جابهجا كردن كوهها؛ درسهايي براي زندگي
سيدحسن اسلامي اردكاني
راينهولد مِسنِر از معروفترين اسطورههاي كوهنوردي است كه از حوادث كشنده كوهستان جان سالم به در برده و به سني پاي نهاده است كه بتواند درسهاي آموزندهاي از اين فعاليت ورزشي به ما بدهد. او كه اولين كوهنوردي است كه 14 قله بالاي هشت هزار متري جهان را صعود كرد، اينك افتخار اصلي خود را نه صعود از اين قلل كه زنده ماندن بهرغم مخاطرات گوناگون ميداند. مسنر كه تجربههاي مختلفي از صخرهنوردي، كوهنوردي ارتفاعات بالاي هشت هزار متري، قطبنوردي، فعاليت پارلماني، نويسندگي، فيلمسازي، موزهداري و مزرعهداري در كارنامه خود دارد، در كتاب جابهجا كردن كوهها: درسهايي درباره زندگي و رهبري (Moving Mountains: Lessons on Life and Leadership) ميكوشد حكمت زندگي را از نظرگاه خودش بيان كند.
وي از پنج سالگي زيرنظر پدرش كه معلم بود، صخرهنوردي آموخت و در طول زندگياش كوشيد همواره مسيرهاي تازه برود و تجربههاي نو بيندوزد. از نظر او هر نوع فعاليت ماجراجويانه در دل طبيعت، نوعي گذر از خويشتن است و فعاليتي معنوي
به شمار ميرود. هنگامي كه بر زمين هستيم، به گفته او درباره معناي زندگي و دليل زيستن خودمان پرسشهاي زيادي داريم، اما هنگامي كه بر قله قرار ميگيريم، همه پرسشها رنگ ميبازند و خودمان به پاسخ اين پرسشها بدل ميشويم. بدينترتيب، اين سنخ فعاليت كاوشگرانه، نوعي خودگستري معنوي قلمداد
ميشود.
او نخستين كسي است كه به تنهايي به قله نانگا پاربات و سپس اورست صعود كرد و توانست بر ترسهاي مختلفي كه در اين راه وجود داشتند غلبه كند. به نوشته او، در تنهايي و در ارتفاع و بدون تجهيزات است كه من خودم را بهتر ميشناسم و متوجه ميشوم كه چه توانايي يا محدوديتي دارم. يك بار در قله نانگا پاربات تا دم مرگ پيش رفت، برخي انگشتانش را بر اثر سرمازدگي قطع كردند و برادرش، گونتر را از كف داد. اين تجربه هولناك به جاي آنكه او را براي هميشه از كوهستان دور كند، وي را مصممتر و شجاعتر ساخت و نگاهش را به مرگ عوض كرد. سالها طول كشيد تا خودش را به تنها بودن در كوهستان عادت دهد. ترس از كوهستان، ترس از خطرات آن نيست، ترس از تنها بودن و با خودنبودن است. ترس از رها شدگي است. بارها صعود كرد و شكست خورد و پس از هر شكستي دوباره بر پا خاست و پيش رفت. از نظر او شكست است كه به ما ميآموزد و وجودمان را ژرفا ميبخشد. در عين ماجراجويي، آموخت به تعادلي درست و عقلانيتي عميق برسد.
يكبار نزديك قله بود كه با برآورد درست موقعيت خطرناك بيهيچ ترديدي راه برگشت را در پيش گرفت. در طول دههها فعاليت ورزشي و ماجراجويانه آموخت تا در مواجهه با خطر به جاي تلف كردن وقت و انرژي خود و پرسش از اينكه اين مِه ديگر از كجا آمد، با آن درست مواجه شود و مشكل خود را حل كند. به تدريج با روح طبيعت و كوهستان يكي شد تا آنجا كه گاه حس ميكرد با قله يكي شده است.
هرچند شجاعت لازمه كار او بود و هست، معتقد است علت زنده ماندنش آن نبود كه از ديگر كوهنوردان شجاعتر بوده است، بلكه به اين دليل زنده مانده است كه از ديگر كوهنوردان ترسوتر بوده است. اين ترس به او دقت و توجه كافي بخشيده است. به قلهها صعود ميكرد نه براي فتح آنها، بلكه براي غلبه بر ترس خويش و شناخت زواياي پنهان خودش.
درست برخلاف سنت رايج كوهنوردي، بارها مسيرهاي بلند و دشوار را به تنهايي صعود كرده است. هنگامي كه از او ميپرسند كه چرا به تنهايي صعود ميكند، پاسخ ميدهد كه تنهايي بخشي از انسانيت است. با اين همه، بر اين باور است كه اين تنهايي بايد استثنا باشد نه قاعده. مسنر با گزارش زندگي خودش ميكوشد آنچه را در كوهستان آموخته است به زندگي عادي منتقل كند و نشان دهد كه بهترين سبك زندگي آن است كه در آن كار و تفريح و بازي يكي شده باشند. خلاصه كردن ايدههاي گسترده اين كتاب در اين يادداشت دشوار است. اما شايد اين برش مناسبي به اصل كتاب باشد. اين هم مشخصات كامل آن براي كساني كه بخواهند آن را بخوانند يا ترجمه كنند:
Moving Mountains: Lessons on Life and Leadership, Reinhold Messner, 2001, Executive Excellence Publishing.