دماسنج عشق
میسوزم از تبی که دماسنج عشق را از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را تا خون بدل به باده شود در رگان من
گفتی: غریب شهر منی این چه غربت است کاین شهر از تو میشنود داستان من
حسین منزوی