گذر غريبانه «سايه»هاي مهر سرزمين
اصغر ميرفردي
استاد هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سايه)، همچون ديگر سرمايههاي ادبي، فرهنگي و علمي كه ساليان گذشته به ديدار حق شتافته بودند، رخت از جهان بربست و به ديار باقي شتافت و با رفتن خود، دوستداران فرهنگ و سرزمين ايران را داغدار نمود. رفتن و گذر از اين دنيا، راهي است كه همه زندگان خواهند پيمود و تنها خداست كه ميماند. آنچه اين رفتنها را بيش از مرگ ديگر انسانها دردناك ميسازد، جايگاه و نقش چنين بزرگاني در زمينه و زمانه زيستشان است كه آنها را تبديل به سرمايههاي فرهنگي مرجع كرده است. ارزيابي از چگونگي توجه و ارجگذاري نهادهاي فرهنگي و اجرايي به چنين سرمايههايي، وجه ديگر ملالساز اين رفتنها است، اگرچه اين ملال در زمانه زندگي چنين بزرگاني نيز وجود داشته و دارد ولي رفتن غريبانه آنها چنين ملالي را دوچندان ميسازد. زندهياد ابتهاج، نزديك به يك قرن زيست و با بزرگان ادبي، هنري و انديشهاي همجوار و مصاحب بود. بنابراين به اندازه يك قرن، تجربه و آموزه ارزنده با خود داشت كه ميتوانست آنها را به نسل جوان عرضه كند ولي پس از درگذشت ايشان، تنها با رجوع به نوشتهها و آثار ايشان ميتوان در حد درك خود از آنها بهرهمند شد. ارجگذاري چنين سرمايههاي ارزندهاي، نه به خاطر نياز خودشان- كه روحيه وارستهاي داشتند و دارند- بلكه به دليل نياز جامعه و نسل جوان آن به چنين الگوهايي، اهميت و ضرورت داشته و دارد. يكي از مشكلاتي كه در دوره مدرن، نسل جوان و نوجوان با آن روبرو هستند، سختي انتخاب گروه مرجع و الگوي نقش است، زيرا تنوع الگوها اگرچه دامنه انتخاب را بالا ميبرد، سختيهاي انتخاب را نيز افزايش ميدهد. در چنين شرايطي، ارجگذاري شايسته سرمايهها و افتخارات فرهنگي و ادبي جامعه ميتواند جوانان و نوجوانان را در انتخاب الگوهاي مناسب ياري رساند. براي شناخت ضرورت تكريم بزرگان علمي و فرهنگي، بايد از خود پرسيد كه هويت فرهنگي يك جامعه و نسل جوان آن چگونه ساخته يا برساخته ميشود؟ مگر نه اين است كه سرمايههاي فرهنگي به عنوان گروههاي مرجع، نقش بيبديلي در جامعه براي اين مهم دارند؟ ارج ننهادن به چنين سرمايههايي، گونهاي رها كردن عرصه فرهنگي و هويت فرهنگي به حال خود و بدون پشتوانه ساختن مسير تداوم هويت و فرهنگ ملي و سرزميني است. اگر بپذيريم كه نامآوران و چهرههاي اصيل فرهنگي، هنري، ادبي و علمي از مهمترين سرمايههاي فرهنگي مرجع و اثرگذار در پديدارسازي و پويايي هويت فرهنگي و اجتماعي كشورمان بوده و هستند، چرا در زمينه معرفي آنها به نسل جوان و ارجگذاريشان كوتاهي ميشود؟ در حوزه شعر و ادبيات، از بهار تا سايه، شاعران و اديبان زيادي بودهاند كه آثار ارزندهاي به جا گذاشتهاند. در حوزههاي هنر نيز چنين سرمايههاي بزرگ و نامداري در ايران، بوده و هستند. اينها همه شايسته احترامند. با بيتوجهي به اين سرمايهها، چه اشخاص و مرجعهايي ميتوانند جايگزين اثرگذاري براي آنها در سپهر فرهنگي ايران شوند؟ آيا آنچه از آن به عنوان «تهاجم فرهنگي» ياد ميشود، تا اندازه زيادي ناشي از بيمهري به فرهنگ اصيل بومي و فرصت دادن به فرهنگهاي بيگانه براي پر كردن خلأ ايجادشده در حوزه فرهنگي نيست؟ براي نمونه، زماني كه به دليل سياه و سفيد ديدن هنرمندان اصيل ايراني، جوانان و نوجوانان با آواز اصيل ايراني بيگانه ميشوند، آيا در عمل فرصت براي عرضه و مصرف توليدات فرهنگي خارجي ناسازگار با فرهنگ ميهني هموار نميشود؟ هنرمندان و سرمايههاي فرهنگي همچون «سايه»ها را پيش از گذر ابديشان دريابيم و ارج گذاريم تا از فرزانگي و هنرشان بهره گيريم. پويايي و تداوم فرهنگ و هويت ملي جز با ارجگذاري داشتهها و سرمايههاي خود، دستيافتني نيست، پس نگذاريم نامآوران فرهنگي در خانه و سرزمين خود احساس انزوا و غربت كنند يا ماندن در غربت جانفرسا را به بيمهري ديدن در خانه خود ترجيح دهند. به ياد داشته باشيم كه «در خانهاي كه بزرگان آن تكريم نشوند، هيچ كوچكي به بزرگي نخواهد رسيد».