موزه، بياني استعاري
سارا كريمان
آنچه غالبا در طراحي محتوايي و بازديد يك موزه اتفاق ميافتد، آمادهسازي بستهاي از دادهها و انتقال آن به عنوان حقيقت محض به بيننده، به گونهاي كه شيء مكشوف باستانشاسي يا قاب عكس خانوادگي در يك خانه موزه تحت فرآيندي مشابه، معرفي و انجماد مييابند و همين كه به بارگاه موزهاي راه يافتهاند مبدل ميشوند به صحنهاي مبرا از هرگونه ترديد و تشكيك. چنانچه به شكل اسلوبي پذيرفته شده، مخاطب و ذهن آمده پذيرش او براي عرض احترام و تقديس پيش روي ويترين ميايستد. اين در حالي است كه انديشههاي متاخر در تحليل پديدهها و محصولات فرهنگي گامي عميقتر در واكاوي برداشتهاند. چنانچه موزه را همانند يك متن ادبي يا رسانهاي حامل گذارههاي پنهان و عيان درنظر بگيريم، تجديدنظر در روايتهاي منفرد، ضروري به نظر ميرسد. تمامي موزهها در هر سطح و گونهاي ذيل يك هدف بهخصوص و در راستاي گردآوري، صيانت و انتقال يك هدف فعاليت ميكنند كه طبيعتا اين مهم را طبق اصول رايج نمايش آثار و فرض نوعي تقدم و تاخر انجام ميپذيرد، چگونهاي و روش چيدمان كلكسيون از يك محتوا پيروي ميكند كه اصطلاحا پديد آورنده سناريو يا روايت موزه است. روايت موزهاي، اطلاعات تكتك اشيا به انضمام محتوا و انديشه جاري بر آن را در بر ميگيرد كه خود كليت يك متن، به مثابه رسانه مولد را شكل ميدهد. بديهي است كه هر متن مجموعهاي از مفاهيم عيني و مضامين را در خود نهان دارد. تولد هر متن همواره به بسترهاي پديدآورندهاي ارجاع ميدهد و موجبات و زمينههاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي تاثيرگذار، در پديداري متن را اصطلاحا زير متن ميخوانند. خوانش وجوه مستتر در ذات شيء موزهاي به طور اخص و تعمق در گفتمانهاي تاريخي منطبق گامي است كه در راستاي مشاهده و طراحي موزه از روايت متن، اشاره به زيرمتنهاي آن ميدهد. علاوه بر آن بخش مهمي از آنچه در مواجهه با يك متن متبادر ميگردد، علايم و مفاهيم ضمني وابسته به آن است. در واقع خوانش فردي و دريافت يك متن، بسته به زمان و مكان ارايه آن متغير و نسبي است. لذا با در نظر گرفتن موارد قابل تامل در ايفاي نقش رسانهاي موزه، ميتوان اين برداشت را داشت كه ارزشها و پيامي كه توسط موزهها ساخته و پرداخته ميشوند، در فرآيند دريافت و تاثير كاملا وابسته به نسبتهاي آن مولفهها با فضاي اجتماعي هستند و پويايي و باز تعريفهاي مدام هر فرهنگ و اجتماع از پديدهها، تاثيرات و تبعات گوناگون مختص به خود را به همراه دارد. همانطور كه يك اثر سينمايي 10 سال پيش يك بازخورد و تحليل داشته و امروزه تماشاگران برداشتي متفاوت از آن دارند. موزهها نيز به عنوان مولفيني كه بار ارتقاي فرهنگي جامعه را به دوش ميكشند، بايد دايما معنايي را جستوجو نمايند كه به طور دقيق برخاسته از مناسبات حقيقي و جاري اجتماع پيرامون است، عدم توجه به اين اصل منجر به زايش جستارهايي تحكمي و عاري از رابطه معنادار ميان موزه و جامعه است. راهكارهاي گوناگوني در جهت فائق آمدن بر اين چالش ميتواند راهگشا باشد. چند رسانهاي (مالتي مديا)، ابزاري است كه در پرورش ايدههاي نهفته در متن ياري ميرساند و مخاطب را در مواجهه با موضوع [بهطور مثال شيئي چند هزار ساله] دچار اونس و نزديكي ميكند.
شناخت، مطالعه و گونهبندي مخاطبان بهطور دقيق و علمي از اركان اساسي طراحي رويدادهاي فرهنگي معنادار و تعاليبخش است. تداوم و تكرار در اجراي رويدادهاي نمادين به نوعي انقطاع معنايي با مخاطب ميانجامد و موزه را در لايه فرا متن و جريانساز خود دچار بيهويتي ميسازد.