ياد زمين - باد زمان
قاسم يزدانپناه
در بازار ميوهوتربار داشتم ميوه جدا ميكردم، از پشت سرم صدايي لرزان شنيدم: آآآق ق ااي يززدان پ پ ناه! (آقاي يزدانپناه)
برگشتم ببينم كيه صدا ميزنه؟ ديدم آقاي مهندس....... است. يك لحظه ميخكوب شدم، باورم نميشد! يعني اين مرد لرزان كه به سختي و با لرزش حرف ميزند و دست و بدنش رعشه دارد، خودش است؟ آقاي مهندس.....؟! وزير اسبق....استاندار استانهاي.... قدر قُدرتي كه مديريت و جديتش زبانزد بود. راه كه ميرفت دهها نفر پشت سرش ميدويدند ...... در آغوش گرفتمش و روبوسي كرديم، كمي گپ زديم و لرزان رفت....
همراهيام كنيد تا باهم به «ياد زمين و باد زمان» برسيم.
مورد دوم: هر وقت ميديدمش ده متري از او فاصله ميگرفتم؛ هركسي به او سلام ميكرد حتي برنميگشت به صورتش نگاه كند. با تبختر گام برميداشت! بسيار منضبط و جدي و مديري بسيار موفق بود، دكتراي مديريت را از يكي از بهترين دانشگاههاي دنيا گرفته و رييس بزرگترين دانشگاه خاورميانه و بلكه جهان بود. چند ميليون دانشجو با صدها ميليون متر مربع ساختمان و زمين، دهها هزار پرسنل و..... در حوزه مديريتش بودند.
شايد من هم بودم سفتتر از او راه ميرفتم.
وقتي بركنار شد، رفت در كنج عُزلت، به يكي از دوستان كه قبلا معاونش بود و با او هنوزم ارتباط داشت گفتم: باهم بريم ديدن دكتر.....
رفتيم و يك ساعتي گپ زديم، دلش پُر بود، حرفهايي از او شنيدم كه قابل نقل نيست! گفتم: آقاي دكتر..... من در مدت بيش از ده سالي كه در سيستم شما بودم نزديكتان نميآمدم، اون موقع خيلي از شخصيتها پشت در اتاقتان ساعتها منتظر ميماندند! امروز كه آمدم از آن همه حشم و خدم، خبري نيست. فقط آمدم به عنوان يك ايراني از خدمتتان تشكر كنم. شما خدمات زيادي به ايران عزيز كرديد، هر سازمان دولتي و خصوصي در كشور و در برخي كشورها فارغالتحصيلاني ميبينم كه از مجموعهاي كه شما مديريتش را داشتيد مدرك گرفتهاند..... براي قدرداني صورتش را بوسيدم، موقع خداحافظي كه مشايعتمان ميكرد، برگشتم و در چشمانش اشك ديدم، بعدا مطلبي نوشتم با عنوان: «اشك.......»
كمي صبور باشيد تا به «ياد و باد» برسم.
مورد سوم: شنيده بودم مريض است و در خانه بستري، زنگ زدم احوالش را بپرسم، وقتي گوشي را برداشت و خودم را معرفي كردم، آنقدر خوشحال شد كه باورش برايم مشكل بود. او زماني معاون رييسجمهور؛ استاندار، رييس دانشگاه و.... بود. هنوزم محقق و هيات علمي دانشگاه است. خيلي خالصانه گفت: آقاي يزدانپناه ممنونم كه زنگ زديد و احوالم را پرسيدي، بسياري از افراد كه روي آنها حساب ميكردم وقتي مصيبتي برايم پيش آمد و از مسووليت هم كنار رفتم و بيمار شدم، دريغ حتي از يك تلفن يا احوالپرسي ساده! اسم چند نفر را هم به زبان آورد.
حس كردم دلشكسته و ناراحت است.
گوشي را گذاشتم با خودم زمزمه كردم:
« ما را زمين از ياد خواهد برد!
ما را زمان بر باد خواهد داد!»
مورد چهارم: شخصيتي روحاني و نوانديش بود. با خيلي از روحانيون متفاوت! زماني معاون سازمان....... در حوزه فرهنگ و هنر، زماني هم رييس سازمان..... شد. دهه شصت با واسطه يكي از دوستان با او آشنا شدم، يك بار براي مشورتي دعوتم كرد، رفتم دفترش، محل كار او پاتوق روشنفكران و هنرمندان و هنرپيشگان و نويسندگان و طراحان و نقاشان و سياستمداران بود. موقع ناهار رفتيم جايي كه در همان محيط اداري به سبك زيبايي براي پذيرايي و گفتوگو با اهل فرهنگ و هنر طراحي شده بود. ناهار هم آبگوشت خورديم با ديگ و ظرفهاي سفالي و سفرهاي پارچهاي طرح و بافت اصفهان، شنيدهام منزوي شده و عمامه از سر برداشته و طبق برخي شايعات كافهداري ميكند. در اين زمينه ميتوانم مستند به دهها مورد اشاره كنم. برخي از اين افراد را پيچيدگي دنياي سياست كنار زد و برخي را عملكرد خودشان! سياستمدار و مدير باهوش بايد به موقع و در اوج از مسووليت كنار بكشد و شهوت قدرت و شهرت را خاموش كند. برخي از فوتباليستهاي معروف بعد از رسيدن به سن بالاي ۳۲ سالگي همچنان اصرار بر ماندن در زمين فوتبال را دارند! عدهاي از آنها در اوج و با عزت خداحافظي ميكنند. برخي ديگر با «هاي و هُوو»! مجبور به خداحافظي ميشوند. به نظرم در اين زمينه براي مديران چند واحد درسي بايد گذاشت تا بياموزند و به موقع كنار بكشند. مديران آنقدر بايد زيرك باشند كه در عالم سياست و رقابت و باندبازي موقعشناسي كنند و در بزنگاه خود را كنار بكشند.
بدانكه: «ما را زمين از ياد خواهد برد،
مارا زمان بر باد خواهد داد»
به قول فروغ فرخزاد:
«لحظهاي
و پس از آن، هيچ.
پشت اين پنجره شب دارد ميلرزد
و زمين دارد
باز ميماند از چرخش
پشت اين پنجره يك نامعلوم
نگران من و تست.......
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد