گفتوگوي منتشر نشدهاي با محسن وزيري مقدم در آستانه چهارمين سالروز درگذشتش
ارتباط هنرمند با منبع الهام نبايد قطع شود
براي هنرمند ماندن نبايد به هيچ موفقيتي قانع بود
مريم آموسا
محسن وزيري مقدم اگر در ۱۶ شهريور 1397 رخ بر نقاب خاك نميكشيد، ميتوانستيم ۵ مرداد امسال شاهد برپايي نود وهشتمين جشن زادروز يكي از مهمترين و بزرگترين نقاشان و مجسمهسازان ايران باشيم. هنرمندي كه در طول عمر 94 ساله خود، از زماني كه تصميم گرفت هنرمند شود تا آخرين لحظات زندگياش، با اينكه بخشي از بينايياش را از دست داد، هرگز دست از خلق اثر هنري نكشيد و همواره تلاش كرد زيست هنرمندانه داشته باشد. بي شك بسياري از او به عنوان پيرمردي عبوس و ترشرو ياد ميكنند؛ كسي كه گاه در آخرين لحظه فروش آثار هنرياش قيد همهچيز را ميزد تا كارش را به هر فرد متظاهري كه ميخواست خود را خريدار هنر بشناساند، نفروشد. چون معتقد بود اثر هنري بايد به ديوار خانه كسي آويخته شود كه هنر اهلياش كرده باشد. در دو دهه پاياني عمرش، بخت آن را داشتم كه در شمار دوستان وزيريمقدم قرار بگيرم و هرگاه از رم به ايران سفر ميكرد، براي ديدار او به خانهاش بروم. در اين ديدارها گاه برادرزادهام سروشا و گاه دوست مشتركمان فاطمه عبادي همراهيام ميكردند. روبرويش بر روي مبل قرمزش مينشستيم، موسيقي گوش ميداديم و درباره هنرهاي تجسمي و خاطراتش از روزگار دور صحبت ميكرديم. گاه زمان ديدارمان آن قدر طولاني ميشد كه سروشا از فرط خستگي بر روي مبل خوابش ميبرد. گاه هم به گالريگردي ميرفتيم و يا ساعتها در خيابانهاي تهران قدم ميزديم و در آخر در يكي از كافههاي شهر مينشستيم و قهوهاي مينوشيديم و گپ ميزديم. حاصل اين ديدارها ساعتها گفتوگوست كه از بخشي از آن را در اين مجال كوتاه ميخوانيد.
شما از جمله هنرمنداني هستيد كه تاكيد ويژهاي بر روي طراحي داريد. دليل اين تاكيد چيست؟
بايد قبول كرد طراحي جدا از اينكه هنر مستقلي است ستون زيرين همه هنرهاي بصري هم هست؛ اگر ميخواهيد در هر رشته هنرهاي تجسمي موفق شويد، بايد پايه كار محكم باشد و پايه هنرهاي تجسمي طراحي است. اگر جكسون پولاك معروف شد، شهرت او يكروزه به دست نيامد. او پيش از اين تجربيات متعددي در عرصه طراحي پشت سر گذاشته بود. مثلا نقاشيهايي به سبك مكزيكي دارد كه اگر طراحي بلد نبود، نميتوانست اين آثار را خلق كند. هنگامي كه صحبت از طراحي ميشود همه خطخطيهاي سياهي را بر روي كاغذ تصور ميكنند كه نقاش يا مجسمهساز براي دست گرمي براي خلق يك تابلو نقاشي يا ساخت يك مجسمه كشيده است؛ اما چنين نيست. امروزه طراحي يكي از مهمترين و مستقلترين رشتههاي هنري تجسمي است كه كمكم در كشور ما هم دارد به عنوان يك شاخه هنري مستقل شناخته ميشود. بيشك قديميترين طراحيهاي به جا مانده از بشر را ميتوان در غارها ديد. انسان نخستين يكي از راههاي ارتباطي براي بيان آرزوها، ترسها و نيازهايش را به اتكا به خط و طراحي يافت و بي شك طراحي يكي از انديشهورزترين هنرهاي بشري است كه تفكر درآن سهم بسزايي دارد. چون در ادوار مختلف بشر با دم دستيترين ابزار ميتوانسته ايدههايش را با طراحي بيان كند. اين هنر همواره توانسته به حيات خود ادامه بدهد و عمري به درازي عمر بشر دارد و بدون اغراق ميتوان گفت با بررسي تاريخ طراحي ميتوان درك بهتري از تاريخ اجتماعي بشر در دورههاي مختلف داشت. مثلا اگر به طراحيهاي فرانسيسكو گويا نگاه كنيم، متوجه ميشويم كه او متاثر از شرايط اجتماعي زمانه خود به طراحي موضوعات انتقادي و طنزآميز پرداخته و به همين واسطه خطوط او شوخ و شنگ و گاه كج و معوج هستند و يا اگر به طراحيهاي هنرمندان مكتب ذن نگاه كنيم متوجه ميشويم كه اين هنرمندان با تمركز و استمرار و خلوصي كه در سبك زندگي خود داشتهاند، سالها با تمركز طراحي كردهاند و آثارشان نيز چنين ويژگي دارد. يا اگر به طراحي و نقاشيهاي جكسون پولاك نگاه كنيم، به نوعي با زيست انسان قرن بيستمي آشنا ميشويم؛ انساني كه زير چرخهاي ماشينيسم له و لورده شده است.
چرا در گذشته در ميان برخي از هنرمندان از شما به عنوان ماشين طراحي ياد ميكنند؟
داستانش باز ميگردد به دوره دانشجويي من در دانشكده نقاشي هنرهاي زيبا. در دورهاي كه ما دانشجو بوديم يك كارگاه بزرگ بود كه دانشجويان از سال اول تا آخر همه آن جا كار ميكردند. يادم هست مثلا استاد سر كلاس به ما ميگفت مثلا از روي فلان مجسمه طراحي كنيم و ما بايد آخر هفته طراحيهايمان را تحويل ميداديم و نمره ميگرفتيم. آقاي حيدريان هم ايرادهاي كارمان را ميگرفت. من چون براي يادگيري بسيار حريص بودم و ميخواستم زودتر اصول طراحي را ياد بگيرم، بيشتر ساعتها در كارگاه دانشگاه مشغول طراحي بودم. در مقطعي آنقدر روي طراحي از مجسمهها وقت گذاشتم كه توانستم خيلي زود به تناسبات مجسمه دست پيدا كنم و اين تمرينها بعدها خيلي به كارم آمد و با اين شيوه به نوعي با طراحي كردن مجسمهسازي را ياد گرفتم. در دوران دانشجويي چون من دانشجوي ثروتمندي نبودم براي تامين هزينههايم مدتي در آشپزخانه دانشكده فني مشغول به كار شدم، مسووليتم نظارت بر كار آشپزها و دستيارانشان بود تا مواد غذايي را حيف و ميل نكنند، اين دوره هم يكي از فرصتهاي خوبي بود كه ضمن كار كردن از چهره و فيگور دانشجويان و كاركنان آشپزخانه در دفتر كوچكي كه همواره همراهم بود طراحي كنم. در اين مقطع خيلي دوست داشتم كه در ابعاد بزرگ طراحي كنم، اما چون بودجهام نميرسيد كه كاغذهاي بزرگ بخرم فكري به ذهنم خطور كرد، آن زمان حسين كاظمي و جليل ضياپور و محمود جواديپور سال بالايي ما به شمار ميرفتند و آنها بايد بر روي تخته سهلاييهاي دو متري، نقاشي كنند. عصرها پيش از اينكه دانشجويان سال بالايي از راه برسند و شروع به زيرسازي تخته سهلاييهايشان بپردازند من به كارگاه ميرفتم و دست به كار ميشدم و روي تختههاي آنها طراحي ميكردم. اين طوري شد كه از سوي دانشجويان دانشكده كه بعدها برخيشان از چهرههاي مهم هنرهاي تجسمي ايران شدند به ماشين طراحي معروف شدم.
