گفتوگو با محمدرضا رونده، مجسمهساز و برگزيده نخست جشنواره فجر در رشته سراميك
هر مشت خاك، خاطره موجودي زنده است
صداي هنر سيستان در انبوه صداهايي كه غم نان دارند، شنيده نميشود
مريم آموسا
محمدرضا رونده سفالگر و مجسمهساز از جمله هنرمنداني است كه براي خلق آثارش از خاك و آسوكهها (قصههاي) سرزمينش سيستان بهره ميگيرد. آثار او در مرز ميان سفال و سراميك و مجسمه جاي دارند، به تعبيري شايد بشود گفت او هنرمندي است كه شخصيت قصههايش را با گل ميسازد تا ميراثي ماندگار از سرزمين هزاران سالهاش براي آيندگان به جاي بگذارد. او درجشنواره تجسمي فجر با مجسمه «نگهبان هامون» كه براساس قصههاي سرزمين اسطورهها يعني سيستان بود، موفق به دريافت طوبي زرين جشنواره تجسمي فجر شد. به گفته اين هنرمند در منطقه سيستان در دل درياچه هامون كوهي«مقدس» وجود دارد كه براي مذاهب مختلف از اهميت خاصي برخوردار است و در باور همه موجودي از اين كوه مراقبت ميكند. مردمي كه اطراف اين كوه زندگي ميكنند، از موجودي ميگويند كه بدنش نيمي ماهي و نيمي انسان است و در خشكي و آب زندگي ميكند. اين موجود اجازه نميدهد تا موجودات ناپاك از طريق دريا و خشكي به كوه نزديك شوند. مردم اين موجود را با عنوان «نگهبان هامون» ميشناسند. وراي اين قصهها خشكساليهاي چند دهه گذشته موجب شده، بخشي از مردم سيستان به مناطق شمالي كشور مهاجرت كنند. با رفتن اين افراد بخشي از ادبيات داستاني اين منطقه نيز از بين رفته و ديگر جايگزيني ندارد. او دلنگران است كه اگر به زادبومش و بحث خشكسالي آن منطقه بهطور ويژه رسيدگي نشود، از سيستان شاهنامه تنها اسمي و آسوكهاي باقي بماند.
شما در سرزمين پر راز و رمز و هنرخيز سيستان و بلوچستان متولد شدهايد. چه عواملي دست به دست هم دادند تا شما به هنر گرايش پيدا كنيد؟
با توجه به اينكه منطقه سيستان از هزاران سال قبل تا به امروز در شاهراه تردد شرق به غرب قرار داشته و جاده ابريشم از اين منطقه عبور ميكرده هنرمندان بسياري در اين منطقه باليدهاند. شهر سوخته -كه هم دوره عصر برنزاست- ۳۲۰۰ سال قبل از ميلاد از رونق زيادي برخوردار بوده است. در اين شهر مردم هنرمند بسياري زندگي ميكردند و شغلهاي متعددي در اين منطقه رواج داشته است. آثار به جا مانده از تمدن اين شهر به خوبي به صحبتهاي من صحه ميگذارد. از ساخت جواهرات با سنگهاي تزييني گرفته تا تخته بازي با نقش ماري كه درآن بعد از پيچ و تاب زياد مار سرش روي دمش قرار گرفته، تا هفت مورد بافت متفاوت پارچه، نقاشي روي سفال با رنگهاي زيبا وهمچنين جام انيميشن معروف كه در آن بزي برروي جامي به تصوير كشيده شده كه درآن بزدر چند قسمت پريده و در ظرف چرخيده و سرشاخه درخت را خورده ودوباره در قسمت ديگر ظرف نشسته. همچنين پيكركهاي سفالي زيادي همچون بدن انسان و حيوانات مختلف هم در شهر سوخته كشف شده است و اگر سراغ كوه خواجه برويم، نقش برجستههاي بزرگ همچون دو شخص سوار براسب كه درآن تصوير شخص سواربراسب به شخص مقابل كه آن هم سوار بر اسب است نشان و حلقهاي خاص را هديه ميدهد، مانند نقش برجستههاي نقش رستم در پارسه و همچنين اتاقي پراز نقاشي رنگارنگ كه توسط «هرتسفلد» آلماني كشف و ثبت شد. همه اينها نشان از سابقه طولاني هنرمنداني گمنام در اين جغرافيا دارد، خاك منطقه سيستان هنرپرور است.
