گفتوگوي «اعتماد» با حجت قاسمزاده اصل، كارگردان فيلم «روز ششم»
سينماي ايران از بيعدالتي رنج ميبرد
تينا جلالي
يكي از فيلمهايي كه اين روزها در سالنهاي سينما نمايش داده ميشود «روز ششم» به كارگرداني حجت قاسمزاده اصل است. فيلمي معمايي، پليسي كه كارگردان معتقد است در آن به ژانر نوآر و سابژانر سرقت پايبند بوده و قواعد آن را رعايت كرده است. در شرايطي كه سينماي ايران از فقر تنوع ژانر رنج ميبرد و اكثر فيلمهاي روي پرده به تسخير فيلمهاي كمدي يا موضوعات اجتماعي درآمده، اكران «روز ششم» با همه نقاط ضعف و قوتي كه دارد، قابلتوجه به نظر ميرسد.
در «روز ششم» مصطفي زماني، امير جعفري، بهاره افشاري، جمشيد هاشمپور، مهران احمدي، افشين هاشمي و همايون ارشادي نقشآفريني ميكنند. با حجت قاسمزاده اصل درباره ساختار فيلم و شكلگيري قصه آن گفتوگو كرديم.
مدتها بود كه براي تلويزيون تلهفيلم و سريال ميساختيد تا اينكه به يكباره تغيير مديوم داديد و اينبار براي روايت قصه خود، پرده سينما را انتخاب كرديد. اين تغيير مديوم بر چه اساسي صورت گرفت؟ آيا از همان ابتدا مقصدتان سينما بود؟ در صورت پاسخ مثبت چرا اينقدر دير؟
وقتي بعضي فيلمسازان بعد از ساخت چند كار كوتاه، فيلم سينمايي ميسازند يا بعضي بعد از چند كار تلويزيوني به سينما ميآيند اين ذهنيت شكل ميگيرد كه تمام آن فعاليتها به مقصد سينما صورت ميگرفته است؛ اما جواب من «نخير» است. بايد بگويم كه همه راهها قرار نيست به سينما ختم شود. سازنده فيلم كوتاه لزوما قرار نيست فيلم بلند بسازد. ساخت فيلم كوتاه خودش هدف است وسيله نيست؛ كار كردن در تلويزيون خودش هدف است، سكوي پرش به سينما نيست. من طي 8 سال 10 تلهفيلم براي تلويزيون كار كردم كه همه آنها با استقبال خوب مردم همراه بود؛ در جشنوارههاي داخلي و خارجي شركت كردم، جوايز مختلفي دريافت كردم. داور چندين جشنواره بودم. در جشنواره بينالمللي فيلم تهران برايم بزرگداشت گرفتند و در مجموع اتفاقات خوبي براي فيلمها و خودم ميافتاد. خيليها همان زمان به من ميگفتند چرا فيلمنامههايت را تلهفيلم ميسازي و براي سينما نميسازي؟ پاسخي را كه هيچ زمان به اين پرسش ندادم براي اولينبار ميگويم؛ در اواسط دهه 80 قرار شد فيلم سينمايي «قتلآنلاين» را بسازم اما بعد از 2 ماه پيشتوليد انصراف دادم. با وجود آنهمه اعمال نظرهاي بيربط تهيهكننده و گعده همراهش محال بود فيلم خوبي ساخته شود و در عمل هم فيلم خوبي نشد. آنموقع كه انصراف دادم، بسيار آسيبديده و ناراحت بودم اما الان فكر ميكنم اگر آن فيلم را ساخته بودم هيچ زماني «تنهايي»، «قصهها و واقعيت»، «پس از پايان»، «پيدا و پنهان»، «يك داستان كوتاه و چند داستان ديگر»، «ژرفا و تباهي» را نميساختم. تلهفيلم براي من فضايي بود تا فيلمهايي را كه دوست ميدارم بسازم؛ موفقيتهاي داخلي و خارجي فيلم «تنهايي» بسيار بيشتر از خيلي فيلمهاي سينمايي شد. سال 91 بود كه به اين نتيجه رسيدم دوران ساخت تلهفيلم تمام شده است و اشتباه هم نميكردم. رفتم سمت ساختن سريال كه شد سريال «يادآوري» و بازخوردهاي خيلي خوبي داشت. سريال «يادآوري» اين شبها از شبكه آيفيلم پخش ميشود و هنوز مخاطبان با علاقه بينندهاش هستند. بعد سريال «تاريكي شب، روشنايي روز» را ساختم كه متاسفانه دچار سوءتفاهمهاي عجيبي شد. تهيهكننده اول سريال شد دشمن سريال و فضايي مسموم درست كرد تا دو قسط هنگفتي را كه گرفته بود، پس ندهد. سريال پخش شد و بينندههاي خودش را داشت اما دلچركيني براي من به جا ماند. دو بار پروانه ساخت سينمايي گرفتم؛ اولي با آقاي تختكشيان و دومي با آقاي محمدحسين قاسمي اما براي هر دو آن فيلمنامهها شرايط ساخت فراهم نشد. بار سوم با آقاي سيفيآزاد براي «روز ششم» پروانه ساخت گرفتم كه اينبار به شكل عجيبي پروسه ساخت فيلم شروع شد و به نتيجه رسيد.
شما اساسا دانشآموخته تئاتر هستيد و نمايشنامههاي مختلفي هم نوشتهايد. چطور تا به حال در تئاتر كار نكرديد؟
دو نمايشنامه نوشتم. «داستان هماره دلتنگي ما» كه برگزيده چهارمين دوره مسابقه نمايشنامهنويسي شد و نمايشنامه «اسكندر» كه اقتباسي روزآمد از اسكندرنامه نظامي گنجوي بود. اساتيد خيلي خوبي داشتم. دكتر ناظرزاده، خانم دكتر زاهدي، خسرو حكيمرابط و خانم دكتر شهشهاني اساتيد مستقيم بودند و استاد بزرگ سمندريان و اكبر رادي كه غيرمستقيم ازشان بسيار آموختم. فارغالتحصيل ممتاز دانشكده هنرهاي زيبا شدم اما شرايط كار برايم فراهم نشد. داستانش طولاني است؛ به ناحق از ليست قبولشدگان كارشناسي ارشد خط خوردم و رفتم تلويزيون و اولين سريالم را ساختم و ماندم و ادامه دادم كه در سوال قبلي توضيح دادم.
از فيلم «روز ششم» صحبت كنيم كه در دسته فيلمهاي معمايي، پليسي قرار ميگيرد و از اين حيث متفاوت از ديگر فيلمهاي روي پرده است. آقاي قاسمزاده؛ شما در حالي سراغ اين ژانر رفتيد كه سينماي ايران مدتهاست از تنوع ژانر بيبهره است. موافقيد؟
معتقدم در 20 سال گذشته به مرور ژانرها را سر بريدند؛ يك كشتارجمعي اعلامنشده در سينما صورت گرفت. ذوقها و سلايق مختلف را از بين بردند تا صحنه بيرقيبي براي سينماي كمدي درست كنند. مديران فرهنگي وقت با كمك تهيهكنندهها و سينمادارها شدند قاتلان فرهنگ جامعه ايراني. با ادعاي جذب مخاطب كه چراغ سينماها خاموش نشود؛ سينما را از هر نوع انديشه حداقلي تهي كردند. اين شعار كه مردم غصه زياد دارند، گرفتار هستند به سينما بيايند تا دو ساعت شاد باشند، شعار ساقي پاركهاست، نه تهيهكنندهاي كه كار فرهنگي ميكند. سينمادارها و پخشكنندهها با استدلال اينكه مردم دو ساعت خوش باشند 20 سال است كه مهار سينما را در دست گرفتهاند و باعث تنزل فرهنگ جامعه شدند. دولت هم خودش را كنار كشيد. برخلاف بيشتر كشورها كه براي سينما و تئاتر و موسيقي جدي و دغدغهمند سوبسيد ميدهند، دولت هم شد توليدكننده همان نوع سينماي كمدي بيدردسر و پردرآمد. نوعي از سينماي كمدي را در اين سالها رواج داد كه اصطلاحات مبتذل بيشتر برازندهشان است و عملا كارويژهاي فراتر از هرزهنگاري ندارند. ما ژانرهاي نوآر، ملودرام، خانواده، كودك، حادثهاي، رزمي و حتي سينماي جنگ را از دست داديم فقط و فقط به قيمت فروش بيشتر فيلمهاي بيخاصيت كمدي. دولت سينماي واقعي و جدي را رها كرد، چراكه منافع سينماداران برايش مهمتر بود. ساختمان براي سينما زياد ساختند اما فيلم براي سينماها بسيار كم ساختند. نتيجه اين شد كه ذوق و سليقه مردم را از آنها گرفتند. سينما را در اندازه تئاترهاي روحوضي و معركهگيري تنزل دادند. فرهنگ مردم ايران را تخريب كردند. اين كار دولت است كه چشمش به گيشه و فروش نباشد و از سينماي واقعي حمايت كند.
اما بهرغم وجود همه اين شرايط شما تصميم گرفتيد فيلمتان را در ژانري كه دوست داريد بسازيد.
من ترجيح دادم در دام جريان سينماي جعلي نيفتم. همين سينمايي كه مردم براي آن صف ميبندند ولي فرداي همان روز خجالت ميكشند بگويند به تماشاي فيلمهاي جعلي كمدي به سينما رفتهاند. برويد مصاحبه كنيد خواهيد ديد تماشاي فيلمهاي كمدي در سينماها جزو افتخارات يا خاطرات خوبشان نيست، وقتي گذراندهاند، تفريحي در اندازه رفتن به فستفود و خوردن غذا اما همانها به ديدن فيلمهايي چون «باشو غريبه كوچك»، «سگكشي»، «اجارهنشينها»، «درباره الي» و... در سينما افتخار ميكنند.
البته به اين نكته هم بايد اشاره كرد كه به هر حال مردم نياز به شادي دارند آنهم در شرايط فعلي كه با انواع و اقسام مشكلات دست و پنجه نرم ميكنند.
به نظرم مردم بيشتر به واقعيت نياز دارند؛ واقعيت را از زندگي مردم ميدزدند و تصوير جعلي آدمهاي خوشبخت و كمدان فيلمهاي كمدي را جايگزين ميكنند. مگر مردم وقتي در جمع خانوادگي مينشينند همديگر را غلغلك ميدهند و هميشه جوك ميگويند؟! مردم با هم لحظاتي را ميگذرانند كه از باهم بودن لذت ببرند. در باهم بودن آنها هم خوشي هست و هم گرفتاري. تصوير آن مردماني كه در حضيض بدبختي همچنان شاد و راضي هستند، تصوير واقعي مردم نيست. مردم دوست دارند تصوير زندگيشان در رسانه منعكس شود. امروز رسانهها بازتابدهنده زندگي مردم اين دوره و زمانه نيستند. سينما بايد آينه جامعه باشد اما متاسفانه در حال حاضر فيلمها اينگونه نيستند. اين اتفاق قبل از انقلاب هم با فيلمفارسيها افتاده بود اما در كنار آن سينماي سرخوش كاباره و رقص و لوطيبازي، جريان روشنفكري با چند كارگردان شناختهشده و فيلمهايشان توانست سند واقعيتري از آن دوران باشند؛ جرياني كه امروز سركوب و منهدم شده است. فيلمسازان مستقل تبديل به سفارشيساز شدهاند و موانع بسيار براي فيلمسازي جوانان ايجاد شده است. همه ميدانند كه مردم گرفتارند، سخت زندگي ميكنند، هزينههاي زندگي معمولي كمرشكن شده است. آنوقت از فيلمسازان انتظار دارند نقش مطرب و دلقك را بازي كنند تا توجه مردم از واقعيتهاي زندگي فاصله بگيرد. اين فيلمهاي كمدي كه اين چندساله روي پرده سينماهاست بيشتر توهمات و فانتزيهاي بيمارگونه مبتذل است. آكنده از نوعي ركيكگويي است. از نشانگان بحران و جنوني است كه جامعه را دربرگرفته است. به نظرم سينماي كمدي در قياس تعداد توليدشده و تعداد پرفروشها شكستخوردهترين گونه سينمايي در كشور ماست كه حتي همين هم در انحصار چند نام بهخصوص است. سينمادارها و پخشكنندهها روشهاي بسياري بلدند كه يك فيلم بد را پرفروش كنند و فيلمي را كه دوست ندارند نابود كنند. شما نگاه كنيد، ببينيد از روز اول اكران تا الان فيلم «روز ششم» هيچ روزي بيشتر از 40 سانس در سراسر كشور نداشته. در شهرستانها به درستي اكران نشده است. مثلا در تبريز فقط يك سانس در يك سينما دارد.
تبليغات شهري هم كه اصلا نداريد!
