اشغال اوكراين و مهار چين
اين راهبردهاي جديد در شرايطي از سوي امريكا اتخاذ ميشود كه در سالها و دهههاي قبل، مسائل ناتو براي امريكا حياتي بود. هر زمان كه اروپاييان براي استقلال بيشتر تلاش ميكردند، امريكا با به راه انداختن مشكلاتي از جنس ماجراي كوزوو و... اين پالس را به اروپاييان ارسال ميكرد كه هرچند اتحاد جماهير شوروي دچار فروپاشي شده و در ظاهر پيمان ورشو پايان گرفته، اما هنوز بايد بر ناتو تكيه كرد و تلاش براي تقويت آن را در دستور كار قرار داد. اما امروز، امريكا به سادگي به دنبال آن است كه اروپا را به حال خود رها كند و ماجراجوييهاي خود را در جاي ديگري دنبال كند. اما چه عاملي باعث شده تا امريكا يك چنين راهبردي را تدارك ببيند؟
3) اين تحولات برآمده از يك تغيير استراتژيك مهم در عرصه تصميمسازيهاي ايالات متحده است و آن اينكه امريكا تمام توجه و تمركز خود را معطوف چين ساخته است. در واقع نگاه خيره امريكا از ساير نقاط جهان برداشته شده و به چين دوخته شده است. در يك چنين وضعيتي، هم اروپاييها و هم امريكاييها به اين نتيجه رسيدهاند كه در زمان تمركز امريكا بر مساله چين، ممكن است روسيه به عنوان يك متغير ناخواسته، وارد عمل شده و مشكلسازي كند. در صورت يك چنين حركتي از سوي روسيه در زمان تقابل عيني با چين، امريكا ناچار است بخشي از نيروهاي خود را وارد منازعه با روسيه كند؛ امري كه توان امريكا را در مواجهه با چين كاهش ميدهد. به نظرم نقشه امريكاييها اين است كه پوتين را به نحوي در خصوص حمله به اوكراين تشويق كنند با اين نيت كه روسيه قسمتهاي شرقي اوكراين را تجزيه كرده و يك دولت حايل براي امنيت خود ايجاد كند و به آن سرگرم باشد. در اين راهبرد، بعد از الحاق مناطق شرقي اوكراين، غرب ميتواند اوكراين را عضو ناتو كرده و روسيه را مهار كند. در همين احوال، بر اساس نوشتههاي روزنامههاي اروپايي و برخي اخبار، پوتين دچار دگرديستي تمامعياري شده كه اغلب ديكتاتورها به آن دچار ميشوند. يعني يك حس پارانوياي قوي و تشويش و نگراني از دشمني كه همواره او را تهديد ميكند در ذهن او لانه كرده است.
4) اما نقشه امريكاييها درست از آب درنيامد و پوتين نه تنها به مناطق شرقي اوكراين اكتفا نكرد، بلكه تهديدهاي خود را به تماميت ارضي اوكراين و حتي ساير كشورهاي شرقي امتداد بخشيد. در اين ميان، يك متغير ناخواسته نيز شكل گرفت و آنهم مقاومت جانانه مردم اوكراين بود كه تحولات جديدي را رقم زد. تصور عمومي بر اين بود كه زلينسكي، رييسجمهور اوكراين به سرعت اوكراين را ترك و روسيه نماينده خود را جايگزين وي ميكند. اين مقاومت باعث شد تا غرب راهبرد تازهاي را در مواجهه با روسيه تدارك ببيند. غرب تصميم گرفته تا با سلاح تحريمهاي كمرشكن، دندان تيز روسيه را بكشد و قدرت او را در سطح كشورهايي چون اسپانيا و حداكثر فرانسه كاهش دهد. از سوي ديگر مردم اوكراين نيز با نفرت فزايندهاي با روسها مقابله ميكنند و اين روند بدون ترديد براي روسها مشكلاتي ايجاد ميكند. معتقدم بازنده اصلي اين جنگ، در وهله نخست مردم اوكراين هستند كه آواره شده و زيرساختهاي كشورشان ويران ميشود و در مرحله بعد نيز بازنده اين جنگ پوتين و كشور روسيه است كه در معرض تحريمها قرار ميگيرند. اعاده اقتصاد روسيه بعد از يك سال تحريم بسيار دشوار است و قدرت روسها را دچار اضمحلال ميكند. به اين ترتيب از منظر امريكا، مشكل روسيه نيز حل ميشود و تمام فكر و ذكر امريكا متوجه چين ميشود.
5) بهطور كلي، براي امريكا و اساس غرب، مهم نيست كه به سر مردم اوكراين چه ميآيد و چه مصائبي متوجه اين مردم ميشود؟ اين سناريو بارها تكرار شده است. تاريخ از ياد نبرده است كه در كنفرانس مونيخ 1938 غرب چطور كشور چكسلواكي را به عنوان متحد غرب، تجزيه كردند تا به زعم خود هيتلر را راضي كنند. نمايندگان انگليس و فرانسه اعلام كردند كه با تكهاي زمين، صلح را خريدند. تاكتيكي كه تاريخ نشان داد، اثرگذار نشد و نهايتا هيتلر به لهستان حمله كرد و جنگ جهاني دوم را آغاز كرد. بنابراين براي نخستينبار نيست كه غرب، برخي كشورها را به امري تشويق و بعد به بهانه همان عمل كشور مقابل را تحريم ميكند. در ماجراي حمله عراق به كويت نيز، امريكا صدام را تشويق كرد تا به كويت حمله كند و بعد به همين بهانه، عراق را كه در شمايل يك ماشين جنگي عليه رژيم صهيونيستي عمل ميكرد، مهار كردند. البته مجموعه اين تحليلهاي ارايهشده، برداشت شخصي من از تحولات است و ممكن است حوادث به گونهاي متفاوت رقم بخورد.