ديوار كوتاه بزرگان
ياسين نمكچيان
مرگ هوشنگ ابتهاج هم دستمايه حمله مجازي شد و در چهار روز گذشته موافقان و مخالفان شاعر در فضاي مجازي صفآرايي كردند. اين رويه از چند ماه پيش و بعد از فوت دكتر رضا براهني شاعر و منتقد مشهور آغاز شد و با مرگ ابتهاج به تثبيت رسيد. اين در حالي است كه مواضع سياسي «سايه» در تمام عمر روشن بود و با اينكه در آخرين سالهاي عمرش حضور پررنگي در رسانهها و شبكههاي مجازي داشت اما هرگز مورد انتقاد قرار نميگرفت. ابتهاج با صداي بلند و بهطور رسمي ميگفت من به سلامت تئوريك سوسياليسم باور دارم و معتقدم كه هيچ راهي جز سوسياليسم پيش پاي بشر نيست. حتي در انتخابات سال ۹۶ هم از رايي كه در صندوق انداخت تا آخر عمر دفاع كرد و هرگز چيزي را براي پنهان نكردن نداشت. رصد شبكههاي مجازي نشان ميدهد كه موجسازان چنين رويهاي كساني هستند كه شايد حتي در طول دوران زندگي خود هيچ اطلاعي از فعاليتهاي فرهنگي و سياسي آدمهايي مثل براهني و ابتهاج ندارند و بر اساس شنيدهها و صرفا براي حاشيهسازي و در جهت اهداف سياسي خودشان شروع به توهين و فحاشي ميكنند. در مورد هوشنگ ابتهاج اما علاوه بر فعالان سياسي؛ برخي هنرمندان و فعالان موسيقي هم به چنين وضعيتي دامن زدهاند. آنها كساني هستند كه بارها مطالبي را درباره دوران مديريت هشتساله «سايه» در بخش موسيقي راديو مطرح كردهاند و هرگز سند و مدركي هم ارايه نكردهاند. آنها معتقدند كه ابتهاج در فاصله سالهاي ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۸ كه بخش مديريت برنامه «گلهاي تازه» را بر عهده داشت باعث بيكاري بسياري از موزيسينهاشده ولي اين ادعا هرگز ثابت نشده است. از آن روزگار تا اكنون چيزي حدود ۴۳ سال گذشته و ابتهاج در تمام اين دوره طولاني مورد احترام هنرمنداني بود كه آن موقع در راديو يا خارج از آن فعاليت ميكردند. حتي اگر در اين ميان چند نفر هم درباره عملكرد مديريتي او حرف و حديثهايي را مطرح كردهاند نيز طبيعي است؛ چرا كه به قول معروف تنها ديكته نانوشته غلط ندارد. با همه حرف و حديثها هر رفتاري را ميتوان به صريحترين شكل ممكن نقد كرد اما آنچه در روزهاي گذشته اتفاق افتاد برچسبزنيهاي ناجوانمردانه است. هوشنگ ابتهاج راوي برخي از آثار تاريخساز اين مملكت است و به اندازه كافي هم فرصت انتقاد از او وجود داشت اما انگار تعمدي وجود دارد تا بزرگان اين سرزمين پس از مرگ مورد هجمه و توهين قرار بگيرند. آنچه در اين مدت اتفاق افتاد گوياي يك وضعيت خطرناك در جامعه ايراني است. گوياي وجود شكافي است كه در نابسامانيهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي و… ريشه دوانده و تبعاتش دامن بزرگان فرهنگ و هنر را گرفته و ديواري كوتاهتر از آنها پيدا نشده است. البته در چنين وضعيتي حتي معموليترين آدمها نيز ميتوانند تبديل به سوژه شوند و زير فشار سختترين هجمهها قرار بگيرند. زندگي در شرايطي كه آدمهايش اينگونه سياه و سفيد قضاوت ميشوند بهشدت عجيب و ترسناك است.