ريشههايي
از رواج
خشونت
عباس عبدي
در روزهاي گذشته فيلم دو اتفاق جالب را ديدم كه براي درسآموزي به ويژه براي دستگاه قضايي مفيد است. اولي؛ سيلي زدن ويل اسميت به مجري برنامه اسكار بود كه بازتاب و تبعات بسيار زيادي داشت. در اين ماجرا، اصل سيلي زدن ارزش خبري داشت و بازتاب پيدا كرد. ولي آنچه براي من جالب بود واكنش آرام فرد سيلي خورده بود كه مقابله به مثل نكرد. شايد بگوييم چون مراسم اسكار بود، ترسيد خراب شود. ولي فيلم ديگري را ديدم از يك سياستمدار راستگراي استراليايي كه در پارك نشسته و چند نفر هم اطراف او هستند و گفتوگو ميكنند و يك خانم از پشت سر ميآيد و با خشم يك تخممرغ را روي سر او ميشكند و در ادامه نيز كلي ليچار بار او ميكند. جالب است كه آن سياستمدار و نيز هيچ يك از اطرافيان او تهاجمي به آن زن نميبرند و مقابله فيزيكي نميكنند.او بعدا فقط گفت كه شكايت ميكند. بهطور قطع مواردي كه پاسخ فيزيكي هم داده شود هست، ولي چرا در بسياري از موارد در برابر تهاجم فيزيكي و ضرب و جرح، لزوما مقابله به مثل نميشود در حالي كه در ايران و احتمالا جوامع مشابه، در بيشتر مواقع بلافاصله پاسخ مشابه داده و جنگ مغلوبه ميشود. چرا چنين تفاوتي را شاهد هستيم؟ يك پاسخ كليشهاي، ارجاع به فرهنگ است. ولي كسي به اين پرسش نميپردازد كه فرهنگ از كجا آمده است؟ آيا پديدهاي ژنتيك و خارج از جامعه و اراده افراد است؟ يا اين رفتار، مقدم بر فرهنگ، به عاملي مرتبط است كه فرهنگ نيز زاييده آن است و اين فرهنگ پاسخي به آن وضعيت مهمتر و ساختاري است. چرا رفتار خشن و تعرض فيزيكي وجود دارد؟ اين در همه جا هست، فقط تفاوت در شدت و ضعف و فراواني آن مطرح است. يكي از مهمترين علل آن عدم برخورد موثر با خشونتورزان است. علت ديگر فقدان راههاي مسالمتآميز براي حل اختلاف است كه افراد را به تقابل شخصي و كاربرد خشونت ميكشاند. البته مساله قدري پيچيده است، چون خيلي از اختلافات هست كه از طريق مدني و مسالمتآميز راهحلي براي آن وجود ندارد. براي نمونه اگر بدون ضوابط متعارف چيزي را از كسي بخريم يا پولي را قرض دهيم و سند معتبري نگيريم يا معامله مخدوشي انجام دهيم...
نميتوانيم از شيوه قانون حق خود را بگيريم و درست هم هست، لذا فرد به اقدامات شخصي روي ميآورد. از سوي ديگر ناكارآمدي نهادهاي رسمي و قانوني حل اختلاف، چون طولاني و پرهزينه بودن دادرسي، فرد را تشويق ميكند كه به راهحلهاي شخصي يا همان خشونت روي آورد.
چرا طرف مضروب و خشونت ديده، مقابله به مثل ميكند؟ چرا ياد نگرفتهايم كه آرامش خود را حفظ كنيم و از راههاي ديگر پيگيري كنيم؟ چون به تجربه فهميدهايم پيگيري رسمي و قانوني، پرهزينه و ناكارآمد و بعضا غيرموثر است. كافي است خشونتي رخ دهد، همه ميكوشند با فرستادن صلوات و برگزاري مراسم آشتيكنان، ماجرا را با رضايت تمام كنند. حتي پليس نيز با بيميلي به اينگونه دعاوي ميپردازد. هزينههاي مادي و معنوي مجازات براي فرد خشونتورز اندك است. به علاوه هزينههاي پرداختي او نصيب فرد خشونتديده نميشود. زندان يا پرداخت جريمه به سود دولت چه فايدهاي براي شاكي و مضروب دارد؟ دادرسيهاي طولاني و با رفت و آمد زياد و پرهزينه، خستهكننده است. يك شكايت كيفري مدتها يا حتي سالها طول ميكشد كه به نتيجه برسد و كلي هم هزينه دارد. اين وضعيت براي خشونتهاي كلامي و اتهامزني نيز وجود دارد. يكي از علل رواج بداخلاقيهاي كلامي در رسانههاي ايران اين است كه هزينه چنداني ندارد. در كشورهاي توسعهيافته چنين نيست. ايراد اتهامات و اقدامات مجرمانه عليه افراد هزينه سنگيني دارد، به علاوه جرايم به فرد شاكي تعلق ميگيرد و نه صندوق دولت! رسيدگيها نيز سريع و دقيق و جدي انجام ميشود. فرقي ميان قتل و اتهام زدن نيست، اولي جسم و بدن را نشانه ميگيرد، دومي شخصيت و روح و روان را. بايد پليس و دستگاه قضايي همانگونه كه نسبت به قتل حساس هستند، نسبت به خشونتهاي كلامي و نيز خشونتهاي فيزيكي ولو كوچك نيز حساس باشند و براي آنها حداكثر مجازات قانوني را در نظر بگيرند، تا اين جرايم رواج پيدا نكنند. بايد خسارت آن به سود فرد قرباني واريز شود. مجازاتهاي مالي سنگين بسيار موثرتر از مجازات بيفايده حبس است. فقدان اين شرايط است كه فرهنگ خشونتِ فيزيكي و كلامي را ايجاد ميكند. كافي است به حادثه اخير ضرب و شتم خانم مسوول پذيرش بيمارستان از سوي مدير حراست يك پالايشگاه نگاه كنيم كه به دليل نپذيرفتن درخواست غيرقانوني، او را به شكل وحشيانهاي مضروب ميكند. در يك جامعه ضدخشونت، چنين مجرماني بخشوده نميشوند و حداكثر مجازات شامل حال آنان ميشود و نبايد با پادرميانيهاي بيمورد و ايجاد فشارهاي پنهان به سازش ختم شود چون موجب تداوم اينگونه رفتارها خواهد شد.