مجموعهاي با رنگ و بوي همسايه
اسدالله امرايي
در سالهاي اخير مجموعه داستانها و رمانهايي منتشر شده كه ادبيات كشورهاي همسايه را بيشتر به رخ ميكشد. به تازگي انتشارات ققنوس عشق دليل كافي است را منتشر كرده است.«هفت سال است در استانبول غير از اين كوچه جاي ديگري نرفتهام. ميترسم، گويي ميخواهند بزنندم، بدون محاكمه مجازاتم كنند، پولم را بدزدند- چه ميدانم چيزهايي از اين قبيل به ذهنم ميآيد- هاج و واجم، جاهاي ديگر احساس غريبي ميكنم، از همه ميترسم، اين آدمهايي كه كوچه را پر كردهاند كه هستند؟ اين شهر بزرگ پر است از انسانهايي كه با هم بيگانهاند، نميفهمم، وقتي انسانها عشقي به هم ندارند، براي چه اينقدر شهرهاي تودرتو ساختهاند؟ براي تحقير كردن هم، براي كشتن يا براي فريب دادن همديگر؟
وقتي آدمها اينقدر با هم غريبه و بيگانهاند چطور ميتوانند در يك شهر با هم زندگي كنند؟» مجموعه داستان «عشق دليل كافي است؛ داستانهاي كوتاه از نويسندگان معاصر تركيه» با ترجمه سعيد نصيري در انتشارات ققنوس منتشر و راهي بازار نشر شد. اين مجموعه داستان شامل۲۰ داستان كوتاه از نويسندگان معاصر تركيه است. «ما كه ديگر رسوا شدهايم، بگذار اين را هم تعريف كنم: هفت سال است كه حمام نرفتهام. حتي به ذهنم نميرسيد كه حمام كنم. يك خارشي وجودم را فرا گرفت، يك خارشي! حس كردم بدنم پر از شپش شده. رفتم حمام، چه حمامي كردم. چه حمامي! فتيلهفتيله چرك درميآمد. راحت شدم. آنقدر عرق كرده بودم كه نگو! دستهايم را به هر جا كه ميزدم حس ميكردم يك چيزي در دستهايم هست؛ مثل يك تكه پوست، چربي، چرك، چه ميدانم يك چيزهايي در همين مايهها. از اينكه در بدن انسان اينقدر آتوآشغال ممكن است باشد حيرتزده شدم.
انگار لايهاي از چرك روي پوستم بهجا مانده بود.» موضوعات داستانها هم از عشق، مسائل اجتماعي، سياست و فقر گرفته تا تنهايي، مرگ و غربت هستند. در دهههاي آغازين قرن بيستم، همزمان با فعاليتهاي مصطفي كمال مشهور به آتاتورك و تاسيس نظام جمهوري در تركيه، ادبيات اين كشور از نظر فرم و محتوا تحول اساسي پيدا كرد و در همين دوره بود كه نويسندگاني مانند اورهان كمال، ممدوح شوكت اسندال، عمر سيفالدين، رفيق خالد كاراي و رشاد نوري گونتكين شروع به داستاننويسي به روش نوين كردند و تبديل به پدر داستاننويسي مدرن تركيه شدند. داستانهاي اين نويسندگان در كتاب پيشرو چاپ شدهاند. «ارباب رشو از ثروتمندان شانلي اروفا، در حالي كه با شلاق كوچكش بر چكمهاش ضربه ميزد، وارد خانه شد. ارباب رشو سه زن داشت. او مرد بسيار با اصالتي بود. همه اصل و نسب و خاندانش را ميشناختند...»