ايران، نيازمند احياي اهليت
سيد محمد بهشتي شيرازي
مهمترين ويژگي در پرده رفتن ويژگيهاي فرهنگي و آشكار شدن بيماريهاي فرهنگي است. جهاني بودن، رندي، هاضمه قوي فرهنگي، كيمياگري و شاعري و نظاير اينكه در طول هزارهها مايه حفظ بقا و سعادتمندي ايرانيان بود بر اثر بحرانها بروزي بيمارگونه يافته است. براي مثال، ايرانيان كه به تبع «جهاني بودن» همواره آغوشي باز به دستاوردهاي بيگانه و حرفهاي تازه داشتند و سعي ميكردند مزيتهاي اين آوردهها را جذب كنند، يك سدهاي است كه بر اثر ابتلا به سوءهاضمه فرهنگي قادر نبودند مناسبات خود را با جهان مدرن تنظيم كنند و در نتيجه نتوانستند در نمايشنامه جهاني نقشي بيافرينند. بر اثر اين حاشيهنشيني، ايرانيان هم خود از امتيازاتي محروم ماندهاند و هم جهاني را از آوردههاي منحصربهفرد خود محروم گذاشتهاند.
1. مهمترين تغييرات اجتماعي ايران معاصر از ديد شما كدام است؟
اختلال در «اهليت» است. اختلالي كه نخست دامنگير نخبگان و سپس تحصيلكردان و مديران شد و بعد از كودتاي ۲۸ مرداد و توانمندي حكومت براي بهرهگيري از منابع بالفعل نفت و بهكارگيري تكنولوژي، به بدنه جامعه نيز تسري پيدا كرد. از عوارض اختلال در اهليت، بياعتمادي نسبت به فرهنگ ايراني از سويي و مختصات سرزمين ايران از ديگر سو است، به طوري كه فرهنگ ايراني امري تزييني قلمداد شد كه در بهترين حالت ميتوان به آن افتخار كرد. غافل از آنكه فرهنگ مهمترين سرمايه هر جامعه براي زيستن در سرزمينشان است. در دوره معاصر نخبگان ميكوشند اختلال در اهليت را بر اثر مواجهه جامعه ايراني با انديشه مدرن بدانند و به اين ترتيب آن را توجيه كنند، غافل از آنكه اختلال در اهليت مهمترين سد بر سرِ راه نو شدن و معاصر شدن بوده است. از تبعات اين اختلال، مضمحل شدنِ انتظام مديريت اين سرزمين در همه زمينهها از جمله تجارت، صنعت، مديريت آبهاي شيرين و نظاير اين بوده است. در همه اين زمينهها انتظامي فروپاشيد، بدون آنكه سازوكار كارآمدتري جايگزين آن شود. براي مثال با اصلاحات ارضي شيرازه مديريت بسياري از آباديها از هم گسست و هندسه سكونت در ايران تغيير كرد و پيامد آن مهاجرت جمعيت زيادي از روستا به شهر بود كه به بحران مدنيت انجاميد.
2.چه مفهومي مهمترين خصوصيت تغييرات اجتماعي ايران را وصف ميكند؟
«بحران مدنيت» شايد بهترين تعبير براي اين تغييرات اجتماعي باشد. تجمع كساني كه با آداب زندگي در شهر و مدنيت بيگانه بودند باعث فروپاشي جامعه شهري شد، به طوري كه شهرها از مدنيت كه روح زندگي شهري است تهي شد. در فقدان مدنيت سخن گفتن از كيفيت نيز منتفي بود و در نتيجه چند دههاي شاهد سيطره كميت بر همه اركان زندگي بوديم.
