چاره
ما نتوانيم و عشق پنجه درانداختن قوت او ميكند بر سر ما تاختن
گر دهيم ره به خويش يا نگذاري به پيش هر دو به دستت در است كشتن و بنواختن
گر تو به شمشير و تير حمله بياري رواست چاره ما هيچ نيست جز سپر انداختن
كشتي در آب را از دو برون حال نيست يا همه سوداي حكيم يا همه در باختن
مذهب اگر عاشقيست سنت عشاق چيست دل كه نظرگاه اوست از همه پرداختن
سعدي