به مناسبت درگذشت
محمد علی اسلامی ندوشن نخستین مترجم بودلر
شاعر شهر مدرن
محمد زارع شيرين كندي
به محضِ ديدن يا شنيدنِ خبر درگذشت هركدام ازاستادان بارع، متفكران ژرفانديش و دقيقالنظر، نويسندگانباريكبين، شاعران گرانمايه و دانشمندان برجسته اين سرزمين، بياختيار به ياد آموختههايم از آنها و آثارشان ميافتم. با خواندنِ خبر درگذشت روانشاد دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن، يادم آمد كه نخستينبار با شارل بودلر، شاعر شهير فرانسوي در قرن نوزدهم، به واسطه اثري درخور و با اهميت از ايشان آشنا شدم. اسم بودلر و نسبت شعر او با حال و هواي مدرنيته و فضاهاي مدرن پاريسِ قرن نوزده را در برخي كتابها و مقالهها خوانده بودم، در پي ترجمه فارسي اشعار او و شرح و بيان آنها و معرفي شخصيتش ميگشتم. درهمان ايام دانشجويي، كتاب «ملال پاريس و برگزيدهاي از گلهاي بدي» اثر بودلر با ترجمه محمد علي اسلامي ندوشن را از كتابخانه مركزي دانشگاه تهران به امانت گرفتم. شايان توجه است كه اين كتاب شصت سال پيش در 1341/ 1962 در تهران چاپ و منتشر شده است. از حيث تاريخي، عليالظاهر نخستين كتاب ارزشمند و خواندني در ترجمه و تفسيرفارسي بخش مهمي از اشعار بودلر است. داريوش شايگان نيز كه كتابي نيكو و شايسته با عنوان «جنون هشياري» درباره بودلر نوشته، آن را « اولين كتاب جدي درباره بودلر » (ص 18) در ايران دانسته است . در آن زمان، آنچه از اين اثر فهميدم ظرافت روح و حساسيت و توجه بيش از حد شاعر مدرن به افراد و گروههايي از جامعه سخت شلوغ و آشوبناك است كه در فرآيند پيچيده مدرنيته فريادهايشان خفه ميشود و به گوش هيچ انسان ديگري نميرسد. بودلر در باطن شهر چراغان و زيبا و خوشمنظر و چشمنوازِ پاريسِ قرن نوزده زشتي و شر و ستم و نفرت ميبيند. تعارضات و تناقضات مدرنيته در كلام شاعرانه او به شيوهاي به غايت تيزبينانه و هوشمندانه منعكس گشته است. با شروع نوسازيها (و به تعبيرناساز خودمان «بساز و بفروشها») در شهرهاي بزرگ اروپا، از جمله پاريس، و در فرآيند توسعه و مدرنيزاسيون، تخريب و نابودي محلات فقيرنشين و مناطق چادرنشين و حاشيهنشين و حلبيآبادها ضروري و قطعي بود چرا كه قرار بود در جاي آنها بلوار و چهارراه و ميدان و بنگاه و رستوران و كافه و اداره و بانك و مترو و راهآهن و غيره ساخته شود. تمام هنر بودلر عبارت است از نقاشي شاعرانه همين تغييرات و تحولات بنيادي در زيست جهان مدرن .شايد بتوان گفت كه بودلر از هنرمندان پيشرو و از شاعران پيشگامي است كه شعر و هنرشان از دلآشفتگي و آشوب آزارنده ترافيكهاي سنگين در چهارراهها و ميدانهاي كلان شهرها ميجوشد. بودلر دقيقا انسانهايي مطرود و مفلوك و ملعون را ميبيند كه در پيرامون شهر مدرن رها شدهاند و روزبهروز ناتوانتر و افسردهتر و تنهاتر ميشوند زيرا قادرنيستند با محيط جديد بسازند و خود را با الزامات و اقتضائات جامعه مدرن وفق دهند. آنان بايد تن به مرگ دهند چرا كه طرحِ توسعه و تجدد بايد متحقق گردد. «چشمان پدر فقير و ژندهپوش با نگاهي مجذوب و مسحور به جهان نو و تابناك درون كافه در پاريس مدرن گويي ميگفت «وه كه چه زيباست! حتما تمام طلاي دنياي بينوا صرف اين اين ديوارها شده .... چشمان پسر گويي ميگفت: «چقدر قشنگه! اما اين از آن جاهايي است كه فقط آدمهايي كه مثل ما نيستند، ميتوانند بروند» (مارشال برمن، تجربه مدرنيته، ترجمه مراد فرهادپور، ص۱۸۰). او از پيرزنان فرتوت و عجوزههاي چروكيدهاي ميسرايد كه ديگر در چشم هيچ كس، حتي در چشم كودكان معصوم، خوشايند نيستند. او از بيوهزنان فقير در مكانهاي متروك بر نيمكتهاي دور افتاده ميگويد. او از گدايان و مستمندان سرگردان در ويرانهها و از بيگانگاني سخن ميگويد كه خودشان را بيپدر و بيمادر و بيخواهر و بيبرادر و بيدوست و بيوطن ميانگارند و صرفا ابرها را دوست دارند. او از بيتفاوتي انسانها به مرگِ بيخانمانها و يتيمان و ستمديدگان و فلكزدگان و روسپيان و لاشههاي متعفن در گوشه و كنار شهر قشنگ مدرن مينويسد. او احساس ميكند با فرآيند مدرنيزاسيونِ جامعه فرانسه، دل و روان آدميان ديگر ارزش و احترام پيشين را ندارد گويي چيزي از شهر رخت بربسته و در جايش بيتفاوتي و قساوت نشسته است. به تعبير والتر بنيامين كه خود ازدوستداران و همسخنان بودلر است، گويي در روابط و مناسبات مدرن «هاله» ناپديد شده است، «هاله»ي تقدس و حرمت و انسانيت و شفقت. شهر، مدرن شده اما دل شاعر مدرن سخت گرفته است. او ملول است چرا كه از آسمان زيبا وخيالانگيز پاريس اندوه ميبارد، لعنت و نفرين و بيداد ميبارد، چرا كه يتيمي لاغر و بينوا در بيغولهاي جان ميسپارد و كسي ككش نميگزد، چرا كه پيرزني بيمار گدايي ميكند و كسي ككش نميگزد، چرا كه... بودلر با شامه تيز شاعرانهاش درمييابد كه با آمدن مدرنيته، روحِ شهر پاريس از كالبدش گريخته است. از اين رو، او عنوان شعرش را«ملال پاريس» ميگذارد. «ملال پاريس»، به گفته مارشال برمن، مشتمل است بر «عميقترين و غنيترين انديشههاي بودلر درباب مدرنيته» (تجربه مدرنيته، ترجمه مراد فرهاپور، ص۱۷۵). به زعم بودلر، «زندگي مدرن نيازمند زبان جديدي است. نثري شاعرانه، كه بدون وزن و قافيه بهرهمند از موسيقي است، به قدر كافي نرم و به قدر كافي سخت است كه بتواند با كششهاي غنايي روح، افت و خيزهاي انديشه و ياد، و جهشها و تكانهاي آگاهي تطبيق دهد» (تجربه مدرنيته، ص ۱۷۸). به نوشته برمن، «بودلر بيش از هر كس ديگردر قرن نوزدهم در آگاه ساختن زنان و مردان عصر خويش به هويت مدرنشان نقش داشت.... او به صورتي اصيل و قدرتمند، چهره انسان مدرن را ترسيم ميكند» (همان، ص ۱۵۸)، «زيرا نبوغ و دستاورد شعري او... آميخته و متصل به واقعيت مادي خاصي است: همان زندگي روزانه - و شبانه - در خيابانها، كافهها، زيرزمينها و اتاقهاي زير شيرواني پاريس» (همان، ص ۱۶۹). از نظرگاه او، تماميت اين جهانِ متجدد ومتلون و متنوع سخت تهي و روح فرسا و دل آزار است.
بنابراين، درست است كه بودلر كنه و ذات مدرنيته را عيان و آشكار ميكند ليكن اين همه به آن معنانيست كه بودلر شاعري قرون وسطايي و مذهبي يا به غايت احساساتي (سانتيمانتال) بوده و فاقد قوه نقد عقلاني و انديشه كاوشگرانه و سنجشگرانه. او مقالاتي در نقد هنري نوشته است كه همچنان معتبرند و مرجع.دريكي از همين مقالات، او بحثي مهم و دورانساز در باب اصطلاح «مدرنيته» ميكند و آن را در چنان معنايي جامع و عميق به كار ميبرد كه تا امروز در همه زبانهاي اروپايي و غير اروپايي حامل همان مضمون است .مدرنيته و زندگي مدرن و هنر مدرن از واژههاي پربسامد در آثار بودلر است. حتي گاه گفته ميشود كه او واضع اصطلاح «مدرنيته» است در حالي كه اين اصطلاح پيش از او نيز به كاررفته بود اما او معنايي خاص و دقيق وجديد به آن بخشيد كه تا امروز تداول و رواج دارد. او را همزمان شاعرمدرن و شاعر پست مدرن خواندهاند زيرا او علاوه بر قريحه و استعداد سرشار در سرايش شعر، واجد ذهني جوينده و انديشنده و موشكاف بود. در عين حال كه به عنوان يك «داندي» روحي حساس و دردمند و ظريف داشت در نقد هنري و ادبي ناقدي سختگير و تيزبين بود. در هر حال، روح او با بيشتر مظاهر و دستاوردهاي جامعه صنعتي مدرن چندان سازگار نبود و از همين رو شاعر پستمدرنش نيز قلمداد كردهاند.
اما نسبت بودلر با ايران كه پيش از هر چيز ديارشعر و شاعران است، چيست؟ گاه ترجمه فارسي شعر شاعران غربي، عليالخصوص بودلر، امري صحيح و موجه تلقي نشده است به اين سبب كه اينجا هرچيز و هر كس هم كم باشد شعر و شاعر كم نيست. اين قول در جاي خود كاملا درست و معنادار است. اما حقيقت امر آن است كه مضامين شعر بودلر و سخن و پيام او فضاي«پاريس: پايتخت مدرنيته» و «پاريس: پايتخت قرن نوزدهم» را چنان رسا و دقيق و كامل به تصوير كشيده كه براي هر اهل فلسفه و فكري تفكرانگيز است. شعر بودلر از گونه ديگر و با شعر شاعران ما از بنياد متفاوت است. به استثناي خيام و حافظ، شاعران كلاسيك ما چيزي به اسم انتقاد و اعتراض و تحليل عقلاني و سنجش نميشناختند و اغلب در چارچوب اشعريتِ مسلط زيست ميكردند و شعر ميگفتند. بيشتر شاعران بزرگ ما به همان معنا و به همان اندازه كه درحوزه الاهيات اشعري مسلك هستند درعرصه سياسي و اجتماعي نيز جبري و از اينرو كاملا منفعل و محافظهكارند. اما همين پاريسِ قرن نوزده كه آرامش و آسودگي را از بودلر ربوده و او بزرگترين منتقد شيوه زندگي مدرن آن شهر است، آن قدرآزادي به شاعرش داده بود كه او به راحتي ميتوانست از همه چيزسخن بگويد، راجع به هر مسالهاي تفسير و نظرش را اظهاركند و تند و تيزترين نقدهاي اجتماعي و سياسي را طرح نمايد. اين همان حلقه مفقوده در تاريخ شعر ايران است. شاعر مدرن هر اندازه از جامعه و شهر مدرن ناراضي و ناخرسند باشد باز با بهرهمندي از نعمت عظيم آزادي و استقلال در انديشيدن ميتواند دردها و رنج هايش را با صداي بلند فرياد بكشد و به بيدادها و تبعيضها و بيعدالتيها اعتراض كند. پس ترجمه شعر و نثر بودلر نه تنها بيحاصل نيست بلكه بسيارسودمند و آموزنده نيز است.