چطور شد که اینطور شد (قسمت اول)
ماجرای تاسیس انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران
مهرداد احمدی شیخانی
این بار میخواهم به ماجرای تاسیس انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران بپردازم، اما لازم است که داستان را از زمانی عقبتر شروع کنم، از سال 1355 که روایت را کمی طولانی و به ناچار آن را دو قسمتی میکند. آن موقع کلاس اول راهنمایی و 13 ساله بودم، با خیالپردازیهای دور و دراز یک نوجوان در این سن و این تصور در مورد خود که قادر به انجام کارهایی مهمتر از کارهای اغلب همسالان خودم هستم. همین تصور در من انگیزه ایجاد میکرد تا کارهایی متفاوت با آنها را پی بگیرم. آن موقع مدرسه راهنمایی ما یک مشاور تحصیلی داشت، همان چیزی که گمان میکنم بعد از انقلاب تبدیل شد به امور تربیتی. مرد موقر و محترم و بسیار فروتنی بود. نامش را به یاد ندارم ولی امیدوارم اگر در قید حیات است به سلامت باشد. یادم هست چند ماهی از سال تحصیلی گذشته بود که روزی با این مشاور تحصیلی، پرسشی در مورد شورای دانشآموزی طرح کردم. نمیدانم این سوال از کجا در ذهنم شکل گرفته بود، احتمالا ناشی از دیدن فیلمها و سریالهای خارجی تلویزیون بود، هر چه بود وقتی با مشاور مدرسه سوال را طرح کردم بسیار خوشحال شد و کلی در مورد شورای دانشآموزی برایم توضیح داد و گفت که در مدارس برای تشکیل چنین شوراهایی پیشبینیهایی شده ولی خبر نداشت که آیا در سطح مدارس راهنمایی و دبیرستانهای خرمشهر، هیچوقت شورای دانشآموزی تشکیل شده است یا خیر و مرا تشویق کرد که حتما پیگیر تاسیس چنین شورایی باشم. من هم موضوع را با مدیریت مدرسه مطرح کردم و آنها هم از راه افتادن چنین شورایی استقبال کردند و هنوز چند ماهی تا پایان سال تحصیلی مانده بود که شورای دانشآموزی مدرسه ما که «هخامنش» نام داشت، تشکیل شد و من با آنکه سال اولی بودم، به دلیل همین پیگیری جزو منتخبین شورای پنج نفره مدرسه شدم. حالا فکرش را بکنید که یک پسربچه 13 ساله چقدر از چنین موفقیتی دچار غرور میشود.
در آن مدرسه راهنمایی دبیری داشتیم به نام آقای فرزانه که نمایندگی روزنامه کیهان در شهرمان را برعهده داشت. روزی به من گفت که قصد دارد در روزنامه، مطلبی در مورد نوجوانان آیندهدار شهرمان منتشر کند و برای همین فلان روز بیا دفتر نمایندگی روزنامه برای انجام مصاحبه. درست نمیدانستم آیندهدار بودن یعنی چه ولی خیلی خوشحال بودم که قرار است اسمم توی روزنامه بیاید. وقتی روز قرار به دفتر نمایندگی روزنامه رفتم، دو دختر خانم که دو، سه سالی از من بزرگتر بودند، آنجا حضور داشتند. من و آن دو دختر خانم و آقای فرزانه دور میزی نشستیم. یکی از دخترها نقاشی میکرد و آن دیگری ساز میزد و آقای فرزانه میگفت این دو از آیندگان نقاشی و موسیقی ایران هستند و به من هم میگفت تو هم از فعالان اجتماعی آینده هستی. آیندهدار بودن آن دو دختر فهمیدم یعنی چه، ولی این فعالاجتماعی آینده که به من میگفت برایم نامفهوم بود. چند هفته بعدآقای فرزانه صفحهای از روزنامه را نشانم داد و گفت مصاحبه با شما سه نفر چاپ شده و من هم از خوشی این خبر روی ابرها. بعد از جنگ و آوارگی و یک سال ترک تحصیل، وقتی دوباره به درس برگشتم و این بار سوم دبیرستان، دوباره رفتم دنبال تشکیل شورای دانشآموزی که البته به سادگی دفعه قبل نبود. مدیریت دبیرستان مخالفت کرد؛ من هم رفتم آموزش و پرورش منطقه و خواستهام را مطرح کردم. منطقه نیز مخالفت کرد، کوتاه نیامدم، آنقدر پیگیری کردم که بالاخره آموزش و پرورش منطقه موافقت کرد و مدیریت مدرسه هم کوتاه آمد و در دبیرستانمان که نامش «زاگرس» بود، انتخابات برگزار کردیم و شورا تشکیل دادیم و با آنکه اولین سالی بود که در آن دبیرستان تحصیل میکردم و به نسبت دانشآموزان دیگر ناشناستر بودم، رای اول را آوردم و شورای ما شد تنها شورای دانشآموزی آن زمان در منطقه 11 تهران. این سوابق را گفتم تا برسم به ماجرای اصلی.
از اواخر سال 1361 و اوايل سال 1362 کارم را بدون گرفتن دستمزد در روزنامه کیهان دوره مدیریت آقای خاتمی شروع کردم و تا سال 1368 نیز آنجا بودم که این سال همزمان با شروع حرفهای کار گرافیکم بود، به دلایل تغییراتی که در مدیریت و اداره روزنامه کیهان انجام شده بود، کار در روزنامه را رها کردم و تمام وقت به گرافیک پرداختم. از سال 1365 بود که باخبر شدم بعضی طراحان گرافیک به اتفاق برای برخی کارهای گرافیک یک تعرفه دادهاند، روی یک برگه آ چهار. این تعرفه را در سال 1365 دیده بودم. وقتی دیگر گرافیک حرفهام شده بود، پیگیر ورود به تشکل طراحان گرافیک شدم که فهمیدم چنین تشکیلاتی وجود ندارد اما هر دو سال یکبار نمایشگاهی از طراحان گرافیک با عنوان بینال گرافیک برگزار میشود که من هم شروع کردم به تلاش بیشتر تا بلکه کارم به این نمایشگاه راه یابد که در سومین دوره چنین شد. همان موقعها مجله کیان هم توسط دوستان و همکاران سابقم در موسسه کیهان و مجله کیهان فرهنگی راه افتاده بود و آنچه بعدها معروف شد به حلقه کیان و ارتباط و رفت و آمد من به این مجله و حلقه و کارهای طراحی جلدی که برای کیان انجام میدادم و از آن جمله طرح جلدی برای مرحوم مهندس بازرگان که اولین بار بود بعد از سالها که تصویر آن مرد عزیز روی جلد مطبوعات میرفت و افتخارش نصیب من شده بود. در ادامه آن تجربیات راهاندازی شورای دانشآموزی دوره راهنمایی و دبیرستان و آگاهی از اینکه طراحان گرافیک فاقد تشکل هستند، آرام آرام ایده راهاندازی یک تشکل برای این حرفه در ذهنم شکل میگرفت اما مشکل اصلی این بود که من در این حرفه هم تازه کار بودم و هم ناشناخته و به همین سبب از اعتماد به نفس لازم برای شروع چنین پروژهای محروم. با این همه، اینجا و آنجا ایده خود را با بعضی مطرح میکردم ولی به همان دو دلیل پیش گفته، جسارت پیش بردن ایدهام را نداشتم. باقی ماجرا و چگونگی به نتیجه رسیدن این ایده و تشکیل انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران بماند برای نوبت بعد.