بله. در همين تعداد معدودي سانس كه اكران ميشود سانسهايش را ميدزدند و به فيلمهاي ديگر ميدهند. من از هيچ كسي كمك نميخواهم و اصلا هم اهل توهم نيستم اما ميخواهم بگويم در فضاي مسمومي كار ميكنيم كه فرصت ديدهشدن از بسياري فيلمها دريغ ميشود. من دوست دارم مردم فيلمم را در سالنهاي سينما ببينند. با صداي خوب و با كيفيت بهتر تصوير ببينند. تا امروز درصد بسيار بالايي از آنهايي كه فيلم را ديدهاند از سالن راضي بيرون رفتهاند و همين برايم كافي است اما باور كنيد همين مقدار محدود مخاطب را هم ميپرانند و سانسهاي «روز ششم» را با سانسهاي فيلمهاي ديگر عوض ميكنند. سانس دزدي ميكنند. ميدانم تعدادي مخاطب بليت تهيه كرده و به سالنهاي سينما مراجعه كردند اما پولشان را به آنها پس دادند كه برنامه نمايش سينما عوض شده است!
چه اتفاقي ميافتد كه سانس دزدي ميشود؟
چون سانس فيلم را به فيلم ديگري داده بودند و نگذاشتند آن روز و آن ساعت «روز ششم» اكران شود. اگر چند سال بعد پژوهشگري بخواهد آمار فروش فيلمهاي اكرانشده در اين سالها را بررسي كند قطعا به تصوير واقعي و درستي نميتواند برسد.
چطور؟ بيشتر توضيح ميدهيد؟
چون به راحتي فروش فيلمها را دستكاري ميكنند. اين آمار فروش فيلمها كه شما در رسانهها ميبينيد واقعي نيست. بليت رايگان توزيع ميكنند، در مقياس چندصد ميليون بليت ميخرند تا به دروغ ميزان استقبال مردم را بيشتر نشان دهند. چند روز متوالي به سامانه سمفا مراجعه كردم و ديدم راس ساعت 12 نيمهشب كه فروش روز بعد شروع ميشود براي يك فيلم به خصوص عدد 16500 تعداد بليت فروختهشده ثبت ميشود! آخر مگر ميشود فقط ظرف چند دقيقه بعد از 12 شب مردم براي فيلمي اين تعداد بليت بخرند؟ حتي اينقدر هوش به خرج نميدهند كه عدد را به تدريج و در طول روز اعمال كنند. من به هيچ عنوان دنبال برابري نيستم اما دنبال عدالت هستم و باور كنيد عدالت در سينماي ايران رعايت نميشود؛ ما از راهآهن تا تجريش دو سينما و دو سانس بيشتر نداريم. آخر اين چه تقسيمبندي است؟ حتي يك سينما براي فيلم ما سردر نزده است. من نميگويم قرار بود «روز ششم» ميلياردها تومان بفروشد اما انصاف داشته باشيد كه مردم از كجا بايد بدانند كه فيلم «روز ششم» در سينماها روي پرده اكران است كه به تماشاي آن بنشينند؟ خون دل خوردم تا اين فيلم را بسازم اما درباره اين فيلم عدالت اجرا نشد. راجع به اكرانهاي مردمي كه اصلا حرف نزنيم بهتر است و به نظرم پديدهاي مخرب است؛ براي بليت خريدن نه براي فيلم تماشا كردن. خلاصه كنم؛ در سينماي ايران وضع به گونهاي است كه هر فيلمي را كه بخواهند ميگذارند ديده شود و هر فيلمي را كه نخواهند به شكلي زيركانه حذفش ميكنند. ما در دوراني زندگي ميكنيم كه يك مدل سينماي شبهدولتي و يك مدل سينماي جعلي شبهخصوصي راه تنفس بقيه فيلمها را بسته است.
