يادداشتي در آستانه روز بزرگداشت فردوسي
فراسوي مرزهاي زمانه خويش
فرزانه شكراللهي
فردوسي، نامي فراتر از يك شاعر است. او مرزهاي شعر را گسترده و اُفقهاي روشن انديشه را درنورديده است. شاهنامهپژوهان، از قوّت و قدرت زباني او بسي گفته، وجوه مختلف شعر و شخصيتش را كاويده و جان كلام را بيرون كشيدهاند. نگارش اين سطور اما از آن روست تا در آستانه روزي كه تقويم به نام او متبرّك است، درسهاي بزرگي را كه به ما آموخته، دگرباره مرور كنيم. شعر او گرچه روايتگر حماسه است، به هيچوجه از مايههاي عاطفي خالي نيست. مرام و مسلكش چراغ راه است و نگاهش به روزگار و انسان، ستودني. پيش و بيش از همه، پيوند ناب او با پروردگار جهان و ستايش اوست كه تامل خواننده را برميانگيزد؛ پروردگاري كه سراسر نور و زيبايي است و نيايش با او، روشني دل و جان آدمي. اين لحظات درخشان، خواه از زبان شخصيتهاي داستان باشد و خواه از منظر راوي، از ساحات پربسامد و تاثيرگذاري است كه جايجاي شاهنامه، عطر خوش آن به مشام جان ميرسد:
به يزدان گراي و به يزدان پناه/ بر اندازه زو هرچه بايد بخواه/ جز او را مخوان كردگار سپهر/ فروزنده ماه و ناهيد و مهر در ساحات ديگرِ سخن نيز وصفهاي او ابدا دمدستي نيست. يكي از درخشانترين ابيات عاطفي شاهنامه، وصف فردوسي است از تهمينه، آنگاه كه براي نخستينبار، پا به جهان رستم ميگذارد: روانش خِرد بود و تن، جان پاك /تو گفتي كه بهره ندارد ز خاك/ تهمينه را انتزاعي و فرا- مادي وصف ميكند، آنچنانكه گويي او متعلق به جهاني ديگر است. آنجا كه بايد از لحظات عاشقي بگويد، صدايش از پس پردههاي شرم و حيا به گوش ميرسد. عفت زبانش، از روحي پاكيزه مايه ميگيرد. ميگويند محبوبي، ملازم محجوبي است و گويي اين پوشيدهگوييهاي زيبا در شاهنامه، بهروشني با خوي و خصلت و اصالت ايراني همسوست. كيفيات عاطفي نيز در شاهنامه رنگ خاصّي دارد. در غمنامه رستم و سهراب كه بهراستي «يكي داستانست پر آب چشم»، آنجا كه روزگار فريفتكار، سهراب را به نبرد رستم ميكشاند، پسر بيآنكه پدر را به نام و نشان بشناسد به او ميگويد: دل من همي بر تو مهر آورد/ همي آبِ شرمم به چهر آورد و اينگونه سلسلههاي جنون را در خواننده ميجنباند. شگفتا كه هر بار خواندنش، زخمي تازه است... فردوسي شاعر خرد است. جايجاي شاهنامه از فرزانگي و دانشدوستي ميگويد. در ديباچه، در بخشي منحصر به ستايش خرد، چنين ميسرايد: خرد رهنماي و خرد دلگشاي/ خرد دست گيرد به هردو سراي/ كسي كاو خرد را ندارد ز پيش/ دلش گردد از كرده خويش، ريش. او خردمندي و شادماني را، دو سويه بههمپيوسته روان آدمي ميداند و بر آن است كه: چو شادي بكاهي، بكاهد روان/ خرد گردد اندر ميان ناتوان و در قدرت تاثير افكار و انديشهها بر زندگي ميگويد: چون انديشهي بد كني، بد رسد باوري كه شايد علم روانشناسي، آن را نويافته قلمداد ميكند. از ستمستيزي و ايراندوستي، هرجا كه مجالي يافته، خصوصا در پايان كار شاهان بزرگ، دادِ سخن داده و بارها گوشزد كرده است كه «ستم، نامه عزل شاهان بود» پس: خنُك آنكه آباد دارد جهان/ بود آشكاراي او چون نهان و همه راستي كن كه از راستي نيايد به كار اندرون كاستي و سرانجام، آنچه از خرمن انديشه سرشار او برميچينيم، سفارش به نيكي و خدمت بيدريغ است: همه خاك دارند بالين و خشت/ خنك آنكه جز تخم نيكي نكشت و شايد بتوان گفت عصاره انديشه بلند او در باب ديگرخواهي و اتصال با جهان آفرينش، در اين مصراع زيبا و بسنده بازتاب يافته است كه: جهان را همه چون تن خويش خواه... اينها و بسي بيش از اينها را از جان و جهان فردوسي آموختهايم. او فراسوي مرزهاي زمانه خويش، بر قله شكوه و جاودانگي ايستاده و به ما حكمت و ادب و اخلاق ميآموزد. خاك بر او خوش باد كه هنوز از پس قرون و اعصار، خلق از خوان گسترده شعرش، رازها روزي ميبرند...
* 25 ارديبهشت در تقويم، روز بزرگداشت فردوسي است.
** دانشجوي دكتراي زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تهران