اين شيوه برخورد با طراحي ضمن اينكه باعث شد به تناسبات اشياء پي ببريد چه تاثيري بر روي شما گذاشت؟
من هميشه براي هر كاري كه ميكردم فكر ميكردم، آن زمان دلم ميخواست كه مثل ماتيس چشم بسته طراحي كنم. من آن قدر به طراحي كردن اصرار كردم و كار كردم تا مغزم توانست از دستم پيروي كند. البته بايد به شما بگويم كه طراحي باعث شد تا هميشه راههاي جديدي در زندگي من باز شود. در همان دوران بود كه يك روز اتفاقي پرفسور گدار كه به دانشكده ما سر زده بود طراحيهاي من را بر روي تخته سهلاييها ديده بود و بعد به همين واسطه شانس اين را پيدا كردم كه به اتاق تشريح دانشكده پزشكي راه يابم و بتوانم از بدن انسان طراحي كنم و با ساختار بدن انسان آشنا شوم.
آيا امروزه هنرمندان جوان مثل نسل شما براي يادگيري و طراحي كردن كوشش ميكنند؟
يكي از نقدهايي كه من هميشه به نسل جوان دارم، اين است كه متاسفانه ميخواهند يك شبه ره صد ساله بروند و اين موضوع بر روي سبك زندگي آنها تاثيرگذاشته و نسبت به مسائل مهم بي توجه هستند و طراحي كمتر برايشان اهميت پيدا ميكند. امروزه بيشتر هنرمندان جوان ميخواهند از راهي بروند كه زودتر آثارشان به حراجيها راه پيدا كند و كمتر در پي كشف و شهود هستند. كسي كه ميخواهد نقاش يا مجسمهساز شود بايد همواره در حال كشف باشد و اين كشف در خوب نگاه كردن، در همنشيني علم و دانش و استمرار در طراحي كردن اتفاق ميافتد. چند وقت پيش در يكي از سخنرانيهايم گفتم اگر كسي بخواهد باري به هر جهت نقاشي كند به جايي نميرسد و نقاشي معشوق عاشقكش است. نقاشي آن قدر به گوش من سيلي زده و ميزند كه از راه نقاشي به در شوم، اما كسي كه ميخواهد نقاش شود بايد آن قدر سمج باشد كه از راه خارج نشود تا الهه هنر به روي او بخندد. نقاشي معشوقي است كه بايد در راهش خودت را فدا كني.
با توجه به اينكه شما هنرمند تجربهگرايي هستيد و اگر دورههاي كاري شما را بررسي كنيم به سر فصلهاي مهم و اتفاقا تاثيرگذاري در هنر معاصر ايران و جهان ميرسيم؛ اين روحيه جستوجوگر شما از كجا ميآيد؟
مهمترين چيز در زندگي خوب نگاه كردن و ديدن است. وقتي شما خوب نگاه كنيد و به آن چيزي كه ميبينيد فكر كنيد و در آن عميق شويد افقهاي جديدي پيش روي شما گشوده ميشود. من هميشه در زندگي از كنار هر چيزي به سادگي نگذشتهام. من هميشه براي به دست آوردن هر چيزي تلاش كردهام، جنگيدهام و وقتي تو از مبارزه دست نميكشي، پس براي پيروزي نقشه ميكشي. البته ويژگي كه من هميشه در زندگي داشتهام اين بوده كه هرگز ارتباطم را با منبع الهام قطع نكردهام و از كنار الهامات عبور نكردهام. من از زماني كه يادم ميآيد به فكر تجربهگرايي و ايجاد فضاهاي جديد در آثارم بودم و همين موضوع تاثير شگرفي در زندگي من گذاشته بود و زمينه را براي من به وجود آورد كه آماده پذيرفتن الهامات در هر موقعيتي بود. نقاشيهاي شني هم در يك رابطه خيلي دوستانه با طبيعت شكل گرفت. با دوستانم براي شنا رفته بودم كه شنهاي ساحل درياچه، سياه بود. من براي خنداندن دوستانم شنهاي ساحلي را روي بدنم ميماليدم و جاي انگشتانم را روي شن ميديدم. در يك لحظه اين فضاي سياه و سفيدي كه بين پوست بدن من و شن ايجاد شده بود توجه مرا جلب كرد.