برگرديم به فيلم «روز ششم»؛ وقتي رد كارهاي شما را در تلويزيون ميگيريم، ژانر پليسي، جنايي در تلهفيلمها و سريالها هم ديده ميشود. انگار به اينگونه سينمايي علاقه داريد. حالا سوالي كه اين وسط به وجود ميآيد اين است: با توجه به اينكه نويسنده هم هستيد و طبيعتا اهل مطالعه آثار ادبي و داستاني، آيا «روز ششم» را از فيلم يا رماني اقتباس كرديد يا الهام گرفتيد؟
بله، من به ادبيات پليسي علاقهمندم و آن دنبال ميكنم اما خير، «روز ششم» وامدار هيچ فيلم يا رماني نيست. من براي ساخت «روز ششم» كار عجيبي نكردهام. صرفا به قواعد ژانر پايبند ماندم تا فيلمي ايراني طبق قواعد ژانر بسازم. دلم نميخواست «روز ششم» شبيه ديگر فيلمهاي سينما باشد اما بسيار علاقهمندم فيلمهايي مثل «روز ششم» در سينماي ايران بيشتر ساخته شود. براي من مهم است فيلمي بسازم كه در وهله اول خودم آن فيلم را دوست داشته باشم و از ساخت آن خجالت نكشم. اين نكته را در تمام ساختههايم رعايت كردم. هيچكدام از سريالها و فيلمهايي كه براي تلويزيون ساختم، سفارشي نبوده. هيچوقت هم كار مناسبتي نساختم. آسان كار نكردم؛ براي همه فيلمهايم جنگيدم؛ يا بيشتر كار كردم يا از حق و حقوقم گذشتم تا فيلمهاي بهتري شوند. تمام كارهايم را دوست دارم چون با هر كدامشان بخشي از من كشته شده است. با درد و رنج هم كشته شده است. من با هر فيلمي بخشي از زندگيام را از دست دادهام و اصلا هم پشيمان نيستم؛ اما درباره فيلم «روز ششم» بحث فقط دوست داشتن نيست، بحث درست و غلط بودن است. بعضي فيلمها به لحاظ ژانري غلط هستند. در «روز ششم» ما به ژانر نوآر و سابژانر سرقت پايبند بوديم و قواعد آن را رعايت كرديم.
ايده اصلي فيلم چطور به ذهن شما رسيد؟
بعد تحقيق و پژوهش را شروع كردم. رفتم بازار طلاي كريمخان و با چند طلافروش درباره الماس و طلا صحبت كردم. راجع به تجارت خردهطلا، الماسها، شكل نگهداري و روش جابهجايي محمولههاي گرانقيمت اطلاعات به دست آوردم. خيلي ساده رفتم مغازههاي طلافروشي گفتم ميخواهم فيلم بسازم و نيازمند اطلاعات شما هستم. مردم براي هنر ارزش قايل هستند بهخصوص با نويسندهها خوب همكاري ميكنند. يك نفر در گاوصندوقش را باز كرد و من براي اولينبار در زندگيام الماسهاي 5 و10 قيراطي ديدم. درباره ويژگيهاي الماس خوب توضيحات كاملي به من داد. خيلي چيزها را گوگل كردم مثلا وزن هر قطعه اسكناس و وزن هر سكه و... اطلاعاتي كه شايد جزيي كوچك از فيلمنامه باشند اما برايم مهم است كه هر چيز كوچكي در فيلمنامه درست باشد. بعد روي ويژگيها و پيشينه داستان زندگي كاراكترها خيلي كار كردم و در اين مسير هم قصه شكل گرفت و هم مسير داستان كاملتر شد.
مسير ساخت فيلم اول براي فيلمسازان اول به مراتب دشوارتر از ديگر فيلمسازان است. اين مساله درباره شما كه پشتوانه طولاني در تلويزيوني داشتيد در سينما چطور بود؟ آيا فيلم از فقر بودجه رنج ميبرد؟ و ممكن است اين در ساختار فيلم تاثير گذاشته باشد؟ نكتهاي كه بعضي منتقدان به آن اشاره داشتند.
در ايران اينگونه است كه بعضي منتقدان درباره آنچه در فيلم نيست صحبت ميكنند، نه آنچه روي پرده است. خودشان را جاي فيلمنامهنويس و كارگردان فرض ميكنند كه اگر خودشان اين فيلم را ميساختند چگونه ميساختند! باور من بر اين است كه تمام ارجاعات نقد بايد معطوف به آن چيزي باشد كه در فيلم هست نه فرضيات ذهني كه در درون فيلم نيستند. كمااينكه براي ما هم موقع ساخت فيلم اينطور است كه تمام نكات فيلم را از فيلمنامه نوشتهشده بيرون ميآوريم. واقعيت اين است كه اگر من فيلمنامه «روز ششم» را به شما بدهم، شما فكر ميكنيد فيلمنامه از روي فيلم پياده شده است.
ما تمام و كمال سر صحنه واو به واو فيلمنامه را بدون هيچ تغييري اجرا كرديم. «روز ششم» فيلمي است كه از ژانر پيروي ميكند. تمام نكات مطرح شده در فيلم تابعي از قواعد ژانر هستند. اگر منظور آن منتقد كه شما اشاره كرديد اين است كه فيلمنامه سر صحنه به خاطر شرايط مالي و كاري تغيير كرده است بايد بگويم به هيچ عنوان اين اتفاق نيفتاده است. از نظر من فيلمنامه كتاب مقدس و مانيفست عوامل پشت صحنه و بازيگران جلوي دوربين است. همه آمدهاند و قرارداد بستهاند كه همان فيلمنامه را بسازند. اين فيلمنامه بوده كه اين تعدادي آدم را دور هم جمع كرده است و نبايد به هيچ دليلي تغييري بكند. معمولا در كار كارگردانان فيلم اولي زياد دخالت ميكنند و از همه طرف به كارگردان فشار وارد ميكنند. به خواست فيلمبردار و مديرتوليد و تهيهكننده لوكيشنها و روز و شبهاي فيلمنامه عوض ميشود يا به خواست بازيگران ديالوگها تغيير داده ميشود تا متناسب با توانايي اجراي آنان شود. معمولا هم تغييرات سرصحنه ويرانگر و مخرب هستند مگر اينكه فيلمنامه اشكالات بنيادين داشته باشد كه باز هم سرصحنه و هنگام فيلمبرداري اعمال تغييرات ريسك بزرگي است و در بهترين حالت به نتايج متوسط حداقلي منجر ميشود كه نزديك كليشهها ايستاده است. در فيلم «روز ششم» به هيچ عنوان اينگونه نبود. ما همان فيلمي را ساختيم كه فيلمنامهاش به شكل كامل دراختيار كل گروه بود. مشكلات زيادي داشتيم اما همدلي گروه اجازه نداد اين مشكلات وارد جهان فيلم شوند و «روز ششم» هماني شد كه بايد ميشد.
مردم بيشتر به واقعيت نياز دارند؛ واقعيت را از زندگي مردم ميدزدند و تصوير جعلي آدمهاي خوشبخت و كمدان فيلمهاي كمدي را جايگزين ميكنند. مگر مردم وقتي در جمع خانوادگي مينشينند همديگر را غلغلك ميدهند و هميشه جوك ميگويند؟!
همه ميدانند كه مردم گرفتارند، سخت زندگي ميكنند، هزينههاي زندگي معمولي كمرشكن شده است. آنوقت از فيلمسازان انتظار دارند نقش مطرب و دلقك را بازي كنند تا توجه مردم از واقعيتهاي زندگي فاصله بگيرد. اين فيلمهاي كمدي كه اين چند ساله روي پرده سينماهاست بيشتر توهمات و فانتزيهاي بيمارگونه مبتذل است.
در فضاي مسمومي كار ميكنيم كه فرصت ديده شدن از بسياري فيلمها دريغ ميشود. من دوست دارم مردم فيلمم را در سالنهاي سينما ببينند. با صداي خوب و با كيفيت بهتر تصوير ببينند. تا امروز درصد بسيار بالايي از آنهايي كه فيلم را ديدهاند از سالن راضي بيرون رفتهاند و همين برايم كافي است اما باور كنيد همين مقدار محدود مخاطب را هم ميپرانند و سانسهاي «روز ششم» را با سانسهاي فيلمهاي ديگر عوض ميكنند.
چند روز متوالي به سامانه سمفا مراجعه كردم و ديدم راس ساعت 12 نيمهشب كه فروش روز بعد شروع ميشود براي يك فيلم بهخصوص عدد 16500 تعداد بليت فروخته شده ثبت ميشود! آخر مگر ميشود فقط ظرف چند دقيقه بعد از 12 شب مردم براي فيلمي اين تعداد بليت بخرند؟ حتي اينقدر هوش به خرج نميدهند كه عدد را به تدريج و در طول روز اعمال كنند.
معتقدم در 20 سال گذشته به مرور ژانرها را سر بريدند؛ يك كشتار جمعي اعلام نشده در سينما صورت گرفت. ذوقها و سلايق مختلف را از بين بردند تا صحنه بيرقيبي براي سينماي كمدي درست كنند. مديران فرهنگي وقت با كمك تهيهكنندهها و سينمادارها شدند قاتلان فرهنگ جامعه ايراني. با ادعاي جذب مخاطب كه چراغ سينماها خاموش نشود، سينما را از هر نوع انديشه حداقلي تهي كردند.