جايگاه شاعر فقيد در تاريخ ادبيات معاصر
در گفتوگو با اصغر ضرابي، منتقد
«فروغ» با «گلستان»
به خوداكتشافي رسيد
گروه هنر و ادبيات
اصغر ضرابي روزنامهنگار است و منتقد و ويراستار؛ او به سبب حرفهاش در دهههاي 40 و 50 و بعد از آن، در مقام روزنامهنويس و پژوهشگر ادبي، معاشرات گستردهاي با نويسندگان، شاعران و هنرمندان داشته و از اين جهت گنجينهاي است از خاطرات تاريخ معاصر هنر و ادبيات ايران. علاقه زيادي به نوشتن و حرف زدن درباره فروغ فرخزاد دارد و دليل آن را «جايگاه ويژه» فروغ در هنر معاصر و «جوهره شعري» او ميداند. ضرابي به پايهگذاري و گسترش «نقد شفاهي» يا به بيان دكتر آريانپور «نقد حضوري» هم شناخته ميشود. چيزي كه لابلاي گفتوگو با او به روشني پيداست. اين روزنامهنگار با تجربه و قديمي چنانكه خودش ميگويد، بخش زيادي از توش و توان خود را صرف پژوهش درباره حافظ كرده اما يادداشتهاي حاصل از اين تحقيقات را به چاپ نرسانده است. از ديگر ويژگيهاي اصغر ضرابي تسلط آشكار او بر زبان فارسي و ساختار نحوي آن است. تسلطي كه حد بالايي از حساسيت او را بر كلام به همراه دارد. بر درستنويسي و درستگويي چنان حساس است كه گاهي لابهلاي حرفهاي خودش هم بحث را متوقف ميكند و در مورد ريشه يك كلمه توضيحات مبسوطي ميدهد؛ از اين منظر شايد بيش از هر كسي يادآور استادش، متفكر معاصر، احمد فرديد است كه همواره بخش زيادي از سخنش را مصروف ريشهيابي كلمات و ارتباط آنها در زبانهاي مختلف ميكرد. گرچه گفتوگوي ما با او درباره فروغ بود و جايگاهش در شعر و هنر معاصر اما لاجرم در حاشيه گفتوگو بحثها و خاطراتي هم درباره ديگر شخصيتها و دورههاي هنر و ادبيات معاصر مطرح شد. از جمله درباره احمد فرديد.
ضرابي همينطور درباره ديگراني چون محمود اعتمادزاده (بهآذين)، جلال آل احمد، مهدي اخوان ثالث، احمد شاملو، رضا براهني، نادر نادرپور، يدالله رويايي، سهراب سپهري، سيمين دانشور، نصرت رحماني، سياوش كسرايي، داريوش آشوري، محمد حقوقي، مسعود كيميايي، ناصر تقوايي و بسياراني ديگر روايتهايي خواندني دارد كه در سالنامه 1401 منتشر خواهد شد. عصر يكي از روزهاي پاياني بهمنماه در تحريريه «اعتماد» ميزبان اصغر ضرابي بوديم و به مناسبت پنجاهوپنجمين سالمرگ فروغ فرخزاد درباره شعر او و جايگاهش در تاريخ معاصر هنر و ادبيات ايران گپ زديم.
شما در جاهاي مختلفي درباره فروغ فرخزاد حرف زده و نوشتهايد و اين نشان ميدهد كه او از نظر شما واجد حدي از اهميت است كه دوباره و سه باره و چندباره ميخواهيد دربارهاش حرف بزنيد. چرا؟ چرا گفته ميشود فروغ شاعر و بهطور كل هنرمندي مهم است؟ چرا جايگاه مهمي در تاريخ معاصر هنر و ادبيات ما دارد؟
ترجيح ميدهم به جاي اينكه بگوييم جايگاه او در تاريخ هنر و ادبيات معاصر مهم است، بگوييم «جايگاه ويژه»اي است؛ مساله جوهره شعر فروغ فرخزاد است؛ همانطور كه قبلا هم گفتهام، واقعيت اين است كه شعر فروغ قبل از ابراهيم گلستان مبتذل است: «گنه كردم گناهي پر ز لذت/ در آغوشي كه گرم و مهربان است». وقتي كه فروغ اول سراغ نادر نادرپور ميرود و بعد نصرت رحماني و شاملو و يدالله رويايي، آنها او را به نويسنده و روشنفكر تراز اول ايران يعني ابراهيم گلستان معرفي ميكنند. يك نكته را بگويم و آن اينكه ما نبايد با روش و منش و ايدئولوژي آقاي ابراهيم گلستان كاري داشته باشيم. چه عضويتش در حزب توده، چه ناهار خوردن با شاه و چه خوشگذرانيهاي معروف. مگر نه اينكه «انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال»؟ چيزي كه ما با آن كار داريم، جايگاه تراز اول او در عرصه هنر و روشنفكري ايران معاصر است. آقاي گلستان در سال ۱۳۲۸ داستاني نوشت به نام «عشق سالهاي سبز» كه از زمانه خودش بسيار جلوتر بود. آن وقتها هنوز اين كلمه سبز مثل امروز هرجايي و رسوا نشده بود. مثل حالا نبود كه شده باشد نقل و نبات؛ هم خاكستر سبز داريم، هم فنجان سبز... و هم - بلانسبت- قاطر سبز و...