من هم درسال 1362 در خانوادهاي هنرمند در شهرستان زابل متولد شدم. پدرم خياط است؛ كت و شلوار ميدوزد و در زمان فراغت طراحي گل مرغ ميكرد. او هيچوقت در اين زمينه آموزشي نديده بود و هنرمندي خودآموخته بود. مادرم هم قالي بافي، رودوزي و سياه دوزي ميكرد. سياهدوزي از دوختهاي سنتي سيستان و بلوچستان به شمار ميرود كه روي لباسهاي محلي توسط خانمها انجام ميشود و اتفاقا امروزه با اقبال عمومي در جاي جاي ايران قرار گرفته است. با توجه به اينكه منطقه سيستان در گذشته از آب فراواني برخوردار بوده است بيشتر مردم دامدار بودهاند و پشم حاصل از گوسفن د را براي قاليبافي استفاده ميكردند و قاليبافي در بيشتر خانوادهها مرسوم بوده است. مادر بزرگم هم از جمله كساني بود كه استاد فرشبافي بود و در امر آموزش قالي بافي در منطقه مشهور بود. به نوعي تمام اعضاي خانواده خواهر و برادرانم به صورت خود آموز و بدون آموزش نقاشي، طراحي لباس و آرايشگري انجام ميدهند. البته هيچ كدام شغل اصليشان كارهنري نيست و در اوقات فراغتشان كار هنري ميكنند، تنها من به صورت حرفهاي و تخصصي كار هنري انجام ميدهم.
شما فعاليت هنريتان را از چه زماني شروع كرديد؟
من ازكودكي درگير ساخت و ساز بودم. هر چيزي كه لازم داشتم ميساختم. توان مالي اين را نداشتيم كه هر چيزي را كه ميخواهم بخريم. البته همه اين شرايط را داشتند. برخلاف تصور بسياري كه هنرمندان را افراد منزوي ميدانند، من آدم برونگرا و بسيار پرجنب و جوشي هستم. با اينكه در كودكي بسيار شيطنت داشتم وآرامش نداشتم اما وقتي قرار بود چيزي بسازم، روزي 12 ساعت پاي كاربودم تا به نتيجهاي كه ميخواستم برسم. دراستفاده ازمتريال بسيارنوآور بودم، مثلا كلبههاي با سقف شيبدار با مقواي يخچال ميساختم، چون چسب نداشتم مقواها را با نخ سوزن بسيارمنظم به هم ميدوختم. چون رنگ نداشتم ازعلف باغچه، زردچوبه، بتادين، دانه انار، دود چراغ نفتي استفاده ميكردم. آن زمان بزرگترين معلم من انيميشن «بچههاي كوه آلپ» بود. شخصيت لوسين كه با يك چاقو دستي كلي كار چوبي ميساخت. بعد از تماشاي اين انيميشن، هرتكه چوبي كه به دستم ميرسيد، با چاقوي ميوه خوري تراشش ميدادم وابزار و وسايل واقعي و قابل استفاده با آنها ميساختم. هنوز تعدادي ازاين وسايل را دارم يا با گچ تخته سياه مثلا كپسول گاز، نهنگ ميساختم. هروقت پدرم پشت بام خانه را كاه گل ميكردند، من با گلش آدمك و حيوان ميساختم. خشك كه ميشد؛ زماني كه مادرم مشغول پخت نان بود، آنها را در تنور ميگذاشتم، برخي اوقات ترك ميخوردند و برخي اوقات آنها را صحيح و سالم از تنور در ميآوردم. واقعا از ديدنشان ذوق زده ميشدم. گاهي اوقات با چوب و سيم ساز ميساختم و اتفاقا صداي خوبي هم از سازهام درميآمد. با چوب بستني يك هواپيماي تكملخه ساخته بودم آنقدر اين هواپيما خوب بود كه برايش مشتري پيدا شد و ساخت و فروش هواپيما تا مدتي ادامه داشت. نقاشيهاي آبرنگم نظر معلم هنرم را جلب كرد و در همان دوران ابتدايي جلوي تمام همكلاسيهايم گفت يك روز رونده هنرمند بزرگي ميشود. من هنرمند شدهام اما تا هنرمند بزرگي شدن بايد خيلي كار كنم. از سال اول دبيرستان فعاليت هنري و ساخت و سازم بيشتر شد. يادم هست يك روز با وسايل پنچرگيري لاستيك دوچرخه، چوب كبريت وچسب يك شش ضلعي هندسي ساختم. اين كار را آنقدر ادامه دادم تا درنهايت توانستم بزرگترين كشتي چوب كبريتي را به ارتفاع 10 / 2 در 60 / 2 بسازم.
آيا محدوديتهايي كه با آن روبهرو بوديد سهمي درهنرمند شدن شما داشتند؟
تا يك دورهاي خوب بود ولي فراهم نبودن امكانات موجب كندي در كارم ميشد. به نظرم محدوديت بيشتر باعث پسرفت ميشود تا پيشرفت. فقط محدوديت ميتواند تاحدودي ذهن آدم را خلاقتر كند؛ وگرنه وقتكشي است.
آيا انتخاب شما براي هنرمند شدن آگاهانه بود، پس از انتخاب چه مسيري را طي كرديد و با چه دشواريهايي روبهرو بوديد؟
واقعيتش از دوران كودكي چون توانايي ساختن داشتم، به اين فكر نميكردم كه دقيقا هدفم چيست و چرا هميشه مشغول ساخت و ساز هستم و قرار است از اين راه به كجا برسم. اصلا تعريفي از كلمه هنرمند نداشتم. فقط ميساختم. ساختن برايم مثل نفس كشيدن بود. بدون اراده اين كار را ميكردم. مثل درختي كه ميوه ميدهد بدون اينكه بداند چرا اين كار را ميكند، چون در ذات درخت ميوه، ميوه دادن است. در ذات من هم ساختن بود وخواهد بود. از زماني كه خلاقيت و انديشه را با تكنيكهايي كه با تجربه به دست آورده بودم، آميختم، احساس كردم كه مسير تازهاي در زندگيام باز شده است و از آن لحظه، آگاهانه وارد مساله هنر شدم. در راهي كه پيش رو داشتم با دشواري روبهرو نشدم، چون اين كار بخشي از زندگي روزمره من است.
با توجه به اينكه شما برگزيده نخست جشنواره تجسمي فجردر رشته سراميك هستيد و اتفاقا اثرتان يك مجسمه بود، تمركزتان بيشتر روي مجسمهسازي است يا سراميك؟
تا تعريفمان از سفال و سراميك و مجسمه چه چيزي باشد! معمولا من براي ساختن آثارم از گِل استفاده ميكنم و همهچيز ميسازم. در يك تعريف هنر حالت دادن به متريالهاي مختلف براي بيان انديشهاي را مجسمهسازي ميگويند و از سوي ديگر تعريف سراميك ميگويد هر مادهاي طبيعي غيرفلزي كه تا ۶۰۰ درجه سانتيگراد گرما ببيند و با اين حرارت تغيير ماهيت بدهد، سراميك است. تعريف ديگري از سفال وجود دارد؛ ظروف يا اشيايي كه به وسيله گل رس ساخته ميشوند و بعد در كوره تحت حرارت قرار ميگيرند را سفال ميگويند. با اين تفاصيل ميشود گفت يك ليوان سراميكي يا گلي ميتواند يك مجسمه باشد. به نظر من تفكيك اين تعاريف ازهم به نفع هنرمند نيست. من براي خلق آثارم از تمام تكنيكهاي مورد استفاده در گل استفاده ميكنم.
با توجه به اينكه بخش عمده سراميستها تنها كاسه و ظرف ميسازند آيا شما در اين زمينه هم فعال هستيد؟
با توجه به اينكه من به صورت آكادميك در رشته سفال و سراميكم در دو مقطع كارشناسي و كارشناسي ارشد تحصيل كردهام، طبيعتا ظروف سفالي و سراميكي هم ميسازم و اشراف كاملي در اين زمينه دارم ولي چون فاز كاري من هنري است، سعي كردم خودم را از فضاي صنعتگري در اين رشته جدا كنم و بيشتر به مقوله هنري اين رشته بپردازم.
