قتل و زندگي ژوليوس سزار
مرتضي ميرحسيني
صورتش لاغر، گونههايش برجسته و پيشانياش بزرگ بود و دو فك نيرومند داشت، ويژگيهايي كه به قول آلبر ماله «قبل از هر چيزي ارادهاي محكم و عزمي راسخ را نشان ميداد.» تا اواخر جواني مردي پرطاقت و تندرست بود، اما هرچه سنش بالاتر رفت توان جسمياش هم كمتر شد. نوشتهاند در سالهاي آخر زياد كابوس ميديد و بارها دچار حملات صرع ميشد. خوي ديكتاتورها را داشت و حتي پيش از تصاحب قدرت هم به قوانين روم چندان اعتنايي نميكرد. براي كارهايي كه ميكرد و تصميماتي كه ميگرفت انگيزهاي جز جاهطلبي و كسب افتخار نداشت. قوانين را تا آنجا رعايت ميكرد كه مانع رسيدن به اهدافش نميشدند كه نوشتهاند اين چند جمله از ائورپيد را بارها در حوادث مختلف به زبان آورده بود كه «اگر بناست براي به چنگ آوردن قدرت، قانون زير پا گذاشته شود، بگذار چنين شود. در غير اين صورت، قانون را پاس بدار.» سزار مرد جنگ و اردوكشي بود. در گُل جنگيد و اين سرزمين چندپاره را تسخير كرد، به خاك بريتانيا چنگ انداخت و حوالي رود رن با ژرمنها پيكار كرد. در جنگ داخلي با پومپه گلاويز شد و بعد از چند سال كشمكش او - و هوادارانش - را درهم شكست. با پيروزي بر پومپه به آنچه سالها برايش ميكوشيد، رسيد و فرمانرواي بيمنازع روم شد. ماله مينويسد «سزار ميخواست جمهوريت را به سلطنت مبدل سازد، زيرا تجربه صد سال گذشته به او اثبات كرده بود روم بدون وجود قدرت مركزي مسلط بر همه، مدام با دورههاي بيثباتي و ناآرامي مواجه خواهد شد.
باور داشت فقط يك سلطان مستبد مانند شاهان شرق ميتواند در قلمرو وسيع روم امنيت و نظم پايدار را برقرار كند و ميخواست خودش اين فرمانرواي حافظ نظم باشد.» با بياعتنايي به نهادهاي جمهوري - كه به نظرش لفظي پوچ و بيمعني بود - پايههاي ديكتاتوري خودش را شكل داد و سنا را از اهميت انداخت و به حاشيه راند. به صراحت در جمعها ميگفت «اكنون مردم هنگام صحبت با من بايد بيشتر مراقب باشند و هرچه ميگويم برايشان حكم قانون داشته باشد.» به نظر ميرسيد كسي نميتواند سد راهش شود، اما چنين نبود. شماري از مدافعان جمهوري باهم دست به يكي كردند و سال 44 پيش از ميلاد در چنين روزي او را كشتند. باور قاتلان اين بود كه با حذف سزار، جمهوري را نجات ميدهند و آن را از بحراني كه تهديدش ميكند حفظ ميكنند. اما به آنچه در سر داشتند، نرسيدند و چندي بعد، يكي پس از ديگري قرباني انتقامجويي بازماندگان سزار شدند. ژوليوس سزار را به نبوغ نظامي و لياقت فرماندهي ميشناسند، اما مورخان ويژگيهاي ديگري هم از او ثبت كردهاند.
به قول سوئتونيوس «همه ميدانند كه در عشقبازي ناخويشتندار و افراطكار بود و دامن بسياري زنان والاتبار را آلود» و رسواييهاي بسيار به بار آورد و حتي «در ولايات نيز از اين ماجراها خودداري نميكرد، چنان كه مخصوصا در اين قطعه دوبيتي آشكار است كه سربازان آن را در آيين پيروزي بر گُل ميخواندند: مردان روم، زنانتان را بپاييد؛ ما كچل زناكار را به وطن ميآوريم.» متفاوت با عموم مردم آن روزگار «هرگز هيچ كار بزرگي را به ملاحظه شگونهاي بد ترك نكرد يا آن را به تاخير نينداخت.» ميگويند «در پايان عمر از اشتياقش به شركت در جنگ كاسته شد چون عقيده داشت كه هرچه بيشتر به پيروزي دست مييابد كمتر بايد به استقبال خطر بشتابد و ديگر اينكه آن اندازه كه آدمي در شكست از دست ميدهد هرگز در پيروزي به دست نميآورد.»