درباره فيلم «بيوفا» به كارگرداني آدريان لين
به سادگي يك لحظه
ابراهيم عمران
برخي فيلمها انگار ساخته شدهاند تا هماره مخاطب و تماشاگران را وادار به تفكر كنند تا از اين رهگذر تلنگري هميشگي به كردار و رفتارشان وارد آيد. آدريان لين، كارگردان امريكايي كه با فيلم «پيشنهاد بيشرمانه» بيشتر شناخته ميشود در سال ۲۰۰۲ فيلم unfaithful را ساخت. بيوفا فيلمي است تكاندهنده و در لحظه ميتواند چالشهاي ذهني زيادي ايجاد كند. يك تصميم و يك حركت كه ياراي آن دارد؛ دگرگوني شگرفي در كليت زندگي به وجود آورد.
كاني به همراه ادوارد و پسرشان زندگي آرامي را سپري ميكنند. هيچ گونه ادله و شواهدي تا قبل ضربه اصلي فيلم براي مخاطب وجود ندارد كه كردار بعدي زن داستان را هضم كند. بيوفا فيلمي است بر اساس يك تصميم لحظهاي و آني. عملي كه عكسالعملهاي بعدي آن قابل واكاوي است. زني كه در يك روز توفاني و در يك اتفاق غيرقابل پيشبيني، مهمان جواني ميشود كه دلال كتاب است و اين آشنايي سببساز پارهاي حوادث در زندگي زن و بالمال آينده آن جوان كتابفروش ميشود. نميدانم بار اولي كه اين فيلم را ديدم؛ واكنش الانم را نداشتم. شايد آن زمان فراخور حال و جامعه تقريبا آرامي كه داشتيم؛ صرفا جنبه سرگرمي و هيجان فيلم جذبم كرد و به قول فلاسفه «فيلم بما هو فيلم» در ذهنم نبود. حاليه كه بحرانهاي رفتاري نزد خانوادهها زياد شده و در پيرامون شاهد رفتارهاي هيجانزده خارج از عرف و قوانين رفتاري هستيم؛ اين فيلم تلنگر اصلياش را وارد كرد. به حتم جامعه امريكا بيست سال پيش و حتي كمي قبلتر از آن شاهد مواردي از اين دست بوده كه صنعت سينما به مثابه بازو و دوربين فعال جامعه، احساس نگراني كرد و مگر سينما در ذات خود غير از سرگرمي و پولسازي؛ نميتواند مسائل جزيي و حتي كلي اجتماع را به تصوير كشد؟ به حتم جواب مثبت است و سينماي اجتماعي كاركردش جز اين نيست. نكته جالب توجه اينكه شخصيت اصلي داستان؛ زني غيراغواگر و موجه بود و هيچ گونه پسزمينهاي از لغزش در او مشاهده نميشد. پس به واقع چه شد كه در كسري از ثانيه دلداده جوان كتابفروش شد؟ به واقع شايد براي برخي اين موضوع در فيلم، نكته ضعف و در نيامدن داستان باشد. ولي كارگردان بي هيچ اضافهگويي نشان ميدهد كه ميشود و امكان دارد هر فردي در دورهاي از زندگي بلغزد بيهيچ پيشزمينهاي و شايد در پس آن لغزش، مستقيم و غيرمستقيم، براي ديگران هم ايجاد دردسر كند. عافيتطلبي و ميل به كامجويي در نهاد بيشتر انسانها وجود دارد و نميتوان آن را كتمان كرد و چگونگي برطرف كردن اين ميل در هر جامعهاي متفاوت است. حاليه كه دگرگونيها و در حقيقت سردرگرميهاي جنسي مشكل اغلب جوامع شده، بد نيست جامعه پر از پنهانكاري نيز نگاهي دقيقتر و موشكافانهتر به خود داشته باشد.اي كاش ميشد اين فيلم را براي خانوادهها پخش ميكردند مصلحان و روانشناسان اجتماعي. جامعه فعلي ايران نياز زيادي به واگويه كردن افكار و افعال پنهاش دارد. بيوفايي در آن موج ميزند و بيشتر از موج، طغيان و توفان ويرانكنندهاي دارد. بسان توفان ابتدايي فيلم كه سرنوشت افراد را تغيير داد. آناني كه فيلم را ديدهاند به حتم آن سكانس خيالي ذهن بازيگر زن را به خاطر دارند كه اگر تاكسي ميآمد و او سوار ميشد، شايد حوادث بعدي فيلم اتفاق نميافتاد. آري زندگي در لحظه؛ آنطور كه در صفحه 23 كتابي كه جوانك عاشقپيشه به زن فيلم پيشنهاد خواندش را داد و اين لحظهاي بودن چه بسا فراخور هر شخصي ميتواند مابهازاهاي زيادي داشته باشد. كم نميبينيم در دور و برمان افرادي كه سرنوشتي چنين محتوم داشتهاند. شايد تفاوت جامعه فعلي ايراني با جامعهاي چون امريكا، آزادي بيشك و ترس آنجا با محدوديت همراه با ترس و خفا در اينجا باشد. با مخرج مشترك و يكساني كه «پنهانكاري» است و بس. اين فيلم به اندازه «پيشنهاد بيشرمانه» قدر نديد و ديده نشد ولي مخاطبي كه آن را ببيند، داستانش بيشتر از كار قبلي كارگردان در يادش ميماند. وجه غالب اين نوشته نه نقد تكنيكال آنكه برشي جامعهشناختي از فيلمي بود كه داستانش، داستان زندگي بسياري از افراد پيرامون ماست؛ داستانهايي كه خود قابليت فيلمي مجزا و ايرانيزه دارند.