يادي از دكتر ابوالحسن جليلي
بشناس مرا حكايتي غمگينم
محمد زارع شيرين كندي
اينجا و آنجا، گاه از گاه، اسم روانشاد دكتر ابوالحسن جليلي به چشم و گوشم ميخورد عليالخصوص كه ايشان عضو ثابت حلقه فرديد (فرديديه) بودهاند (فرديد و جليلي هر دو يزدي و داوري، اردكاني است. پس احتمالا مثلث همشهريت در تقرب آرا و انديشهها بيتاثير نبوده است). پدرِ جليلي سياستمداري سرشناس و عملگرا و مدركش دكتراي فلسفه از دانشگاه سوربنِ فرانسه و سمتش استادي فلسفه در دانشگاه تهران و رييس دانشكده ادبيات در مقطعي بود. او از شخصيتهاي گمنام و مجهولالقدر تاريخ فلسفه معاصر در ايران است. از آنجا كه راقم اين سطور تاكنون درباره چند تن از اين جليلالقدرهاي عظيمالشان اما از خاطره قوم رفته (ازجمله مرحوم دكتر حسن لطفي تبريزي و استاد دكتر محمود نوالي) يادداشتكي نوشتهام اينبار خواستم از اين بزرگوار حرفكي گفته باشم. از جليلي مكتوب چنداني به جاي نمانده است و من سه مقاله كوچك از ايشان يافتم: «انسانشناسي و راز انسان»، «شرقشناسي و جهان امروز» و «فلسفه از نظر ياسپرس». مايه و محتواي هر سه نوشتار خويشاوندي نسبيشان را با تفكرات و سخنان فرديد پنهان نميكنند. از قضا، بيشتر از آن، او در آغاز مقالات به اين نكته آشكارا و صادقانه اذعان كرده است. در ابتداي يكي از اين مقالهها نوشته است كه «از افكار عميق دكتر احمد فرديد .... بسيار بهره بردم. ايشان مرا به خواندن ياسپرس تشويق نمودند.» در پاورقي «انسانشناسي و راز انسان» نيز تمجيد و تحسينش را از فرديد اينگونه نشان داده است: «با تقديم درود و احترام فراوان به استاد ارجمند آقاي دكتر احمد فرديد كه نگارنده را به شيوه تفكر هيدگر - آموزگار معاصر تفكر - آشنا ساختند. دكتر فرديد چون رعد ميخروشد اما با رعد همواره برقي جستن ميكند كه راه پنهان در شب تاريك را به مسافر سرگردان باز مينمايد.» جليلي، بنا به گواهي و شهادتِ تقريبا همه استادان گروه فلسفه ازجمله آقايان دكتر جهانگيري و مجتهدي و پورجوادي و داوري، انساني آزاده و سالم و منيعالطبع بوده و هيچگونه نياز و نقص و ضعفي يا طمع و ترسي در اذعان به آموختن از فرديد نداشته است. او هر سه مقاله را سالها پيش از ۱۳۵۷ و در فضاي خاص آن روزگار به رشته تحرير در آورده است. اما به هر حال، گردش گردون گشت و فرديدِ پس از ۱۳۵۷ به ميداندار عرصه فلسفه و انديشه انقلابي بدل شد و جليلي از دانشگاه اخراج. پس از آن، نه جمله و كلامي از جليلي درباره فرديد ديده و شنيدهام و نه سخني از فرديد درباره جليلي. احتمالا، او كه از سالها پيش درگيرِ سرطان دختر دلبندش بوده، ديگر دلشكستهتر از آن است كه يادي از همكاران و همفكران ديرينش بكند. احتمالا سرِ دوستانش نيز در بحبوحه حوادث انقلاب شلوغتر از آن بوده كه به او و اوضاع و احوالش بينديشند. شايد به همين سببها بوده است كه او عطاي فلسفه را به لقايش ميبخشد و از زمين و زمانِ تاريك شكوه و شكايت ميكند! مقصود من از اشاره به شخصيت بلندمرتبه و نوشتههاي نادر و ارزشمند دكتر جليلي صرفا به يادآوردنِ حضور و خاطره يك استاد فلسفه در اذهان جوان بوده است. اما پيوند فكري او با فرديد را نميتوان از صراحت و وضوح به تيرگي و ابهام فروكاست. شخصيت دكتر جليلي بسي پاكتر و نجيبتر و شريفتر و بلندتر از آن بوده كه آموختهها و اثرپذيريهايش را از ديگران مخفي كند. آن كار، كار آن دسته از پيروان دروغين و شارلاتان فرديد در چهل سال گذشته است. در واقع، فرديد عامل و باعثِ به نان و نوا رسيدن دو گروه شده است: گروهي ظاهرا طرفدار و هواخواهِ فرديد كه رسما از نام و فكر او نان ميخورند و جاه و مقام مييابند. گروهي ظاهرا دشمنِ فرديد كه نانشان از طريق حمله به فرديد تامين ميشود. هر دو جناح، راههاي حيله و نيرنگ و دروغ و عوامفريبي را به خوبي ياد گرفتهاند. در اين وسط معدود افرادي ماندهاند كه ميخواهند اهل فلسفه و اصحاب انديشيدن باشند و آموزهها و عقايد را با معيار ايدئولوژي و با محك سياستِ روز نسنجند. اين جماعتِ «وسط» كمترين همدلي و همسخني با هيچكدام از طرفين ندارند و اصالت و اهميت انديشههاي فلسفي را صرفا با منطقِ فلسفه تشخيص ميدهند. نان اين جماعت از هيچ جايي جز آزادگي و شرافت و نخواستن و نداشتن نميآيد.