همانطور كه قبلا هم در جاهاي مختلف گفتهايد، ميخواهيد بر نقش پيشوايي گلستان براي فروغ تاكيد كنيد. به جايگاه تراز اول گلستان در هنر و روشنفكري معاصر اشاره كرديد و البته به مقام استادي او. آيا معتقديد او واجد اين هر سه جايگاه بود؟ چيزي كه در كمتر نويسنده يا شاعري سراغ داريم؟
همينطور است. هنرمند خوب با استاد خوب فرق ميكند و اينها لزوما با مساله روشنفكري تناسبي ندارند. جوهره هنري يك چيز است، دانش و روشنفكري و ... چيزهاي ديگر. اينها هر سه در گلستان بود. به نظر من او ذوالفنون و جامعالشرايط بود. چه بسيار هنرمنداني داريم كه سواد چنداني ندارند؛ شاعران بزرگي داريم كه جملات و عبارات غلط در شعرهايشان ميآورند. شما خودتان ميدانيد كه «منزل» در لغت به چه معناست. ميدانيد اسم مكان است و «گاه» كه پسوند مكان فارسي است، به آن نميچسبد. يعني «گاه» نميتواند به كلمهاي كه خودش اسم مكان است، بچسبد؛ اما حافظ در شعرش از «منزلگه يار» حرف ميزند. بله، جوهر هنري با دانش هنرمند لزوماً متناسب نيست. من بحث «جوهره هنري» را در «محاكمه شاملو» هم كه در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد، مطرح كردم؛ در حالي كه همواره از مدافعان شعر او بودهام. شاملو يك ميليونم سواد محمدرضا شفيعي كدكني را ندارد اما شاعر بزرگ ايران است؛ ولي شفيعي كدكني فاضل و دانشمند است اما شاعر نيست. شعر شفيعي «قال» است نه حال. اين شاعر نبودن به عقيده من خيلي او را اذيت ميكند. در حالي كه نبايد اينطور باشد؛ تمام آرزوي او اين بوده و هست كه شاعر باشد. مخالفتهاي او با خيليها ناشي از اين است كه خودش نميتوانسته و نميتواند مثل آنها شعر بگويد. خدا بگويم چه كار كند علي دهباشي را كه مدام از او شعر چاپ كرد و سبب شد او وقتش را مدام براي پي در پي شعر نوشتن تلف كند. باور كنيد قاآني اين همه شعر نگفته!
و اغلب شعرها هم به لحاظ بهرهمندي از امر خلاقه آثاري متوسط و گاهي بد.
آفرين. شعر چيز ديگر است و سواد و دانش چيز ديگر. استاد شفيعي كدكني كارهاي بزرگي در زمينه تصحيح، شرحنويسي، پژوهش و ... انجام داده است؛ ببينيد با عطار چه كرده! شاهكار است. ايشان اديب و پژوهشگر است؛ مفضال است و باسوادترين اديب حال حاضر ما در حوزه زبان و ادبيات فارسي؛ فروزانفر امروز ماست؛ اما شاعر نيست و به گمانم لازم است اين را بداند و وقتش را صرف كارهاي مهمتري كند.
از تاثير گلستان بر فروغ گفتيد. شما اين تأثيرگذاري و تاثيرپذيري را چگونه صورتبندي ميكنيد؟
واقعيت اين است فروغ با پناه بردن به دامن ابراهيم گلستان به كلي متحول ميشود. اگر گلستان نبود فروغ به همان صورت شاعري در نهايت متوسط و اي بسا پايينتر باقي ميماند. اين فقط نظر من نيست و خيليهاي ديگر همچنين نظري دارند. يدالله رويايي در حيات است و در پاريس روزگار ميگذراند. ميتوانيم نظر او را در اين باره بپرسيم. هستند كسان ديگري كه در آن سالها معاشرتهاي ادبي با اين افراد داشتند. مثلاً از آنها كه به كافه نادري ميآمدند، هنوز كساني زندهاند. به جز رويايي، سايه هم هست. بنابراين حرفهايي كه من در مورد آشنايي فروغ با گلستان ميزنم و آن را همه اقبال فروغ براي تبديل شدن به شاعري تراز اول ميدانم، ميتواند حرف آنها هم باشد كه هست. من قاطعانه نظرم را اعلام ميكنم: اگر اين آشنايي و اين تأثيرگذاري نبود، فروغ امروز ابدا جايگاه قابلاعتنايي در تاريخ معاصر هنر و ادبيات ما نداشت. اين عقيده شاهداني دارد كه خوشبختانه زندهاند.
يعني گلستان با صراحت بياني كه داشت، فروغ را متوجه سوءتفاهمهايش در باب هنر و ادبيات ميكند و بيتعارف ميگويد آنچه را كه تابهحال به عنوان هنر و ادبيات سراغ كردهاي و تصويري را كه از آن داشتهاي، به كلي بايد فراموش كني و دور بريزي.
بله ديگر! گلستان تقريباً همه شعرهاي تا آن زمان او را ياوه ميداند. يدالله رويايي تعريف ميكرد كه گلستان كتابهاي «اسير» و «ديوار» را كه فروغ تا آن زمان منتشر كرده بود، ميدهد دست او و ميگويد اينها را ببر بريز توي خلا و سيفون را هم بكش روش. بيشك جوهره هنري فروغ در اين ميان بسيار مهم است و ما هر بار كه از تاثير گلستان بر او ميگوييم بايد به آن برگرديم؛ وگرنه اينطور نيست كه فكر كنيم هر كسي در معيت ابراهيم گلستان، ميتوانست به اين جايگاه برسد. من تاكيد دارم بگويم مهمترين چيزي كه فروغ در محضر ابراهيم گلستان آموخت «خود اكتشافي» بود. شايد همانطور كه شمس اين خوداكتشافي را به مولوي آموخت. فروغ به يك معنا مربا بود و ابراهيم گلستان مربي. مثلا گلستان عينالقضات را به فروغ نشان داد. مفهوم تمهيدات را براي او باز كرد. شايد خيليها ندانند زماني كه پارادايم فرانوگرايي هنوز در ايران شناختهشده نبود، گلستان فروغ را با مثلث پست مدرن يعني ميشل فوكو، ژاك دريدا و ژان فرانسوا ليوتار آشنا كرد. آن وقتها پيش خيلي از كساني كه بعدها مدعي روشنفكري شدند، اگر نامي از ليوتار ميبردي، فكر ميكردند منظورت همان ليموناد است! ابراهيم گلستان حتي فروغ را با روانشناسي گشتالت و نظريات ماكس ورتهايمر آشنا كرد. مكتبي كه مربوط به اشكال و صور است. او صيرورت پديدارهاي نفساني و عاطفهها را هم بهطور اعم به فروغ آموخت و شاعر دريافت كه پي بردن به جوهره اجزا مستلزم دستيازي به تجريد و تحليل و گاهي تنقيح مناط است.
ضمن اينكه همين مقدار دانش ناچيز زبان فارسي درباره اين آدمها و آرايشان عمدتا محصول ترجمههاي دو، سه دهه گذشته است. دهه چهل و بحث آراي فلاسفه پساساختارگرا در ايران؟!
بله، واقعا جالب است. البته فوكو قدري زودتر به ايرانيها معرفي شد. چون داريوش آشوري از او قطعهاي ترجمه كرده بود اما همهگير نشده بودند هيچ كدامشان. اگر ميبينيم برخي از شعرهاي فروغ بر اريكه و مسند سايكودرام و درام تراپي قرار ميگيرد دليلش اين است كه او مانند كسي مثل ژان ژنه نمايشنامهنويس بزرگ فرانسه از نظريههاي روز بهرهمند بوده و اينهمه را از استادش ابراهيم گلستان دارد. من معتقدم نبايد فقط بگوييم گلستان به حيات هنري فروغ شكل داد؛ بايد بگوييم او را متولد كرد. عنوان «تولدي ديگر» از كجا ميآيد؟
و البته در كنار آشنا كردن فروغ با آراي نظريهپردازان غربي، او را از گنجينه ادب كلاسيك فارسي هم بهرهمند ساخت.
صد البته. مثلا يكدفعه ميگفت تو اصلا عثمان مختاري را خواندهاي و او را با سنايي مقايسه كردهاي؟ فروغ كه اين چيزها را نميدانست! همينطور سعدي و ديگران در محضر گلستان براي فروغ موضوعيت پيدا كردند. اينها مهم است. اينكه استادي در نيمه اول دهه چهل به شاگردش هم فوكو درس بدهد و ليوتار و دريدا و ديگران و هم از عثمان مختاري و ظهير فاريابي و سعدي و خيام و ديگر بزرگان زبان و ادب كلاسيك فارسي. پيش بردن هر دو حوزه در جلسات آنها بسيار اهميت داشت و طبعا فروغ از اين دانش بهرهها برد.
شما از جمله كساني هستيد كه معتقديد مرگ فروغ خود خواسته بوده؛ يعني خودكشي كرده و در جاهاي مختلف بر اين نظر تاكيد كردهايد. شايد پرسش خيليها باشد كه چه دلايلي داريد؟ آيا به جز استفاده از داروهاي آرامبخش قبل از رانندگي، نشانههاي ديگري هم هست كه از نظر شما بر اراده فروغ براي پايان دادن به زندگي خود دلالت كند؟
فروغ پس از آنكه در آن حالت عصبي و ناهُشيار سوار آن خودرو ميشود، با مداد ابرو به غلامحسين ساعدي مينويسد: «به ايوان ميروم و انگشتانم را/ بر پوست كشيده شب ميكشم/ چراغهاي رابطه تاريكاند...». واقعيت اين است كه روابط شخصي آقاي گلستان با فروغ جداي از همه تاثيرات ادبي و هنري، خسارتهايي هم به روح و روان فروغ زد. فروغ با خودكشياش مهر و عشق عميق خود را به گلستان اثبات كرد و براي چندمين بار تكرار كرد: «همه هستي من آيه تاريكي است/ كه ترا تكراركنان/ به سحرگاه شكفتنها و رستنهاي ابدي خواهد برد». شما خاطرات كيانوري را خواندهايد. او در آنجا به سبك زندگي گلستان اشاره مهمي دارد كه در بحث ما در ارتباط او با فروغ هم بسيار راهگشاست. كيانوري ميگويد گلستان در همان زمان عضويت در حزب توده هم آدم خوشگذراني بود. به هر حال ميدانيم كه او اگرچه يك معممزاده بود اما به كلي راه و رسم و سبك زندگي جداگانهاي از پدرش داشت. حتي اسمش را هم از سيد ابراهيم تقوي شيرازي به ابراهيم گلستان تغيير داد. درباره دليل تغيير نامش هم چيزهاي مختلفي گفتهاند كه به نظرم دليل اصلي، نام نشريه پدرش يعني روزنامه «گلستان» بود. ميخواهم به اينجا برسم كه دم ابراهيم گلستان زماني كه در فروغ دميده شد، فروغ را به هنرمند و شاعر برجستهاي تبديل كرد. به هر حال در مورد خودكشي او معتقدم يك نفر كه يك مشت قرص ميخورد و به حالتِ به اصطلاح ادهاش در ميآيد و با آن حالت پشت فرمان ماشين مينشيند و با سرعت ميراند، بيشك ميخواسته خودكشي كند. چرا كه ديگر از درگاه ابراهيم گلستان رانده شده بود.
حق بدهيد به خيليها كه اين روايت برايشان محل ترديد باشد و اطمينان نداشته باشند كه فروغ، آنطور كه شما ميگوييد، بهطور ارادي به سمت مرگ رفته است.
به هر حال من قطعاً چنين نظري دارم. وقتي بعد از مشاجره شديد با گلستان از خانه بيرون ميزند، در آن حالت ناهشياري كه دارد، مينشيند پشت فرمان ماشين و پيداست كه ميداند امكان رانندگي ندارد و كار دست خودش خواهد داد؛ اينها حقايق تاريخي است و ربطي ندارد به اينكه گلستان آدم خوبي بود يا آدم بدي! گلستان روشنفكر تراز اول و بزرگ معاصر ماست؛ چه بخواهيم و چه نخواهيم. حالا خيليها بالا بروند، پايين بيايند، مگر ميتوانند منكر بزرگي گلستان شوند؟ باز تاكيد ميكنم. اين ربطي به جهانبيني و ايدئولوژي گلستان ندارد و اينكه ما آن را قبول داشته باشيم يا نداشته باشيم.
ضمن اينكه گلستان اصلاً آدم ايدئولوژيك نيست .
نيست؛ اما همانقدر كه در حزب توده بوده يا بعد كه سر از ميز ناهار با شاه درآورده؛ اينها گاهي با بحث درباره جايگاه او در هنر و روشنفكري خلط ميشود.
شما معتقديد كه تاثير گلستان بر فروغ فراتر از تاثيرهاي متداول استاد بر شاگرد بوده و حتي تاكيد داريد بر اينكه بسياري از آثار فروغ محصول همكاري او با گلستان بوده. يا ميگوييد بسياري از شعرها به دليل اينكه از ويرايش و بازنويسي گلستان برخوردار شدند، به آثار مهمي تبديل شدند. آيا براي اين چيزها كه ميگوييد، مستنداتي هم داريد؟
چه مستنداتي؟ خيلي چيزها هست كه وجود دارند اما نميتوان وجود داشتن آنها را با سند نشان داد. مستنداتي برايشان وجود ندارد؛ مثلا اينكه فلان خانم نويسنده عاشق ابراهيم گلستان بوده و بعد در جريان مسافرت، نويسنده ديگري با او همكلام ميشود و چنان همهچيز عوض ميشود كه اين منجر به ازدواج آنها ميشود را با كدام سند بايد نشان داد؟ كسي به كسي ديگر علاقهمند است آن را به صورت يك راز پيش خودش نگه داشته و هيچوقت در مورد آن حرف نزده؛ اين را چگونه ميتوان با مستندات ثابت كرد؟ من نه تنها درمورد شعرهاي فروغ معتقدم سايه گلستان و ويرايشها و بازنويسيهايش بسيار بر آنها سنگين است بلكه معتقدم اين سايه بر روي فيلم «خانه سياه است» سنگينتر است. در مورد شعرها هم نمونههايي را به شما ميگويم. مثلا «به ايوان ميروم، ميآيم» در اديت گلستان «ميآيم» حذف ميشود. «... و انگشتان خود را بر پوست كشيده شب ميكشم/ چراغهاي رابطه تاريك است». قبلا هم گفته: «چرا توقف كنم، چرا...». آقاي محمد حقوقي، آقايان دانشمندان، من از شما ميپرسم: «چرا توقف كنم» در اينجا ادات استفهام مسلوب است؟ فروغ چه دانشي داشته در اين باره؟ سادگي است اگر فكر كنيم اين چينش كلمات كار خود فروغ بوده! روشن است كه كار گلستان است. مگر اينكه كسي مانند شفيعي كدكني بيايد و اين بحث را در قالب نقد انداموارهاي با او مطرح كنيم. شعرهاي فروغ را گلستان ويرايش كرده است.
نقد شما ناظر بر قواعد دستوري يا به بياني ناظر بر ملاكهاي «درستنويسي» است؛ اما آيا شعر ذاتا به سمت تشكيك در زبان و ساختارهاي از پيش موجود آن نميرود؟ آيا شعر چنانكه فرماليستها و بعد پساساختارگراها قائلند، در لحظه عجز زبان در بيان هستي آغاز نميشود؟ ياكوبسن ميگويد «وقتي زبان از خودش سخن ميگويد، شعر آغاز ميشود.» يعني جايي كه زبان خود را در ناميدن اشيا و پديدههاي جهان ناكام مييابد، بهخودش برميگردد تا خود را از نو بسازد و امكاني تازه را به امكانات تاكنوني خود بيفزايد. جمله درخشان رضا براهني در حافظه تاريخ معاصر ادبيات ما ثبت است: «شعر خوب در سپيدهدم زبان ايستاده است». يعني زبان را از نو ميسازد؛ نه اينكه خود را تابع قواعد آن كند. آيا غلطهاي نحوي بسياري از شاعران و از جمله خود حضرت حافظ را نبايد با اين ملاحظه بازخواني كرد؟
بله اين درست. مثل خود حافظ. حافظ آنچه گفته در بسياري موارد داراي اغلاط فاحش دستوري است. منزلگه غلط است. الا يا ايهاالساقي غلط است؛ سه تا حرف ندا كه پشت هم نميتواند بيايد؛ حتي اگر ولله و بالله و تالله را عنوان كنيم؛ اما حافظ آن را ميآورد و در شعرش مينشيند. حافظ هنرمند است. اديب نيست. به نظر من بزرگترين شاعر جهان است.
