حكايت خريد
ابراهيم عمران
كليت زندگي روزمره آنچنان در چنبره مسائل اقتصادي است كه هر فردي تلاش دارد فراخور در آمد و شايد كوششش؛ خريدهاي روزانهاش را مديريت نمايد كه اگر اينگونه نباشد نميتوان اندك رمق مانده را؛ تاب آورد. يكي از خيابانهاي قديمي شاپور كه ميوهفروشيهاي زيادي دارد؛ در مسير روزانهام قرار دارد و سعي ميكنم از اين مغازهها به سبب منصف بودن و برخورد خوبشان خريد كنم. كارگران و صندوقداراني كه عمدتا از غرب كشور هستند و آشنا به درد و نداري و فاقه. بر طبق عادت به مغازه هميشگي رفتم. مقداري ميوه و سيبزميني و پياز گرفتم. حواسم بود كه از وزني بالاتر نرود؛ با اين قيمتهاي گزاف. سفارش را روي پيشخوان گذاشتم. همزمان بانويي ميانسال چند تايي بادمجان برداشته بود. گفت كه از ده تومان بيشتر نشود. صندوقدار گفت سيزده تومان شده است. گفت كم كن. كلا در نايلون، سه عدد بادمجان پلاسيده مانده بود. يك آن از خجالت نتوانستم سرم را بالا بياورم. نگاهي به سفارشم كردم. به بهانهاي از مغازه بيرون آمدم. نميدانستم چه كنم. آن بانو به حدي وزين و با وقار بود كه شك داشتم به ايشان بگويم من حساب ميكنم. يا اينكه اگر ميگفتم، نميدانستم با چه واكنشي مواجه ميشدم. صندوقدار مرا به دليلي ميشناخت. سوار ماشينم كه شدم؛ يكي از نيروهايش را فرستاد كه ميوهها يادم رفته و برايم آورد. گفتم من كه حساب نكردم. گفت فلاني گفته ايراد ندارد. به اصرار خريدها را در ماشين گذاشت. من دقايقي صبر كردم. سرشان كه خلوت شد رفتم داخل. تا مرا ديد گفت متوجه شدم چرا رفتي! اين اتفاقها و كم خريد كردن مردم، ديگر برايمان عادي شده است. بيشترشان هم محلي هستند و آشنا و آبرو دار. ما هم نميدانيم چه بايد بكنيم. از طرفي اجارههاي سنگين و قدرت خريد كم و از طرفي هم اينگونه همسايهها را ديدن؛ از توان روحيمان خارج شده است. ادامه داد، گهگاهي افرادي را كه بيشتر ميشناسيم؛ اعتباري و هفتهاي و ماهي، بدانها ميوه ميدهيم در حد وسعمان. قسم ميخورد طبق فاكتور خريد، كمترين سود ممكن را لحاظ ميكنيم تا هم امورات ما بگذرد و هم اهالي محل. ميگفت اينجا يه زماني ظهر نشده؛ ميوهها تمام ميشد. حاليه تا چند روز اجناس ميماند و پلاسيده ميشود. هم ضرر براي ما و هم اينكه با اين كيفيت پايين هم خريدار ندارد. ادامه داد كه وفور ميوه است و كمي خريدار. اين بدترين حالت ممكن براي كسبوكار است. درد دلش پاياني نداشت. من ماندم و آن فضاي مانده در ذهن كه پر از حرمان و يأس بود.
خريدهاي روزانه به شكلي شده كه خريد كردن يا نخريدن، هر دو به يك شكل دردآور است. آن هم در نقطهاي از شهر كه زماني به ميوه و آبميوهفروشيهايش معروف بود. جغرافياي ديگر شهر به حتم؛ سودا و نالههاي ناشنيدني فراواني دارد. درد اين روزهايمان دستهاي پر عدهاي و دستهاي خالي برخي ديگر است. اولي با خجالت آميخته با خجلت و دومي هم با حسرتي جانكاه؛ به ادامه زندگيشان فكر ميكنند. بسان اجارهنشينها كه از مناطق دلخواه؛ لاجرم كوچ به مناطقي ديگر كردهاند؛ اين بار نيز از كيلويي خريدن به دانهاي خريدن رسيدهاند عدهاي. برخي نيز دلخوش به همين هستند كه نكند اينگونه خريدن نيز آرزويشان شود!