يادداشتي درباره داستان كوتاه «دو نامه» نوشته علي خدايي
حرمان ابدي در غربتي بيمرز
شبنم كهنچي
«اگر گويند پيشه تو چيست، گويد ذُل و اگر گويند غايت تو چيست، گويند حرمان.» (ابوعلي عثماني، برگردان رساله قشيريه، باب دوم)
دو زن، يكي در غربت يكي در وطن. هر دو اسير حرمان و مرگ، در احاطه مرگ و زندگي. اين چكيده داستان كوتاه «دو نامه» است. روايتي در فرم نامهنگاري بين آنا خانم چشم آبي و مارا جان. زبان هر دو نامه يكدست و يكسطح است؛ نرم و روان. بدون توصيف و تشبيه. راوي هر دو نامه نيز طبيعتا اول شخص است.
نامه اول، نامه آناي چشم آبي است كه در غربت زندگي ميكند. جايي كه هميشه سرد است و هميشه برف ميبارد. علي خدايي در اين نامه از نشانههاي طبيعت بهره بسيار برده است: از سرماي زمستان، برف، درخت كاج، آسمان روشن و آفتابي، گلدان كاكتوس. آنا در نامهاش به مارا جان بارها اشاره ميكند كه آنجا مدام برف ميبارد و او پردههاي اتاقش را هميشه ميكشد. نامه اول سه رنگ دارد، سپيد و خاكستري و سياه... سفيدي كه چشمهايش را ميزند و باعث ميشود برف را خاكستري ببيند و كاجها را سياه: «خيابانهاي سفيد اينجا را هميشه خاكستري ميبينم. درختهاي كاج بلندش را سياه ميبينم.» تنها رنگ شاد ِ نامه، رنگ كفشهاي آنا در مهماني پنج دلاري است؛ صورتي كه البته پوشيدنش هم بيفايده بود: «بيخودي كفش پاشنهبلند صورتيام را پوشيدم. شب كه به خانه برگشتم، دستمال نمدار روي كفشم كشيدم. توي كفشم روزنامه چپاندم.» نامه دوم اما هيچ نشاني از طبيعت ندارد، هر چه هست پوسيدگي و فقر و مرگ است؛ شيشه شراب شكسته، آكاردئون كليد شكسته، ته كشيدن قهوه و جايگزين شدن آدامس، عكسي با چهرههاي سياه شده.
نامه آناي چشم آبي، دو گانهاي از اندوه و شادي است؛ نوهاي كه تازه به دنيا آمده، مهماني رقص پنج دلاري در مقابل نااميدي: «به من گفت تو هم بايد ازدواج كني. كسي كه مرا نميگيرد. حالا هر چقدر يكشنبهها خوشگل كنم و رقص پنج دلاري بروم.» يا ترس از گم شدن و مردن: «مارا جان گي پسرم دوباره صاحب فرزندي شده است. هنوز نتوانستهام آنها را ببينم. حوصله ندارم توي اين سرما سوار اتوبوس بشوم. توي اتوبوس خوابم ميگيرد. گم ميشوم. اگر سرما بخورم ميميرم.» براي او در غربت همهچيز سخت ميگذرد حتي سيگار كشيدن: «توي اين خانه نميتوانم سيگار بكشم. همه خانههاي اين منطقه چوبي است. مجبورم زير هواكش آشپزخانه سيگار بكشم.» نامه مارا جان نيز غم و شادي را يك جا دارد اما تلخي غمش، گزندهتر است؛ دور هم جمع شدن دوستان قديمي در شب عيد و آكاردئوني با كليدهاي شكسته و موسيقي خارج از نت، سكته كردن لودويك و مردنش بعد از اينكه رخ شطرنجش را توي جيبش پيدا نكرد: «به ژنيا گفت رخ شطرنجم توي جيبم نيست. ژنيا، رُخم نيست. شانسم گم شد- و بعد مرد.» چاق شدن نورا و تصميمش براي خودكشي و خريد طناب دار، انتظار مارا براي به دست آوردن بشقابهاي نورا بعد از مرگش، فروش اثاثيه ژنيا و همخانه شدنش با مارا براي كم كردن هزينه زندگي و بيمشتري بودن كلاسهاي رقص مارا و از مد افتادنش. اين نامه نشان ميدهد شخصيت مارا، شخصيت افسردهاي است كه به دوستش كه نگران نرسيدن نامههاي اوست، مينويسد: «نامهات رسيد. هنوز نمردهام.» كلمه «هنوز» در اين جمله كوتاه دو كلمهاي، بار سنگين و تلخي بر دوش نامه ميگذارد. در حالي كه نامه آنا سراسر دلتنگي و سرماي غربت است، نامه مارا سراسر مرگ و غربت است. دو غريب؛ يكي در وطن، يكي در غربت. مارا در نامهاش درحالي كه ميگويد «هنوز نمردهام» از مرگ مسيح و عيسي حرف ميزند، از مرگ زيلفا به خاطر سرطان و لودويگ به خاطر سكته كردن، از قبر لوكا و تصميم نورا براي خودكشي و سياه شدن چهره نورا و آنا و مارا در يك عكس قديمي و نامه اينطور تمام ميشود: «برايم حتما نامه بنويس. اگر تا آن موقع نمرده باشيم.»
شخصيت مارا از بين اين سياهي و مرگ انديشي است كه جان ميگيرد. زني كه از دوستش نورا كه قصد خودكشي دارد درخواست ميكند بشقابهايش بعد از مرگ به او برسد، ميخواهد آكاردئونش را بفروشد اما موفق نميشود و ميگذاردش دم در تا سپورها ببرند و ميخواهد با ژنيا همخانه شود چون: «دو نفري خرجمان كمتر ميشود. اين روزها گراني پدر آدم را در ميآورد» و به صورت مستقيم ميگويد: «تو كه ميداني تلفن ندارم كه حالت را بپرسم. پول زيادي هم ندارم كه تلفن كنم. خيلي دوستت دارم كه برايت نامه مينويسم.» با اين همه سياهي اما به نظر ميرسد مارا تمام تلاشش را براي زندگي كردن ميكند، مانند آنا. اما زمانه هر دو زن گويي به سر رسيده است. علي خدايي متولد فروردين سال 1337 است. داستان كوتاه «دو نامه» از مجموعه داستان كوتاه «از ميان شيشه، از ميان مه» انتخاب شده كه سال 1370 منتشر شده است. معروفترين مجموعه داستان كوتاه او «تمام زمستان مرا گرم كن» است كه برنده جايزه گلشيري در سال 1380 شد.