• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5267 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۸ مرداد

ترك در جام باوري كهنه

مهرداد حجتي

نمي‌دانم ساعت چند بود. «غزل مصدق» دختر «حميد مصدق» زنگ زد. شايد سه يا چهار نيمه شب دوم مرداد ۷۹. داشت گريه مي‌كرد. گفت: «آقاي شاملو فوت كرد.» خبرنگار صفحه ادبيات روزنامه «ح . ن» بود. روزنامه‌اي كه تازه راه افتاده بود و من دبيري بخش فرهنگ و هنر آن را برعهده داشتم. غزل خبرنگار آن بخش بود. آن روزها همزمان در دو روزنامه «ح . ن» و «ب» مسووليت گروه فرهنگ و ‌هنر را برعهده داشتم. روزنامه «ب» پس از توقيف روزنامه‌هاي «صبح امروز» و «آفتاب امروز»، با ادغام تحريريه آن دو روزنامه منتشر مي‌شد. 
در «ب »، «سپيده زرين‌پناه» صفحه ادبيات را سامان مي‌داد. كرج زندگي مي‌كرد. همان كله سحر او را به تهران كشاندم براي تدارك ويژه‌نامه درگذشت «احمد شاملو». به «غزل مصدق» تدارك صفحه ويژه در «ح . ن» را سپردم. خودم هم راه افتادم سمت دفتر روزنامه «ب » در خيابان «ملايري‌پور». هنوز كسي نيامده بود.
 در آرامش بامدادي، يادداشتي نوشتم با عنوان «شاعر باغ‌ها و آينه‌ها درگذشت». «سپيده زرين‌پناه» هم تا ظهر، از اين شاعر و آن نويسنده انبوهي مطلب فراهم كرد. دو صفحه ويژه‌نامه بسته شد. همان‌طور كه در «ح . ن». فردا اما روز غريبي بود. در روزنامه «ب» جز يادداشت من، هيچ مطلب ديگري درباره شاملو نبود! از آن دو صفحه هيچ اثري نبود! روزنامه‌اي كه نماد «انديشه اصلاح‌طلبي» بود فقط به درج يك يادداشت در روز درگذشت مهم‌ترين و بزرگ‌ترين شاعر معاصر كشور بسنده كرده بود! همه مطالب به قلم چهره‌هاي بزرگ ادبي از روزنامه حذف شده بود! موضوع را از مديران روزنامه 
جويا شدم.
 با شوخي و خنده به آن شعر شاملو اشاره كردند: «... نامِ كوچكم عربي است ... و نامِ كوچكم را دوست نمي‌دارم...» گفتند به اين دليل، چندان رغبتي به او ندارند و در حد همان يادداشت، اعتنا به او كافي است. از آن اتاق بيرون زدم، شايد هم از روزنامه، نمي‌دانم. فقط مي‌دانم از اين مواجهه حيرت كرده بودم. به يك‌باره ديسكورس اصلاح‌طلبي، اصلاح‌طلبان در نگاه من رنگ باخته بود. گفتماني كه با ايدئولوژي در هم آميخته بود، حالا شكلي عقب‌مانده پيدا كرده بود! تعريف گزينشي از «دموكراسي‌خواهي» و «آزادانديشي» اينك معنا پيدا كرده بود! چيزي شبيه تصويري مخدوش از يك تصوير اصل با قابي ترك خورده كه نمي‌شد به آن دل بست! به ياد آوردم آن شعر را شاملو سال‌ها پيش در ۱۳۳۶ سروده است. از آن سال تا به آن روز «زمين» بارها به دور خود چرخيده بود. به دور خورشيد و‌ ماه بارها و بارها دريا را به جزر و مد واداشته بود. درختاني ميوه داده بودند و رودهايي خشكيده بودند. اينجا و آنجا توفان‌هايي در گرفته بود و توفان انقلاب هم كشور ما را به كلي دگرگون كرده بود. حالا اما، ما پس از آن همه سال همچنان مساله فهم خود از «آراي ديگران» را حل نكرده بوديم. به ياد چند سال پيش افتادم، آن روز كه با شوق شعر تازه سروده «در آستانه» را از شاملو براي انتشار اختصاصي در ماهنامه «كيان» گرفته بودم به تصور اينكه كياني‌ها از آن استقبال 
خواهند كرد.
 شعر را به «ر .ت»، مدير مسوول «كيان» داده بودم، اما در شماره بعد «كيان» چاپ نشده بود. همين‌طور در شماره‌هاي بعد! آن موقع دليل چاپ نشدن آن را نفهميده بودم. حالا، اما مي‌فهميدم. آن موقع هم به همين دليل چاپ نشده بود. «در آستانه» را شاملو از سر لطف به دست من داده بود. بعدها «فرج سركوهي» شعر را در «آدينه» چاپ كرده بود و افتخار رونمايي از شعر نصيب مجله او شده بود. شعر بسيار مهمي بود. مي‌توانست ميان حلقه علاقه‌مندان به سروش و علاقه‌مندان به شاملو، پلي از سر مهر برقرار كند. اما «كيان» مرا نزد شاملو سرافكنده كرده بود. به خاطر دارم او پيش از سپردن آن امانت، از بدبيني‌اش به «كيان» گفته بود و از زاويه‌اش با «عبدالكريم سروش». از اينكه او نامش با دوران تاريك دانشگاه‌ها گره خورده بود و من توضيح داده بودم كه آنها روشنفكران ديني عصر نوينند. نوانديشاني كه در پي دموكراسي از منظري نو بر آمده‌اند. حالا اما من، در روز سوم مرداد ۱۳۷۹، خشمگين و مغموم، همه آن رخدادها را مرور مي‌كردم. از اتاق بيرون زدم. در دل به تعريف معيوب روشنفكري روزگار اصلاح‌طلبي فكر كردم. نگاه گزينشي به فضاي روشنفكري و فيلتر كردن آن جريان كه براي من خوشايند نبود. بدآيند و خوشايند اين و آن، مرا مي‌آزرد.آن روز دست و دلم به كار نرفت. شايد هم روزهاي ديگر. جام اصلاح‌طلبي اصلاح‌طلبان در نگاه من ترك خورده بود.
 اصلاح‌طلبان بر آمده از «دوم خرداد» خصوصا «حلقه كيان» ايدئولوژي خود را با «گفتمان اصلاح‌طلبي» درهم آميخته بودند. هر چه بود، «دكتر سروش» تاثير خود را گذاشته بود. اصلاح‌طلبي آميخته با دين، با قرائتي نوانديشانه كه حلقه‌اي از نوانديشان ديني آن را ارايه مي‌كردند، آن روزها بسيار رونق داشت. هياهوي درونم فرو نمي‌نشست. مدام با خود در ستيز بودم. شايد با افكاري كه مرا در هم ريخته بود بعد به ياد آوردم قرار است، پنجشنبه ۶ مرداد ۷۹، شاملو را تا «امامزاده طاهر» بدرقه كنيم. لابد خيلي‌ها به مراسم مي‌آمدند. قرار بود تيتر يادداشت «شاعر باغ‌ها و آينه‌ها درگذشت» را به شكل پلاكارد در دست برخي مشايعت‌كنندگان ببينم. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون