• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5299 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۷ شهريور

اگر دست نمي‌جنباند، موتوري رسيده بود و نانش را آجر كرده بود

گنجشك

حسن فريدي

جوجه گنجشكي حين غذا خوردن از تو لانه‌اش افتاده بود سر پياده‌رو. هنوز چند روز مانده بود تا پر و بالش كامل شود. دو گنجشك نر و ماده دور و بر او بال بال مي‌زدند. گنجشك ماده به او نوك در نوك خورده نان مي‌داد. گنجشك نر مراقب بود و حواسش شش دانگ جمع. جوجه مي‌ترسيد. بار اولش بود كه محيطي غير از لانه را تجربه مي‌كرد. مادر پس از دادن غذا، مي‌خواست كمكش كند تا پرواز كند. به آن سر خيابان ببرد. بعد روي ديوار مدرسه - كه كوتاه بود- بپرد. از آنجا هم بپرد روي درخت، تا از گزند حوادثي كه در كمينش بود، در امان بماند!
جرز زير ديوار مدرسه، از جنس سنگ لاشه بود، با‌ چند سوراخ فراخ كه درون آنها موش خرما رفت‌و‌آمد مي‌كرد.
ماده گنجشك جلو جوجه‌اش مي‌پريد تا ترسش بريزد. و به او مي‌گفت: ديدي من پريدم و هيچي نشد. اتفاقي نيفتاد. تو هم بپر عزيزم! جوجه دو، سه بار پريد تا كنار ديوار رسيد. حالا بايد به بالا بپرد. اولين تلاش او ناكام بود. مادر گفت: مهم نيست. دوباره بپر. تو ميتوني بپري، نترس! جوجه حدود يك سوم ديوار را پريد و بر زمين افتاد. مادر گفت: اصلا نترس جانم. منم كه هم‌سن تو بودم، مي‌ترسيدم ولي چند بار كه پريدم، ترسم ريخت. نگاه كن پدرت مواظبمونه! من آن موقع پدر هم نداشتم. فقط مادرم كمك مي‌كرد. جوجه گنجشك دوباره پريد، اين‌بار كمي بيشتر. مادر ادامه داد: آ... باريكلا! آفرين! خوب مي‌پري. حرف‌هاي مادر كارگر افتاد. حالا جوجه تا نصف ديوار را مي‌پريد. بال‌ها ياري نمي‌كردند، ترس از پريدن هم افزون بر آن. جوجه، جوان بود و كم تجربه. مادر گفت: اصلا تو فكر نباش. دوباره امتحان مي‌كنيم، عزيزم! 
سرنبش خيابان اصلي، سطل آشغال بزرگ شهرداري بود. گربه سياهي از پشت سطل بيرون آمد. چشمش افتاد به جوجه گنجشك. مادر و جوجه گرم جيك‌جيك كردن بودند و حواس‌شان نبود؛ ولي گنجشك نر گربه را ديد و رفت طرف ماده گنجشك. در گوشش نجوا كرد. گوشي را داد دستش. ماده گفت: تو فكر نباش حواسم هست. جوجه گنجشك شك كرد. پدر در گوش مادرش چه مي‌گويد. با خود گفت: من كه غريبه نيستم! 
ماده گنجشك به جوجه گفت: خوشگل ماماني! كافيه فقط يك بار بپري روي ديوار. بعد همه‌چي آسون ميشه، مثل آب خوردن! بعد مي‌پري رو درخت. بعد در آسمان پرواز مي‌كني، آسمان بزرگ و آبي. بعد عاشق ميشي. بعد با پر و پوشال واسه خودت لونه مي‌سازي. بعد مستقل مي‌شي. روي پاي خودت مي‌ايستي. بعد ازدواج مي‌كني. بعد صاحب جوجه ميشي. بعد به جوجه‌هات پريدن ياد مي‌دي. بعد...
در حالي كه گنجشك ماده، به جوجه روحيه مي‌داد و باهم مي‌پريدند، گربه بي‌حيا و بي‌چشم‌ و رو، آرام آرام نزديك مي‌شد. جوجه گنجشك چند بار ديگر پريد. حالا حدود دوسوم ديوار را مي‌توانست بپرد. اگر يك بار ديگر مي‌پريد، به روي ديوار مي‌رسيد. مادر به جيك‌جيك كردن و به پريدن ادامه مي‌داد. گنجشك نر، دل تو دلش نبود! به دنبال چاره مي‌گشت.
گربه موذي يواش يواش به طعمه نزديك و نزديك‌تر مي‌شد. هنوز چند قدم مانده بود. گنجشك‌هاي نر و ماده دور جوجه را گرفته بودند. گربه ايستاد. نگاه به دور و بر كرد. خودش را آماده كرد كه با يك خيز طعمه را شكار كند. خوب مي‌دانست كه دستش به پدر و مادر نمي‌رسد. داشت تمركز مي‌كرد. سبك و سنگين مي‌كرد.  در اين حيص و بيص، پيكان وانت سفيدرنگي كه دو گوني بزرگ از دو طرف آن آويزان بود، آمد كه برود سراغ سطل زباله. راننده از دور مقواها را كه ديد ذوق كرد، تا موتوري ديگري نرسيده و مقواها و بطري‌هاي پلاستيكي را نبرده، گازش را گرفت. اگر دست نمي‌جنباند، موتوري رسيده بود و نان او را آجر كرده بود! گربه چون تيري كه از چله كمان رها شود، هجوم برد سوي شكار. جوجه هول شد، پريد وسط خيابان. گنجشك‌هاي نر و ماده هم دور و بر او پريدند. وانت رسيد به پرنده‌ها و گربه وسط خيابان. راننده بوق ممتدي زد. گربه در رفت. دو گنجشك نر و ماده پريدند هوا. جوجه گنجشك مانده بود آن وسط... وسط چرخ‌هاي وانت!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون