• ۱۴۰۳ شنبه ۲۶ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5253 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۱ تير

كلاس ما (7)

پوريا ترابي

دو، سه روز از اول مدرسه گذشته بود و من با دريايي از مشكلات و مسائل در كلاس دست و پنجه نرم مي‌كردم، به چند نفر سپرده بودم كه اگر معلم كلاس اولي مي‌شناسيد به من معرفي كنيد تا بلكه كمكي بگيرم و از اين راه مه‌آلود سربلند بيرون بيايم. حالا تا دوستان و نزديكان بگردند و براي ما چراغ راهي بيابند، خودم هم بيكار ننشستم و از فضاي مجازي از تلگرام گرفته تا اينستاگرام، هر چي صفحه و كانال و مطلب درباره كلاس اول بود را عضو شدم. حتي يادم هست يكي از دوستان كه رفته بود در پيج اينستاگرامم و ديده بود كه ۲۰ تا صفحه اخيري كه فالو كردم يك aval در آيدي آن هست كه يعني طرف معلم كلاس اول ابتدايي است، مي‌گفت: پوريا (خنده) چي كار داري با خودت مي‌كني مرررررد؟!؟!
ولي واقعا الحق و الانصاف خيلي همه‌شان برايم كمك بودند. آخر مي‌دانيد چيست؟ از وقتي كه آموزش مجازي آمد لازم بود كه معلم خودش را به‌روز كند و از محاسن فضاي وب استفاده كند و خب يك بخشي از كار ما معلمان هم همين بود و خدا را شكر كه معلمان اين روحيه را دارند كه از كاربرگ‌ها، طرح درس و آموزش‌هاي تخصصي خودشان فيلم و عكس تهيه مي‌كردند و در اختيار باقي معلمان و دانش‌آموزان و اولياي‌شان قرار مي‌دادند‌. يك شب همان هفته اول مهر ماه، يكي از عكاسان نيشابوري با من تماس گرفت، حال و احوال كه چه مي‌كني با بچه‌ها؟ از وضعيتم كه گفتم، گفت: «زمان كرونا داشتم از وضعيت مردم در دوران همه‌گيري گزارش مي‌گرفتم، با يك معلمي آشنا شدم كه با تجربه بود و خيلي هم خوب درس مي‌داد و از او عكاسي كردم، اهل همين نيشابور است، من مشكل شما را به او گفتم و ذكر كردم سال اولي هستند و ايشان هم گفتند حاضر هستند به تو كمك كنند. اسم‌شان خانم آيين است و معلم خيلي خوبي هستند.»
در دل خدا را شكر كردم و شماره ايشان را گرفتم و زنگ زدم. يك خانم مهربان كه سال آخر خدمتش هم بود گوشي را برداشت و هم‌صحبت شديم، برايم لذتبخش بود كه مي‌گفتند «نگران نباش، با هم پيش مي‌رويم تا آخر سال.»
همين دو جمله مثل خوردن بستني قيفي در تابستان، مثل خوردن چاي در بالاي كوه برفي، لذيذ بود.
حالا كمي با دلگرمي بيشتر، با اعتماد به نفس قوي‌تر به كلاس مي‌رفتم. وجود حامي در زندگي، مثل كاتاليزور مي‌ماند، به جلو شتابت مي‌دهد و پله‌هاي ترقي را سه تا يكي مي‌جهي. من يك دوستي دارم، پدرش از زمان كودكي حمايت‌هاي زيادي در عرصه‌هاي مختلف از او كرده است، حتي الان هم كه بزرگ شده اين حمايت را اندكي كاهش نداده است. خب نتيجه؟! نتيجه اينكه اكنون به لحاظ موقعيت و جايگاه به اندازه يك مرد
 ۳6-۳5 ساله است در حالي كه ۲۴ سال هم ندارد!كاش همه‌ ما با زيردست خود، با كم‌تجربه‌ها و بدون بند «پ»ها كمي ملايم‌تر و مهربانانه‌تر برخورد كنيم. اين دنيا به اندازه كفايت همه‌‌مان سختي دارد، خودمان به آن بيشتر دامن نزنيم بهتر است، نه؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون