ترور لوتر كينگ
مرتضي ميرحسيني
مارتين لوتر كينگ كه سال 1968 در چنين روزي در هتلي در ممفيس ترور شد، يكي از چهرههاي مشهور تاريخ امريكاست و نامش با كارزاري موسوم به جنبش حقوق مدني گره خورده است. بسياري از مردم ايالات متحده از او به احترام ياد ميكنند، اما راستش زيرورو كردن زندگي او اين «احترام» را كمي- يا شايد بيشتر از كمي - مخدوش ميكند. لوتر كينگ ويژگيهاي ضد و نقيض كم نداشت. به قول مارك كورلانسكي «كينگ زماني كه حرف نميزد آدمي حقير و فاقد جذابيت جلوه ميكرد. به دليل قابليت در سخنوري و اينكه از نگاه مطبوعات، فردي پا به سن گذاشته و جا افتادهتر از آن بود كه نشان ميداد از همان ابتداي كارش نقشهاي رهبري به او واگذار شد.» جلوتر كه رفت و شهرت و اعتبارش بالا گرفت، بيشتر و بيشتر در نقش رهبر بزرگ و ناجي مردمش فرورفت. خودش را با موساي نبي مقايسه ميكرد كه مردمش را از يوغ بردگي آزاد كرد ولي در قله كوهي در اردن و در حسرت سرزمين موعود درگذشت. «غالبا اين اتهام به كينگ زده ميشد كه بيش از آنچه شايستگي دارد توجه رسانهها را به خود جلب كرده است. اين مساله تا حدودي حقيقت داشت. كينگ ذاتا اهل رسانه بود و همين نشان ميداد كه چرا او (و نه شخصي ديگر) رهبر شده است.» چنان از زندگي خصوصياش حرف ميزد كه انگار چاره ديگري جز طي اين مسير نداشته است و ميگفت «از زماني كه من درگير شدم و مردم از مشاركت خود به وجد آمدند به اين نتيجه رسيدم كه انتخاب كردن از اختيار من خارج شده است. مردم از تو انتظار دارند رهبريشان را به دست بگيري.» هميشه ميگفت اگر خودش را درگير كارزار حقوق مدني نميكرد، زندگي مرفه و آرامي ميداشت و مجبور به تحمل اينهمه فشار و تنش نميشد. بخشي از حرفهايش درست بود. «او پسر مورد توجه پدرش بود كه كشيشي سرشناس در آتلانتا بود. او در فقر و تبعيض به دنيا نيامده بود، چيزي كه تلاش ميكرد به آن خاتمه دهد. او حتي تا كلاس ششم كه دوست سفيدپوستش ديگر با او همبازي نشد چون به مدرسههاي متفاوتي ميرفتند، اساسا خبر نداشت كه مسالهاي به نام نژادپرستي وجود دارد.» اما خودش از اينكه نقش قهرمان را بازي كند و هميشه مورد توجه باشد لذت ميبرد. افبيآي او را زير نظر گرفت و به مداركي از بيبند و باري جنسي او رسيد. خودش البته معتقد بود كه از اين روش براي كاهش اضطراب استفاده ميكند. چنان كه انتظار ميرفت ماموران افبيآي از اين مدارك براي بدنام كردن كينگ و ضربه زدن به كل كارزار حقوق مدني استفاده كردند. اما اين افشاگري به هدفي كه آنان دنبالش بودند منتهي نشد و بسياري از حاميان كارزار اصلا آن را باور نكردند. ديگران هم به قول يكي از فعالان سياسي به نام مايكل هرينگتون «خودشان يكجورايي اين كاره بودند» و در اين ويژگي تفاوتي با كينگ نداشتند. اتهام ديگري كه به او ميچسبيد و بعد از ترور او بسياري- از جمله همسرش- درباره آن صحبت كردند، نگاه جنسيتياش بود كه به زنان همكارش جز براي انجام برخي كارهاي فرعي و بياهميت مثل درست كردن قهوه و حروفچيني متون اعتماد نميكرد. دوروتي كاتن، يكي از زناني كه با كينگ - در كنفرانس مسيحيان جنوب - همكاري كرده بود و او را از نزديك ميشناخت، ميگفت «مارتين (لوتر كينگ) بهشدت افراطي بود. اعتقاد داشت كه زن بايد در خانه بماند و از بچهها مراقبت كند ولي خودش بيرون از خانه در خيابانها باشد.»