يادداشتي بر «جان غريب» رمان ملاحت نيكي
مردههاي بيمزار
طلا نژادحسن
سرگرداني در سياه دامون به دنبال يك گور؛ ماجراي سومين كار ملاحت نيكي است كه توسط نشر بان به چاپ رسيده. اين رمان نسبت به اثر قبلي او «پدركشي» از انسجام قويتري برخوردار است. پدركشي بعد از مجموعه داستان «محراب سانتا ماريا» نوشته شد و كاري جاندار و زنده در اين نحله بود. ما در رمان جان غريب با يك راوي اول شخص از زاويه ديد يك مرد همراه ميشويم. او بازتابي از نسل تحصيلكردهاي است كه مثل اكثر جوانها در دهان قيچي سامانه معنا باخته و هرجومرج زده امروز، موقعيت تحصيلياش متزلزل شده و در سالهاي پايان تحصيل به عنوان مهندس موفق به اخذ مدرك تحصيلي نميشود. نداشتن درآمد و تمكن مالي خانواده بحرانزده، فقدان پدر و درماندگي و ناتواني مادر، او را مجبور به تن دادن به شغلي نه درخور، در يك كارخانه ميكند. علاوه بر زاويه ديد و راوي مذكر به فضا و جغرافياي مردانه در محيط كارگري مردانه نزديك ميشويم. با توجه به اينكه نويسنده زن است و اشراف به دقايق و ويژگيهاي چنين فضايي امكان و تجربيات خاص خودش را ميطلبد، خانم ملاحت نيكي توانسته به نتايج خوبي در اين مهم دست يابد.
از نگاه نويسنده اين سطور، نكاتي در تاييد موفقيتهاي نويسنده در تدوين كليت رمان قابل ذكر است. علاوه بر نثر يكدست، توجه به لحن در ساختار شخصيتها در فرآيند داستان خوب شكل گرفته. خونسردي در گفتار و كنش شخصيت اصلي كه مرد جواني است به نام «آزاد» مانع از ايجاد فضاي احساسي و افتادن به دام سانتيمانتاليسم شده است؛ اما در ساختن و تجسد بخشيدن به يك شخصيت مرد به شكل عيني و خصوصا معمول جامعه ما و به ويژه جامعه كنوني، بايد به ويژگيهاي فيزيكي، فرهنگي و عادات و خلقيات معمول مردان جامعه توجه خاص داشت. اين مهم نياز به ظرافت خاص ذهن نويسنده دارد كه باوجود خط قرمزها بتواند آنها را در وجود شخصيت مرد جاري كند.
در اين رمان شخصيت اصلي داستان (آزاد) اگرچه مثل اكثريت جامعه جوان تحصيلكرده با چالشها و سرخوردگي اجتماعي روبهرو است، اما از نظر سلامتي شخصيت آسيبديدهاي نيست و در تمامي تصميمگيريها معقول عمل ميكند. مشكلي هم به لحاظ طبيعت و غريزه مردانه در او نشان داده نشده؛ پس بايد كنشها و رفتار و خلقيات او نسبت به جنس مخالف با واكنشهايي مردانه متناسب براي پرداخت عيني شخصيت يك مرد جوان درخور جايگاه اجتماعي او نشان داده شود؛ در حالي كه هيچگونه نشانهاي ازتمايلات و گرايشي نسبت به زنهاي اطراف در او نشان داده نميشود. رابطه ذهنياش نسبت به دختر همكلاسش «هستي» كه همپا و همراهش در حركتهاي سياسي دوران دانشجويي بوده هم در حد يك خاطره نوستالژيك باقي ميماند.
قابل ذكر است كه روابط در محيطهاي كارگري خصوصا مردانه، معمولا همراه با شوخيها و طنز گاه زمزمه ترانهها و اشعار و گفتمان خاص است كه فرم و شكل اين فضا را ميسازد؛ اما مردهاي اين رمان، بسيار در گفتار و كنش، مودب و سنجيده و تروتميز هستند كه اين رويكرد فاصله زبان جاري در يك محيط كارگري را به اين متن تحميل ميكند.
نكته قوت اين رمان جرات نويسنده براي نزديك شدن به محيطهاي كارگري مردانه است، اما موضوعي كه در اين ساختار شكل گرفته حضور افراد و آدمهاي زياد در داستان است. جز« كلاني» و «نقد لو» كه بعد از «آزاد» (شخصيتمحوري) پر رنگترين حضور را در داستان دارند، از همان فصل اول در صفحه 10 با 13 اسم (شهباز، اسد، علي، ناصر، اصلان، عادل و...) مواجه ميشويم كه اين تعدد آدمها عامل كاربست هزينه ذهني خواننده براي ايجاد پل ارتباطي ميان آنها بدون رسيدن به كشفي وراي متن ميشود. همين عامل در فصل يك و دو عاملي در كندي حركت روايت روند داستان ميتواند باشد.
نكته مهم در ايجاد شاكله اين رمان كه نگاهي تيزبين به مسائل اجتماعي دارد، ورود خونسردانه و بدون شعارزدگي به رخدادهاي تاريخي اخير در روند زندگي شخصيت اصلي است. گاه با اشاراتي رمزآلود وارد جهان درون و اسرار مگو و خط قرمزها ميشود: «مادر يكبار و فقط يكبار گفته بود بيا! گفته بودم نه. وسط سياه دامون ايستادهام. يك آبپاش بزرگ دستم است. سراغ درختها ميروم و آبشان ميدهم. آب نيست، آخر سياه است. همرنگ جنگل ... قدمهاي بلند بر ميدارم و پاي هر درختي سياهي درون آبپاش را ميپاشم. پاي هر درخت لوحي سنگي است با حرف و شمارهاي حك شده رويش. يادم ميآيد دنبال قبري آمدهام جنگل.»
نكته آخر مرگ مشكوك كلاني است. نويسنده در ساختن اين بخش موفق است، اما در پايانبندي داستان كه تنها را ه براي نجات «آزاد» فرار و رفتن به ديار غربت است، در بستر داستان نياز به پرداخت و ايجاد فضاي ذهني براي خواننده جهت پذيرش حسي و پنداري آن در متن داستان براي فرار او است. اين بخش مظلومانه مغلوب سرعت حركت داستان در پايانبندي شده است .در نهايت اين هم يك كار جديد از ملاحت نيكي است كه لذت خواندن يك رمان خوب را براي خوانندگان به همراه دارد.