بوي عطر كاه گلهاي خيس
منوچهر - محمد شميراني
تابستان بود و گرمايش. تابستان بود و نفسهاي به شماره افتاده آدمها و درختها و حتي، كوچهها و خيابانها و پشت بامها. آنقدر گرم بود كه انگار، تن خشك پشت بامها هم، از شدت گرما و تشنگي، به نفس نفس افتاده بود.
از بادبزن تا كولر
تابستان سالهايي كه تازه، سر و كله «پنكه» پيدا شده بود و كولر آبي و كولر گازي و... هنوز، متولد نشده بودند و در خيابانها، ماشين به ندرت رد ميشد و ماشين كولردار امريكايي، حكم كيميا را داشت روزهايش، به تحمل گرما و عرق كردن ميگذشت. بادبزنهاي حصيري، اولين نسل پنكه و وسايل خنككننده بود كه پا، به خانهها گذاشته و جايي براي خودش باز كرده بود.
بچهها، كه در فصل تابستان، از درس و مدرسه فارغ شده بودند نه گرما، سرشان ميشد و نه سرما. زير همان آفتاب داغ تابستاني، بازي ميكردند؛ از فوتبال و واليبال گرفته تا بازيهايي مثل الكدولك و يك پيدوپي و... بسياري بازيهاي ديگري كه بچههاي امروزي، حتي نامش را هم نشنيدهاند چه رسد به اين كه، بازي كرده باشند !
آبتني در حوضچه اكنون
ظهر كه ميشد بچهها، بازي را كنار ميگذاشتند و تني، به آب ميزدند. آن روزها و آن سالها، مصداق عيني شعر سهراب سپهري است كه ميگويد:
زندگي، تر شدن پي در پي
زندگي، آب تني كردن
در حوضچه اكنون است.
و بچهها، فارغ از هر مشكل و دغدغهاي و هر غم و ناراحتي، فقط حال را ميشناختند و غنيمت ميشمردند. حرف زدنها و فريادها و شاديهاي بيغل و غش آنان، گوش كوچه را كر ميكرد.
بچههايي كه در خانهشان، حوض يا استخر داشتند به همراه بچههاي فاميل و دوست، راهي خانه ميشدند و بچههايي كه خانهشان، حوضي نداشت راهي سر خيابان ميشدند و پايينتر از لوله بزرگ آبي كه به نهر خيابان ميريخت آب بازي ميكردند .
خانههاي كاهگلي
خانههاي قديمي، بيشتر با كاهگل ساخته ميشد. تركيبي جادويي از كاه و خاك رس، كه علاوه بر نماي ديوارها، به عنوان پوشش پشتبام خانهها نيز استفاده ميشد.
كاهگل، چنان نقشي در زندگي آن سالها داشت كه علاوه بر ساخت خانه، براي درمان نيز از آن بهره ميبردند! تا همين چند دهه پيش، اگر كسي حالش بد ميشد و از حال ميرفت اولين كاري كه ميكردند مقداري كاهگل، جلوي بيني او ميگرفتند و شخص، پس از اينكه بوي كاهگل به مشامش ميخورد حالش بهتر ميشد.بگذريم كه در سالهاي اخير و راه افتادن رستورانهاي سنتي و بازسازي خانههاي قديمي، بازار استفاده از كاهگل هم، كمي تا قسمتي رونق پيدا كرده است. به هر حال، در آن سالها، كمر آفتاب كه ميشكست و ميرفت تا خودش را پنهان كند بزرگترها، وظيفه و ماموريت بچهها را يادآور ميشدند. بچهها هم، آفتابه در دست، راهي پشتبام ميشدند پشتبام كاهگل اندود را، آب ميپاشيدند تا هرم و داغي گرما را كمتر كند؛ گويي، بر دهان تشنه پشتبام، آب ميپاشيدند تا تشنگياش برطرف شود !
پس از آن، زيراندازي ميانداختند. مادر خانه، با طرف غذاي شب، راهي پشت بام ميشد. چراغ گردسوز را، براي نور فضاي پشت بام روشن ميكردند و بر روي آن، سهپايه فلزي بلندي ميگذاشتند كه غذا را، گرم نگه دارد تا پدر خانه، از سر كار برگردد .
شمردن ستارهها
ماجراهاي تابستان و پشتبام خانههاي قديمي، يكي و دوتا نيست. شام را كه ميخوردند و ظرفها را به پايين ميبردند نوبت پهن كردن رختخوابها و آماده شدن براي خوابيدن بود.
آنهايي كه طاقت ديدن و نيش خوردن از پشهها را نداشتند بساط «پشهبند» را علم ميكردند و ديگران هم، بدون پشهبند، خسته از كار روزانه، چشم بر هم ميگذاشتند و هفت پادشاه را خواب ميديدند.
البته، خيلي از بچهها همانطور كه دراز كشيده بودند چشم به آسمان ميدوختند، ستارهها را ميشمردند و روياهاشان را دوره ميكردند. بعضي هم كه زيادي، اهل خيالبافي بودند به مصداق شعر زيباي «ماه، ريفي از خربزه خيال بود» دست، بالا ميبردند تا ماه را بگيرند و به نيت خربزه، گازي بزنند ! چقدر خوب ميشد كه روياها، جاي واقعيتهاي سخت و تلخ اين روزها را ميگرفت.