اين يعني شهر و اساسا حيات اجتماعي در تاريكي فرو رفت و زندگي به مثابه عامل تضمينكننده كيفيت از عرصههاي عمومي رخت بربست و به فضاي خصوصي پناه برد. بر اثر پشت كردنِ زندگي، بسياري از اتفاقات ناگوار از جمله رشد بيرويه و نابسامان شهرها فرصت وقوع يافت. بديهي است كه تاريكي و خلوت بستر مساعدي براي بروز بيماريهاي فرهنگي است. نتيجه آنكه در تاريكي بحران مدنيت شاهد تفوق بيماريهايي بوديم كه تا مدتها حتي نخبگان قادر به تفكيك آنها از ويژگيهاي فرهنگي نبودند و آنها را مشخصات فرهنگي جامعه ميدانستند.
3. روندهاي اصلي تغييرات اجتماعي كنوني ايران كدامند؟
اين روندها از حدود يك سده پيش عبارت است از عموميت يافتن اختلال در اهليت، بحران مدنيت، افول بحران مدنيت و سپس اوجگيري تمناي مدني و به دنبال آن شيوع رفتار مدني در جامعه. خوشبختانه پس از گذشت چند نسل از زندگي شهري، يكي، دو دههاي است كه شاهد اوجگيري مدنيت و به دنبال آن فراهم شدن زمينههاي بروز فرهنگ هستيم. همين سبب شده كه دوباره كيفيت در حيات اجتماعي موضوعيت پيدا كند و زندگي دوباره از فضاهاي خصوصي به عرصههاي عمومي رو كند و حواس اجتماع، ناهنجاريها را ببيند و بشنود و به چارهانديشي رو آورد. از سوي ديگر، سرزمين ما به سمتي رفته است كه ديگر اختلال در اهليت را تاب نميآورد؛ بحرانهاي محيطزيستي و جمعيتي عملا ما را به آستانههاي تحمل سرزميني نزديك و به يك دو راهي رسانده است: دو راهي انتخاب ميان مرگ و زندگي كه در آن شرط زندگي موكول به احياي اهليت نسبت به اين سرزمين است.
4. براي شخص شما كدام خصوصيت اين تغييرات، اميدآفرين و كدام، بيمآفرين هستند؟
اوجگيري مدنيت و فراهم شدن زمينههاي احياي اهليت اميدآفرين است. خوشبختانه بحرانهاي وخيم محيطزيستي و اقليمي و جمعيتي در دامن مدنيت در حال وقوع است و اين يعني حال جامعه آنقدر خوب شده كه متوجه وخامت اوضاع شود و به تدابيري براي رفع آن بينديشد، ضمن آنكه اين بحرانها تقريبا آحاد جامعه را متقاعد كرده كه براي ادامه حيات در اين سرزمين بايد دوباره اهل اين سرزمين شوند. در واقع رشدِ مدنيت، خودبهخود احياي اهليت را نيز زمينهچيني ميكند و اين افق روشني ميگشايد. اين موضوع مثل رسيدن بهار است؛ در واقع ما زمستان بحران مدنيت را پشت سر گذاشتهايم و در بهار مدنيت بهسر ميبريم. تنها بيم من در اين بهار فقدان باغبان است. بهزعم من جامعه ما با بحران نخبگي مواجه است، چراكه احياي اهليت در نخبگان دشوارتر از عامه جامعه است و آنان بيشترين مقاومت را در برابر احياي اهليت دارند؛ نخبگاني كه وجهه همتشان را معطوف به سرزنش «كجايي ايران» و «كيستي ايرانيان» كردهاند و قادر نيستند پيشقراولانه به استقبال تحولات مثبت روند و اتفاقات خوشايند را زمينهچيني كنند و پيشِ روي آحاد جامعه افقي بگشايند. خوشبختانه بهار به وجود يا نبود باغبان كاري ندارد و كار خودش را ميكند، اما مسلما وجود باغبان ميتواند از فرصت بهار حداكثر بهره را ببرد و جامعه را به سر حد كمال اجتماعي و فرهنگي برساند.
كارشناس ارشد معماري و عضو پيوسته فرهنگستان هنر ايران