همنشيني كتابخانه و موزه و مديريت ميراث فرهنگي اسلامي
رضا دبيرينژاد
در برخي مناسبتهاي زماني توجه به برخي ميراثهاي فرهنگي بيشتر ميشود و همين ايام است كه ميتوان به سراغ الگوهايي رفت كه بتواند پاسخگوي چگونگي مواجهه با اين نوع از ميراثها بود. اين ايام ميتواند فرصتي براي تذكر به ميراثهاي فرهنگي اسلامي باشد، وقتي صحبت از ميراث اسلامي ميكنيم ديگر منظور ابنيه يا آثار مادي نيست و آنچه شايد در سير تكويني اين ميراث بيش از هر چيز جلوه ميكند كلام و بعد از آن ميراث مكتوب و بعد ساير آثار تمدني اعم از معماري يا آثار هنري اسلامي است. از اين رو وقتي در پيشينه تمدني خودمان به عنوان يك كشور تمدنساز در پهنه فرهنگ اسلامي نگاه ميكنيم، ميبينيم كه اين مجموعههاي اسلامي در زيست جامعه جدا از هم نبودهاند و در گردآوري و نگهداري مجموعهها نيز آنها را در هم تنيده مشاهده ميكنيم. در مواجهه با ميراث فرهنگي اسلامي آثار مرتبط با كتابت يا ميراث مكتوب نقش كانوني و مركزي را در ميان اين مجموعهها دارد، چراكه كلام در اين فرهنگ همواره مورد توجه بوده است و در كنار كتابت هم هنرها و صنايع مرتبط با كتابسازي و كتابآرايي هستند كه جلوهگري ميكنند و در بستر تمدني كتابخانهها جايي بودهاند كه اين مجموعهها را كه حاملان ادبيات، دانش و هنرها بودهاند گردآوري و نگهداري ميكردهاند
از اين رو مجموعهسازي و مجموعهداري را بايد در همين كتابخانهها جستوجو كرد كه نقش معرفتافزايي و دانشگستري را داشتهاند، كتابخانهها كه با ميراثهاي غيرملموسي چون وقف نيز پيوند خوردهاند و سنت وقف خود شيوهاي براي صيانت از ميراثها بوده است، اينگونه است كه وقتي ميخواهيم پيشينهاي براي موزهداري در فرهنگ اسلامي بجوييم بايد به سراغ كتابخانهها برويم، كتابخانهاي چون مجموعه مرحوم ملك كه آموزههاي سنتي همان فرهنگ پديد ميآيد و نسخ خطي را در آغاز مجموعهسازي خود قرار داده و در ميان آنها نيز نخست با قرآن در اولويتبندي خود شروع كرده است. مرحوم ملك در ادامه اين فعاليت خود با آشنايي با فرهنگهاي تازه موزه را بر كتابخانه خود ميافزايد و آن دو را همنشين ميسازد و در سازماندهي نيز به گونهاي ميبيند كه از هم جدا نباشد و به قول خودش در جهت ترقي معارف همه مردم ايران خدمت كند و با همين چشمانداز آن را وقف ميكند. اينگونه است كه همنشيني كتابخانه، موزه و وقف را ميتوان يك رويكرد و الگو در مواجهه با ميراثهاي فرهنگي اسلامي در مجموعه مرحوم ملك مشاهده كرد. مجموعهاي كه سنت و مدرنيته را به هم پيوند زده و امكان تلاقي دانشهاي مختلف را فراهم كرده است و تنها به صورت مادي اين ميراثها محدود نمانده بلكه آنها را در جهت يك انتفاع فرهنگي و اجتماعي ديده است تا بتوان به ماهيت اصلي آثار آنگونه كه در ساخت فرهنگي آنان بوده، دست يافت. اين تجربه را ميتوان الگويي براي شناخت و مديريت ميراث فرهنگي مورد تحليل و واكاوي قرار داد.