با توجه به اينكه سيستان و بلوچستان در رشته سفال و سراميك پيشينه ديرينهاي دارد، آيا امروزه در اين هنر در جايگاه واقعي خود ايستاده است يا نه؟ اگر نه چه عواملي موجب اين موضوع شدهاند؟
از زماني كه ظروف فلزي و بعد ظروف ملاميني و در آخر ظروف پلاستيكي وارد بازار شد، رونق صنعت سفالگري دراين استان كمتر شد و تقريبا رو به نابودي است.امروزه فقط در «كلپورگان» در منطقه سراوان اين صنعت زنده است،آنهم به دليل حمايتها و حس ناسيوناليستي مردم اين منطقه است كه با تلاشهايشان باعث شدهاند تا اين هنرازبين نرود، وگرنه سفالگري به صورت فراگيردر استان سيستان و بلوچستان از بين رفته است.
با توجه به اينكه خاك متريال اصلي آثار شما است؛ نگاه شما نسبت به خاك چگونه است؟
در مورد اهميت خاك، همينقدر ميتوانم بگويم كه معلوم نيست آجري كه در ساخت ديوار خانه به كار رفته يا مهر نمازي روزي چند بار سر روي آن ميگذاريم و خداوند را سجده ميكنيم، همه از خاك هستند و معلوم نيست خاك تن كدام آدم است. در واقع هر مشت خاك ميتواند خاطره زندگي موجودي زنده بوده باشد و هزاران داستان براي گفتن دارد. از نظر من هر مشت خاك داستاني در خودش دارد كه من با شكل دادنش شايد بتوانم يكيشان را به عينيت تبديل كنم. بسياري از آثاري كه ميسازم از ارتباطي است كه به روش خودم با خاك برقرار ميكنم و شايد اين خاك است كه از من ميخواهد با آن چه بسازم.
خاك سيستان چه ويژگيهايي دارد كه در طول قرنها مورد توجه سفالگران اين منطقه قرار گرفته است؟
خاك سيستان در دنيا مانندي ندارد و براي ساخت سفال بينظيراست اما متاسفانه اين استان با اينكه بايد تبديل به يكي از قطبهاي سفال و سراميك دنيا بدل شود، حتي نميتواند تبديل به قطب سفالگردي در كشور شود، چون مشكلات بسياري براي اين كار پيش رو دارد كه توضيح دادنش در چند خط دشوار است. منطقه سيستان از يك خاك آبرفتي تشكيل شده است ولي منطقه بلوچستان از خاكهاي معدني و آبرفتي. خاك سيستان حاصل هزاران هزار سال سيلابي است كه وارد منطقه شده است و املاح گوناگوني در اين خاك موجود است. همه، گِل خاصي كه در سيستان وجود دارد را به اسم «مل» ميشناسند؛ مل از نظر بار ملكولي بسيار ريز است و همين ريز بودن در ذرات گل باعث شده تا بعد از خشك شدن بهشدت سفت و سخت شود و به سختي آب را از خودش عبور بدهد. ريز بود ذرات گل باعث ميشود تا چسبندگي گل بالا باشد، همين چسبندگي و نبودن شن و گچ در خاك باعث شده تا هزاران سال ازاين گل در ساخت سفال دراين منطقه استفاده شود. نمونه اين سفالينهها در شهر سوخته سيستان با قدمت ۵۲۰۰ سال قابل مشاهده است. سفالهاي پوست پيازي (ظروف سفالي كه بسيار نازك هستند) خود گواه مرغوبيت اين خاك است. من هم از اين خاك 5200 ساله و آسوكههايش براي خلق آثارم بهره ميگيرم. شايد براي برخي سوال پيش بيايد كه چرا از متريال ديگري براي ساخت مجسمههايم بهره نميگيرم، چون در سيستان به دليل مشكلات مالي امكان تهيه متريال ديگري را ندارم؛ اما توانايي و تكنيك كار كردن با تمام متريال موجود را دارم.
با توجه به بادهاي 120 روزه سيستان كه اين روزها سرعتش هم شدت گرفته، آيا خاك سيستان همچنان از غناي قبلي برخوردار است؟
خاك فعلي منطقه بسيار فقير شده است، فرسايشهاي شديد كه بادهاي ۱۲۰ روزه كه امروزه به ۲۴۰ روز رسيده، موجب شده تا لايههاي غني خاك كه براي كشاورزي است ازبين برود واگر دنبال معادن خاك رس مرغوب براي سفالگري باشيم بايد به لايههاي زيرين خاك ورود كنيم كه با توجه به هزاران سال سيلابي بودن منطقه، اميدوارم تا در مناطقي از منطقه سيستان به اين خاكها دست پيدا كنيم.
مجسمههاي شما شخصيتهاي منحصر به فردي دارند. داستان اين شخصيتها از كجا ميآيد؟
اين شخصيتها از داستانهايي كه در كودكي مادرم براي سرگرم شدنم ميگفت در ذهنم شكل گرفته است. جداي از اين مسائل سيستان از ادبيات شفاهي غني برخوردار است و شخصيتهاي اسطورهاي بسياري در اين منطقهزاده شدهاند، بهطوري كه «فردوسي»، فخر زبان فارسي قهرمان شاهنامه «رستم» را از سيستان انتخاب ميكند. سيستان سرزمين اسطورهها است. خاك تن من نيز از همين سرزمين است.
با توجه به دشواريهايي كه يك هنرمند در ايران با آن روبهرو است و شما كه هنرمند خارج از مركز هستيد بيشتر با اين دشواري روبهرو هستيد، برنامهتان براي تسهيل مسيرتان چيست و چه عواملي ميتواند به شما و هنرمندان شهرستاني كمك كنند كه راهتان تداوم داشته باشد؟
بهترين كاراين است كه از حاشيه خارج شوم و در مركز كشور زندگي كنم تا مشكلاتم كمتر شود يا مهاجرت كنم. متاسفانه هنرمند اينجا با سانسور و گزينش روبهرو است. هنري كه در لفافهاي از گزينش پيچيده شده باشد، جاي رشد كمتري دارد. فضاي رقابتي و امكانات كارگاهي، ميتواند به من و امثال من كمك كند.
به عنوان يك هنرمند در سرزمين خودتان شناخته شده هستيد. آيا به عنوان هنرمند خود را صداي مردم منطقه خود ميدانيد؟
بنده به عنوان يك هنرمند «زابلوچ» -همان سيستان و بلوچستاني خودمان- هر آنچه در توان دارم در طبق اخلاص گذاشتهام و باز هم از دل و جان در اين راه تلاش خواهم كرد؛ ولي براي مردم ما كه در معيشت روزمره خود وا ماندهاند از هنر و هنرمند گفتن قدري غريب است. ما هنرمندان سيستان و بلوچستان هميشه تنها هستيم و صداي ما در بين صداهاي مردمانمان كه غم نان دارند ديده نميشود، ولي ما تلاشمان را در جهت آگاهي جامعه از شرايط نابسامان منطقه ميكنيم تا شايد روزي، گوشي صدايمان را بشنود. صداي ما صداي يك ملت لبتشنه و وامنده از عدالت اجتماعي است.
واقعيتش از دوران كودكي چون توانايي ساختن داشتم، به اين فكر نميكردم كه دقيقا هدفم چيست و چرا هميشه مشغول ساخت و ساز هستم و قرار است از اين راه به كجا برسم. اصلا تعريفي از كلمه هنرمند نداشتم. فقط ميساختم. ساختن برايم مثل نفس كشيدن بود. بدون اراده اين كار را ميكردم. مثل درختي كه ميوه ميدهد بدون اينكه بداند چرا اين كار را ميكند.
من از اين خاك 5200 ساله سيستان و قصههايش براي خلق آثارم بهره ميگيرم. شايد براي برخي سوال پيش بيايد كه چرا از متريال ديگري براي ساخت مجسمههايم بهره نميگيرم، چون در سيستان به دليل مشكلات مالي امكان تهيه متريال ديگري را ندارم؛ اما توانايي و تكنيك كار كردن با تمام متريال موجود را دارم.
به عنوان يك هنرمند «زابلوچ» -همان سيستان و بلوچستاني خودمان- هر آنچه در توان دارم در طبق اخلاص گذاشتهام و باز هم از دل و جان در اين راه تلاش خواهم كرد؛ ولي براي مردم ما كه در معيشت روزمره خود وا ماندهاند از هنر و هنرمند گفتن قدري غريب است. ما هنرمندان سيستان و بلوچستان هميشه تنها هستيم و صداي ما در بين صداهاي مردمانمان كه غم نان دارند، ديده نميشود.