روايت كسروي از خياباني (1)
مرتضي ميرحسيني
اشاره: شيخ محمد خياباني به اعتبار قيام خود در تبريز جايي در تاريخ معاصر كشور ما براي خودش باز كرده است. او در آن مقطع كوتاه، حتي چند شماره از روزنامهاي را هم منتشر كرد كه همنام قيام و قلمرو او، آزاديستان بود. نخستين شمارهاش در چنين روزي از سال 1299 منتشر شد، اما دربارهاش كمتر از آنچه جا داشت، گفتهاند و نوشتهاند و هنوز ميتوان دربارهاش صحبت كرد. احمد كسروي، يكي از چند راوي سرشناس آن سالهاي كشور ما، خياباني را از نزديك ديده بود و ميشناخت و زماني كه كتاب «تاريخ مشروطه ايران» و «تاريخ هجده ساله آذربايجان» را مينوشت، او را به ياد داشت. روايت او از شيخ انقلابي، خواندني و پرنكته است.
«خياباني چه ميخواست و چرا برخاست؟ اين پرسشي است كه بايد همراهان خياباني پاسخ دهند، زيرا با او همدست ميبودند. ولي از آنان نيز پاسخ درستي در اين باره نخواهيم شنيد، زيرا خياباني به آنان نيز سخن روشني نگفته بود و اگر به برخي گفته بوده تاكنون به آشكاره نياوردهاند. آنچه ما ميتوانيم گفت، اين است كه خياباني همچون بسيار ديگران آرزومند نيكي ايران ميبود و يگانه راه آن را به دست آوردن سررشتهداري (حكومت) ميشناخت كه ادارات را به هم زنند و از نو سازند و قانونها ديگر گرداند. چنانكه در همان هنگام ميرزا كوچكخان در جنگل به همين آرزو ميكوشيد. آنان نيكي ايران را جز از اين راه نميدانستند. از آن سوي خياباني اين كار را تنها با دست خود ميخواست و كسي را به خود به همبازي نميپذيرفت. نيز خواهيم ديد كه يك راه روشني در انديشه نميداشت و چنين ميدانست كه چون نيرومند گردد و رشته را به دست آورد، هر نيكي را كه بخواهد در توده پديد خواهد آورد... در همان روزهاي نخست خيزش حاجي اسماعيلآقا اميرخيزي كه از آزاديخواهان كهن و اين زمان از نزديكان خياباني ميبود، پيشنهاد كرد كه آذربايجان چون در راه مشروطه كوششها كرده و آزادي را براي ايران او گرفته نامش را آزاديستان بگذاريم. در اين هنگام نام آذربايجان يك دشواري پيدا كرده بود، زيرا پس از بههم خوردن امپراتوري روس، تركيزبانان قفقاز در باكو و آن پيرامونها جمهوري كوچكي پديد آورده و آن را جمهوري آذربايجان ناميده بودند. آن سرزمين نامش در كتابها آران است، ولي چون اين نام از زبانها افتاده بود و از آن سوي بنيادگذاران آن جمهوري اميد و آرزوشان چنين ميبود كه با آذربايجان يكي گردند، از اينرو اين نام را براي سرزمين و جمهوري خود برگزيده بودند. آذربايجانيان كه به چنان يگانگي خرسندي نداشته و از ايرانيگري چشمپوشي نميخواستند از آن نامگذاري قفقازيان سخت رنجيدند و چون آن نامگذاري شده و گذشته بود، كساني ميگفتند: بهتر است ما نام استان خود را ديگر گردانيم. همانا پيشنهاد آزاديستان از اين راه بوده. هر چه هست خياباني آن را پذيرفت و چنين دستور داده كه ماركهاي كاغذها را ديگر گردانند و در هيچ جا جز آن نام ننويسند و نگويند. از آن سوي همين را پردهاي (لفافهاي) براي خواستهاي خود گردانيد... و با تهران در گفتوگو چنين ميگفت: بايد دولت آزاديستان را به رسميت شناسد.» كسروي ادامه ميدهد: «خياباني تبريز را از نمايندگان دولت و از بدخواهان تهي گردانيد و خود رخت به عاليقاپو كشيده در كاخهاي آراسته و دلگشاي آنجا كه وليعهدها براي خوشگذرانيهاي خود ساخته و آراسته بودند نشيمن گرفت و چنانكه ميگويند از همان هنگام رفتارش نيز ديگر گرديد و به پيرامونيان بيپروايي نشان داد. از آن سوي به شهرهاي آذربايجان پرداخته، براي هر يك فرمانروايي از پيرامونيان خود فرستاد... روي هم رفته كار خياباني در آذربايجان از هر باره در پيشرفت و شكوهش از هر زمان در فزوني ميبود، ليكن از سوي تهران بيمها ميرفت.»