تاريكي و روشنايي را در اينجا ديدم كه نور از زير تاريكي به روشنايي ميرود. بعد اثر انگشت خودم را روي زمين ديدم و گفتم اين امضاي من است و براي من تداعي شد كه اين موضوع چيزي است كه در ماوراي انديشه ما و بزرگان ما بوده است. بزرگان ما با طبيعت سروكار داشتند و خاك را با انگشتانشان تراش ميدادند تا دانهاي بهكارند. اين تداعي به عنوان يك انديشه موروثي در ذهن همه ما القا ميشود. در آن لحظه چنين انتقال فكرياي پيدا كردم و يك انتقال فكري من هم اين بود كه من در كودكي خاكبازي ميكردم و بدون اينكه توجه بكنم جاي خودش را در ذهنم گذاشته بود.اين دو تداعي و اين عمل طبيعي كه من انجام دادم اين فكر را در من ايجاد كرد كه ميتوانم با تمام دستورات و توصيههاي استادانم و يادگيريهايي كه داشتم يك حركت تازه در كار هنري به وجود بياورم. رفقايم مرا از اينكه ساكت شدم سرزنش كردند كه چه شده و جواب دادم: مثل اينكه چيزي را پيدا كردم. پيكاسو حرف جالبي ميزند: «من هيچوقت جستوجو نميكنم، پيدا ميكنم.» من هم جستوجو نميكردم، پيدا كردم. مقداري شن به منزل بردم و همين حركت بازي با شن را با جاي انگشتان خودم كه خطها و حركتها و شكلهايي را به وجود ميآورد دنبال كردم تا اينكه بالاخره توانستم اين را روي بوم پياده كنم.
پيشنهاد شما به كساني كه ميخواهند در عرصه هنرهاي تجسمي ثابت قدم باشند چيست؟
اگر ميخواهيد به راه هنرمندي قدم بگذاريد و هنرمند معمولياي نباشيد بايد آنچه را كه تاكنون داشتهايد، پشت سر بگذاريد و رويش قلم قرمز بكشيد و از صفر شروع كنيد. من واقعاً از يك نقطه شروع كردم و اين نقطه را در فضا گسترش دادم به مربعها، مستطيلها، خطها، ريتمها و تكنيكهاي مختلف. دوباره شروع كردم به نقاشي كردن تا بالاخره رسيدم به آن رنگپاشيهايي كه به سال ۱۹۵۹ برميگردد و آن هم قانعم نكرد و همين قانع نشدن باعث شد كه امروز محسن وزيري مقدم بشوم.
يك روز اتفاقي پروفسور گدار كه به دانشكده ما سر زده بود طراحيهاي من را بر روي تخته سهلاييها ديده بود و بعد به همين واسطه شانس اين را پيدا كردم كه به اتاق تشريح دانشكده پزشكي راه يابم و بتوانم از بدن انسان طراحي كنم و با ساختار بدن انسان آشنا شوم.
امروزه بيشتر هنرمندان جوان ميخواهند از راهي بروند كه زودتر آثارشان به حراجيها راه پيدا كند؛ كمتر در پي كشفوشهود هستند. كسي كه ميخواهد نقاش يا مجسمهساز شود بايد همواره در حال كشف باشد و اين كشف در خوب نگاه كردن، در همنشيني علم و دانش و استمرار در طراحي كردن اتفاق ميافتد.