• ۱۴۰۳ شنبه ۱۶ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5248 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۳ تير

پستوي جهاني

آلبرت كوچويي

ديگر اين عادت هر روزه‌ام شده كه چشم باز مي‌كنم، گشتي در يكي، دو شبكه اجتماعي مي‌زنم.‌ نگاه مي‌كنم بعد خبرها را هم در همان فضاي مجازي، البته در سايت‌هاي معتبر ديد مي‌زنم. البته اگر در اين گشت و‌ گذار، به مطلبي در خور بر بخورم، حتما بايد آن را به چاپگر برسانم تا مطلب را روي كاغذ بخوانم.
عادت بوي كاغذ، ترك شدني نيست انگار. همين جا بگويم، كتاب را امكان ندارد، دانلود كرده روي گوشي بخوانم، تا ورق و كاغذ كتاب را لمس نكنم، امكان ندارد، يك دل سير، مطلب را بخوانم. اما بسياري از بچه‌هاي كتابخوان نسل جوان مثل راحت‌الحلقوم، برگ برگ كتاب‌ها را روي گوشي، مي‌بلعند. من كه جز چند خبر و مطلب كوتاه، امكان ندارد از روي گوشي بخوانم.
البته از آغاز دوران روزنامه‌نگاري‌ام هر چه پديده تازه در ارتباط با چاپ و نشر باشد، تا اينجا «فوت آب» شده‌ام. از آن هم‌نسلانم نيستم كه نزديك به تجهيزات تازه نشوم و مثل بعضي‌ها بگويم كه كامپيوتر را با دكمه «آف» و «آن» مي‌شناسم! من با بوي چاپ و كاغذ بزرگ شده‌ام و طبيعي است لذتي كه از آن مي‌برم با عطر «سواژ» كه عطر دلخواه من است، برترين عطر و بو بدانم. روزنامه‌نگاري را نه فقط از پشت ميز تحريريه كه از دل چاپخانه ليتوگرافي با فيلم و زينك آموخته، دنبال كرده‌ام. با چيدن حروف سربي از توي «كازيه» و جز اينها. نمي‌دانم، هنوز تصور مي‌كنم، كاغذ ماندگارتر و مانده‌تر از ديجيتال است. هنوز يادم هست كه با بوي مجلات برادر و خواهرم، روي تخت، خوابم مي‌برد و بيداري‌ام با همان بو بود.
از لذت‌هاي زندگي‌ام در دهه سي و چهل، ايستادن در برابر كيوسك يا دكه‌هاي آن هنگام روزنامه‌فروش و نگاه به روزنامه‌ها و مجلات بود. گاه در كنار دكه چنان غرق صفحات نخست روزنامه و يواشكي به دور از چشم روزنامه فروش ورق زدن مجلات بودم، كه اگر صداي اعتراض روزنامه فروش كه «بروبچه» روزنامه را خوردي! نبود، برگشت به خانه از راه مدرسه، يادم مي‌رفت.
با نق مادر كه سر پا ناهار بخورم و برگردم به ساعت‌هاي بعد از ظهر درس و‌ مشق كه البته راه درازي تا مدرسه بود. اين لذت همه بچه‌هاي قد و نيم قد دبيرستاني در آبادان نبود. بچه‌هاي همكلاس هم مدرسه‌اي‌ام. همين شوق مرا و دوستاني چند به تهيه روزنامه‌هاي ديواري مدرسه كشاند.
اين همه را گفتم كه برسم به اينكه وقتي روزنامه‌خوان حرفه‌اي شدم و بعد البته روزنامه‌نگار، به سبب مسيري كه پيموده بودم و آن نشريه‌هاي فاخر و فرهنگي بود از ديدن نشريه‌هاي زرد در همان دهه سي و چهل در رنج بودم، كه چرا برخي نشريه‌ها كاغذ حرام مي‌كنند!
در قياس با مجلات زرد كه آن هنگام آنها را مبتذل مي‌خوانديم. نشريه‌هاي فرهنگي به تعداد انگشت‌هاي يك دست نمي‌رسيد.
اگر مطلبي فرهنگي و در حد خود، فاخر بود، در ستون يا يك، دو صفحه همين مجلات زرد مي‌ديديد و ‌بس. تا هنگامي كه مجلات فاخر مثل سخن، يغما و بعدتر خوشه، بامشاد، نگين، فردوسي درآمدند. حالا، حرص درآورتر از آن مجلات زرد، فضاي شبكه‌هاي اجتماعي و سايت‌هاي رنگ به رنگ در فضاي مجازي است. آن هم با عنوان‌هاي مو بر تن آدم راست كن از ابتذال.
فلان سلبريتي بر تخت مرگ در بيمارستان، كه مثلا از يك فيلم و نقش آن مردك يا زنك مي‌گويند. شوهر سوم و چهارم آن بلا ديده با جواهرات ريز و درشت از سر و تا پا. البته تا دلتان بخواهد از خبر‌هاي «فيك» يا جعل. گاه مي‌بينيد، برخي از سايت‌هاي معتبر هم به اين ايده و ترفند گول زنك براي جلب مخاطب رو مي‌آورند. حيف. كجايي مارشال مك لوهان، كه ببيني دهكده جهاني شده است پستوي جهاني، ديگر نظريه‌هاي همين ديروز اين نظريه‌پرداز رسانه‌اي، امروز كهنه شده‌اند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون