همه شبيه هم نيستند
ويديو مربوط به كوتاه كردن اجباري موي سر دانشآموزان، هشتگ «مدرسه» را در توييتر فارسي داغ كرد. آنچه ميخوانيد منتخبي از اين توييتهاست:
«حالا همه معلمها و ناظمها هم شبيه هم نيستن»، «تا بحث اين مدرسه و اينا داغه اشاره كنم كه به مرور متوجه شدم اصلا آدمي نبودم كه تو هيچ چارچوبي تو هيچ مقطعي اوكي باشم. يه درسايي جالب بودنا ولي كلا حس ماهيايو داشتم كه ازم انتظار داشتن از درخت بالا برم. چرا؟ چون بيشتر آدما اين مسيرو انتخاب كردن»، «يه مدير مدرسه توي استان فارس براي اينكه دانشآموزاش موهاشونو كوتاه كنن خودش هم رفته موهاشو كوتاه كرده. ببينم براي اين مدير هم خبرگزاري صداوسيما شماره تماس اعلام ميكنه پيداش كنن ازش تقدير بشه يا نه؟!»، «ديدم خيلي حساسيت روي كوتاه كردن موي بچهها بالاست گفتم منم يه خاطره از دوران تحصيل بگم. مادرم معلم بود و وقتي كوچيكتر بودم به خاطر اينكه كسي نبود ازم مراقبت كنه بعضي روزا باهاش ميرفتم مدرسه يه روز از يه بچه درس علوم رو پرسيد اون بچه نتونست جواب بده بهش گفت يه بار از روي جواب روي تخته بنويس، بچه نوشت بعد دوباره ازش پرسيد بازم اون بچه نتونست جواب بده و دوباره مادرم بهش گفت روي تخته بنويس، خلاصه بعد از پنج بار نوشتن روي تخته تونست جوابو كامل بگه، درنهايت مادرم بهش گفت الان فهميدي كه اگر پنج بار از روي چيزي كه بلد نيستي بنويسي ميتوني يادش بگيري پس هر وقت تو خونه خواستي درس بخوني اگر نتونستي يادش بگيري از روش چند بار بنويس فهميدي؟ دختره گفت بله خانوم و رفت نشست. منم از اون روز كلي به درس علاقه پيدا كرده بودم و لحظه شماري ميكردم برم مدرسه و وقتي كه رفتم تمام معلمهاي ابتداييم تا كلاس پنجم خانوم بودن و خيلي بهمون كمك كردن مثلا يكيكه فاميليش خانم ترابي بود بچههايي كه از نظر درسي ضعيف بودن، ميبرد جلوي كلاس و اگه درسرو نميفهميدن دوباره براي همه توضيح ميداد كه خجالت نكشن يا براي تنبيه ميگفت بايد بموني پيش من تو صحيح كردن املا كمك كني كه طرف املاي درست رو ياد بگيره»، «آنچه از ناظم مدرسه ديديد و برآشفتيد براي نسل ما چيز عجيبي نيست مثال چهارراه درست كردن روي سر واقعا اتفاق ميافتاد منتها بچههاي امروز به لطف شبكههاي اجتماعي خيلي بيشتر به حقوق خود واقفند و اين صحنههاي زشت هم خيلي سريعتر به چشم همه ميرسد، آن زمان گاهي والدين حمايت هم ميكردند»، «من هميشه از #مدرسه فراري بودم، با اينكه ما واقعا محيط خوبي داشتيم! اما از محيط مدرسه بدم مياومد به چند دليل:
رفتار ناظم، بدجنسيهاي آبدارچي، اون نردههاي فلزي پنجرهها كه قلب آدم ميگرفت. هيچوقت سر مراسم صبحگاهي نميرفتم، به خاطر همين انضباطم ۲۰ نميشد. برام مهم نبود هيچوقت»، «زدن يا تحقير كردن يك عمل بازدارنده است. خونه يا مدرسه محل تعليم و تربيته، ميدان جنگ نيست تا از بازدارندگي استفاده كنند. تعليم و تربيت ارتباط مستقيم با روح داره و روح تحقير شده و مضطرب، استعداد تربيت و يادگيري رو از دست ميده»، «قيچي كردن موهاي پسرها اعصابم رو بههم ريخت. ياد روزي افتادم كه فرستادنم خونه تا جوراب زرد رنگم رو با يه رنگ تيره عوض كنم. ناظم مدرسه پاچه شلوارمون رو ميزد بالا كه ببينه جورابمون چه رنگيه! من چكمه پوشيده بودم و اصلا جورابم معلوم نبود. مجبورم كرد چكمهام رو در بيارم تا جورابمو ببينه»، «يكبار ناظم مدرسه گفته بود كه اگر فردا موهات رو نزده باشي، خودم با قيچي كوتاهش ميكنم. فرداش رفتم مدرسه و گفتم: شما به اين موها قيچي بزن تا بهت بگم با كي طرفي. گفت اصلا قصد چنين كاري رو نداشتم، فقط تهديد بود. ما به اندازه كافي در زمان كودكي بهمون زور گفته شده.»