شاعر خوب و در اين بحث حافظ، آن اغلاط را دروني شعر خود ميكند.
بله.
بسيار خوب؛ برگرديم به بحث فروغ. به هر حال ديگران هم حدي حق دارند كه از حرفهاي شما درباره سايه گلستان بر همه آثار مهم فروغ قانع شوند يا آن را صرفاً احتمالات شما بدانند. خصوصاً كه خود آقاي گلستان اصرار دارد آن را اثري بينظير از فروغ بداند؛ فيلمي به بيان ابراهيم گلستان «درجه يك» كه فروغ آن را ساخته و نه هيچ كس ديگر. اين اصرار از كجا ميآيد؟
بله اصرار آقاي گلستان هم دلايل خاص خودش را دارد. به هر حال اين كمترين كاري است كه گلستان ميتواند براي فروغ بكند. بگذريم. داشتم در مورد خاطرات كيانوري و بخش مربوط به گلستان ميگفتم. ما ميدانيم كه آقاي گلستان با شاه هم ناهار خورده؛ به همراه شاهرخ مسكوب و عبدالرحيم احمدي كه عموي همين احمدرضا احمدي شاعر بود. از سوي ديگر همين آدم يعني گلستان، مراد آدمي به نام جلال آل احمد هم بود؛ تا جايي كه آل احمد اورا وصي خود قرار داد.
گرچه گفتوگو درباره فروغ است اما چون از ناهار خوردن آقاي گلستان با شاه گفتيد ميخواهم نكتهاي را مطرح كنم. اينكه گلستان هرگز نه چنين چيزي را تكذيب كرده و نه حتي خواسته آن را توجيه كند يا پشيمان باشد. حتي از عبارت «شاه مطلق فهميده بود» استفاده كرده و كاملا نظرش را صريح گفته. در عين حال از انتقادات خودش به شاه هم گفته. اينكه وقتي در حاشيه مستند «گنجينههاي گوهر» كه به جواهرات ملي ايران ميپرداخت با هم حرف ميزنند، شاه ميگويد كه اينها افتخارات پادشاهان ايراني بوده و هست و گلستان مدعي است كه در جواب شاه گفته چه افتخاراتي؟ نقل به مضمون گفته پادشاهاني از ايران به جاهاي ديگر حمله بردند، غارت كردند و اينها به دست آمده. حالا با اين صراحت گفته يا نه، بحث ديگري است. اما روايتش اين است.
به هر حال با تنقيح مناط گفته ديگر! احتمالاً منظور همان بوده اما با قدري ادب بيشتر گفته شده. به قول معروف با قدري ملاحت بيشتر از آنچه روايت كرده. گلستان علاوه بر داستاننويسي و نقد، فيلمساز هم بود. از شركت نفت پولهاي زيادي گرفت و مستندهاي باارزشي هم ساخت. من به همه خوانندگان توصيه ميكنم كه داستانهاي او خصوصا «از روزگار رفته حكايت» را چندين بار بخوانند. نقد انداموارهاي، زبان قصهها و فارسينويسي او، همچنين نقد باليني و استراكچر و قواميافتگي آثار او مستلزم چندين مقاله قطور است.
اينكه استادي در نيمه اول دهه چهل به شاگردش هم فوكو درس بدهد و ليوتار و دريدا و ديگران و هم از عثمان مختاري و ظهير فاريابي و سعدي و خيام و ديگر بزرگان زبان و ادب كلاسيك فارسي بسيار مهم است.
شايد خيليها ندانند زماني كه پارادايم فرانوگرايي هنوز در ايران شناختهشده نبود، گلستان فروغ را با مثلث پستمدرن يعني ميشل فوكو، ژاك دريدا و ژان فرانسوا ليوتار آشنا كرد. آن وقتها پيش خيلي از كساني كه بعدها مدعي روشنفكري شدند، اگر نامي از ليوتار ميبردي، فكر ميكردند منظورت همان ليموناد است!