غيرضروريهاي دوستداشتني
محمد خيرآبادي
بچه كه بوديم هر چيزي را نميتوانستيم بخريم. پول دست بزرگترها بود و فقط براي خريد چيزي مشخص از مغازهاي مشخص، به ما پول ميدادند. كمي بزرگتر كه شديم و لايق دريافت پول توجيبي، سهميه روزانه يا هفتگي معيني داشتيم كه نهايتا براي خريدن خوراكي، تهيه بليت اتوبوس يا پرداخت كرايه تاكسي جوابگو بود. هميشه بايد پولهايمان را ميشمرديم تا ببينيم چقدر مانده و آيا ميشود با
تهمانده پولمان، چيزي غيرضروري براي خودمان بخريم يا نه؟ برچسب، جاسوئيچي، مچبند، دفترچه فانتزي، خودكار چند رنگ. ما به اهميت اين چيزهاي غيرضروري آگاه نبوديم. فقط ميلي در درونمان احساس ميكرديم به اينكه گاهي پولمان را براي چيزهايي دوستداشتني و تاحدودي ماندگار خرج كنيم، نه براي خوراكي و كرايه تاكسي. چيزهايي كه يك روز در خانه كه نشستهايم نگاهش كنيم و توي دست بگيريم و از آن لذت ببريم. آن روزها وقتي ميخواستند اسكناسي به دستمان بدهند دستي رويش ميكشيدند كه مبادا دو اسكناس به هم چسبيده باشد. همه چيز حساب شده بود.
انگار براي تكتك سكهها و اسكناسها محل مصرف مشخصي وجود داشت، حتي به ندرت در رستوران غذا ميخورديم. مواد غذايي بايد ميآمد توي خانه و مادر آنها را به غذا تبديل ميكرد. اصلا رستوران كم بود و ضمنا زياد پول خرج كردن در رستوران غيرعقلاني به نظر ميرسيد. خريد مايحتاج هم گام به گام و تدريجي بود. خريد يكباره همهچيز از فروشگاه، نه مرسوم بود نه ممكن. در آن روزها براي خريد لباس حتما بايد دليل و بهانهاي وجود ميداشت. بازشدن مدرسهها، رسيدن سال نو يا نابود شدن لباس به نحوي كه غير قابل وصله زدن و تعمير نشدني باشد. در چنان شرايطي بدون شك جايي براي خريدن چيزهاي غيرضروري باقي نميماند. اما حالا بعد از گذشت سالها، دستمان توي جيب خودمان است و پول ته حسابمان هم كم و بيش به خريدهاي كوچك غيرضروري، ميرسد. با تمام سختيهاي اقتصادي حداقل ماهي يكبار چرخ دستي فروشگاه را پر ميكنيم يا حداكثر دو ماه يكبار به رستوران ميرويم. اوضاعمان از آن روزها بهتر است.
با اين حال هنوز هم فكر خريدن چيزي قشنگ و غيرضروري درگيرمان ميكند، شايد به خاطر همان روزهايي كه خريد كردن امري كنترلشدهتر و باحساب و كتابتر بود. هنوز دست و دلمان به اين نميرود كه پول زيادي بابت لباس بدهيم. وقتي قيمت كفشي را ميپرسيم و از مغازه ميآييم بيرون، به همراهمان ميگوييم: «زورم مياد اينقدر بابت يه كفش پول بدم.» هنوز ميترسيم كه نكند توي بازار چيزي چشممان را بگيرد و بيش از اندازه گران باشد. گاهي وقتها داريم از گرسنگي هلاك ميشويم ولي باز هم سادهترين و ارزانترين غذاي توي منو را سفارش ميدهيم. بارها از خريدن كتابي كه دوستش داشتهايم صرفنظر كردهايم چون به خاطر جلد زيبا و خاصش، به نظرمان گران ميرسيد. وقتي توي فروشگاه از چيزي تزييني يا دكوري خوشمان ميآيد و در مقابل وسوسه خريدنش مقاومت ميكنيم، احساس پيروزي داريم. خوشحاليم كه پولمان را براي جايي ضروريتر حفظ كردهايم. گويي تقدير ماست كه پولمان را خرج كنيم بدون آنكه به وصال چيزهاي دوست داشتني غيرضروري برسيم.