• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5187 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۲۷ فروردين

حسرت‌‌ها و روزها

نادا صبوري

كارهاي آشپزخانه كه تمام شد، پرده توري سفيد با گل‌هاي برجسته صورتي را كشيدم و بي‌مقدمه راهم را كشيدم به سمت كتابخانه. در قفسه دوم، بين كتاب‌هاي شعر بود. چند ماهي بود رهايش كرده بودم و حتي فراموشش. حدس و گماني صفحه‌اي را باز كردم و از همانجا شروع كردم. روند ماجرا و اتفاق‌ها و حرف‌ها همان بود اما جمله‌اي نظرم را جلب كرد. «فقط در صورتي مي‌تواني براي هميشه در يك زندگي بماني كه نتواني زندگي بهتري تخيل كني.»
تخيل كردن و حسرت خوردن زندگي به شكل ديگري را قبلا هم داشتم. مثلا يادم هست هميشه حسرت مي‌خوردم كه چرا خاله‌هاي بيشتري ندارم. حالا ولي فرق دارد. كافي است تلفنم را بردارم و يكي از شبكه‌هاي اجتماعي را باز كنم تا با انبوهي از تصاويري مواجه شوم كه آرزوي‌شان را دارم. مي‌توانستم جاي آنها باشم؟ چه خوب مي‌شد اگر من هم گروه دوستي به اين بزرگي داشتم.‌اي كاش من هم شب عروسي‌ام همين‌قدر شيك و مرتب بودم. چطور مي‌شد اگر من هم هنوز مي‌توانستم همين‌قدر منظم بدوم. اينها گاهي به ذهنم مي‌آيند. 
خوب يادم مانده، روزهايي كه براي تمرين دوي 38 كيلومتري كاپادوكيا، به دشت و دمن‌هاي اطراف تهران مي‌رفتيم، كتاب هنر ظريف رهايي از دغدغه را مي‌خواندم. بخشي از كتاب خيلي من را به فكر فرو برد. شايد همان روزي آن را خواندم كه تمرين 28 كيلومتري من در دشت لار تمام شده بود و در ماشين منتظر بودم تمرين سهراب هم تمام شود. نويسنده از رويايش يا حسرتش براي تبديل شدن به ستاره موسيقي راك صحبت مي‌كند. ولي وقتي بيشتر درگير ماجرا مي‌شود، متوجه مي‌شود او روياي ستاره شدن را دارد اما فرآيندي كه به آن نقطه منتهي مي‌شود، انتخاب و علاقه‌اش نيست. 
من آدم نسبتا ركي هستم. برايم خيلي سخت است حرفم را، نظرم را پنهان كنم. مي‌ترسم باعث شود ديگران تصور اشتباهي از من پيدا كنند. شايد به خاطر همين است كه دايره آدم‌هاي اطرافم اغلب محدود بوده است.  از اوج گرفتن‌هاي پر از هيجان لذت مي‌برم. اينكه خودم را براي چيزي هلاك كنم. تا ته ته پيش بروم. حداقل تا همين اواخر اين طوري بودم. زانوي راستم درد مي‌كند، اما جادوي آن يك‌سال و اندي كه به دويدن‌هاي ديوانه‌وار گذشت، چيزي را در من شكل داد كه بخشي از وجودم شده است.  زياد با خودم فكر مي‌كنم، گاهي به اين نتيجه مي‌‌رسم كه شايد تفاوت چنداني هم نمي‌كرد اگر در دانشگاهي پر جنب و جوش درس مي‌خواندم. جوهره وجودي‌ام احتمالا در نسخه‌هاي مختلف زندگي، حالا با كمي بالا و پايين تقريبا همين بود. نمي‌توانم تخيل زندگي‌هاي ديگر و شايد حتي گاهي حسرت را منكر شوم. ولي نمي‌خواهم در آنها غرق شوم. آدم لازم دارد بعضي وقت‌ها زندگي‌اش را بكند بدون اينكه دقيقا آن را بفهمد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون