برج شرف
سبوكشان كه به ظلمات عشق خضر رهند ز جوي آب بقا هم به چابكي بجهند
جلا و جوهر اين بوالعجب گدايان بين كه جلوه گاه جلال و جمال پادشهند
برون رو از خود و آنگه درون ميكده آي كه خرقهها همه اينجا به رهن باده نهند
كلاه بفكن و بر خاك نه سر نخوت كه مهر و ماه بر اين در سران بيكلهند
چه چاره ده مه برج شرف به خانه ماست كه از شعاع و شفق رشگ ماه چاردهند
شهريار