خاطرات سفر و حضر (188 )
اسماعيل كهرم
قسمت دوم
...قطع خواهد كرد. دو، سه انگشت كج و كوله و درد فراوان نتيجه توجه نكردن به نصايح من بود و خجالت و وجداندرد براي بنده كه چرا به اندازه كافي اصرار نكردم. اتفاقات بسيار ناگوار در انتظار افرادي است كه با گروهي همراهند و آنان را ترك ميكنند و به راه خود ميروند! در غرب انگلستان همراه با يك گروه 22نفره از دانشجويان محيطزيست بوديم. در ابتداي سفر و پيادهروي، هر كدام از ما يك شماره مشخص دراختيار داشتيم و هر يكساعت در يك نقطه حضور و غياب ميكرديم و ناگهان شماره 18 غايب شد! جايي ايستاديم بابچهها پخش شديم و دنبال دختر شماره 18 گشتيم. تمام شب را! بعدا فهميديم كه ايشان تمام شب را در يك طويله سر كرده بود و از ترس سرما همانجا اتراق كرده بود. نتيجه يك اخطار شديد ازدانشگاه و ايضا محروم شدن از امتحانات آخر ترم بود. من نميدانم اگر جاي همكار دانشگاهيم دكتر Ferns بودم چه ميكردم. ايشان به بدترين كابوس يك استاد دانشگاه گرفتار شد! او يك دختر جوان 21ساله را حين تصادف رانندگي از دست داد. تصادف دانشجويان داخل مينيبوس و يك اتوبوس! ايشان مدتها تحت مداواي روانپزشكان با تخصصهاي گوناگون بودند. ولي هيچگاه به دانشگاه بازنگشت. خيلي سعي كردند كه به او كمك كنند از جمله بنده و افاقه نكرد. اتوبوس با چراغ خاموش در اتوبان ايستاده بود. به راستي كه جان انسان، بهخصوص اگر جان ايراني باشد، چقدر ارزان شده. خيال داشتم كه مطلب را كش بدهم ولي عزيزي بنده را از اين عمل بازداشت و فرمود به همين اندازه حالگيري كردي. حقيقت آنكه از يادآوري اين مطالب خودم هم حالم شديدا گرفته شد. بايد با آگاهي، توانايي و شناخت به دل طبيعت رفت و از آن جدا شد. كوهها، پرتگاهها، حيوانات وحشي منطقه را بايد شناخت و فقط در نور روز حركت كرد. فقط در روز.