برويم
سر اصل مطلب
مجيد رضاييان
٭ يكم: برويم سر اصل مطلب. «بنبست ارتباطي» يك جامعه از چه شاخصههايي برخوردار است؟
منطق معكوس ارسطو به ما ميآموزد كه گاه «استقرا» روش برتري نسبت به «قياس»- در تحليل يك جامعه ارتباطي مخدوش- است. بر اساس منطق معكوس استقرايي، به جاي آنكه از «ابتدا به انتها» مستند به رويدادهاي پيراموني با روش استقرا جامعهاي را تحليل كنيم؛ ميتوان از «انتها به ابتدا» و با روش معكوس، نتيجهگيري و استقرا كنيم، بر همين مبنا، مجموعه رخدادهاي به هم پيوسته اخير جامعه ايران نشان ميدهد كه امروزه، همه چيز در «چرخه خشونت و نفرت» توليد و بازتوليد ميشود. يك گام از اين نقطه انتها به قبل، نشان ميدهد كه «قانون و سپس توافقهاي اجتماعي و فرهنگي» كمترين كنش و نشانه ارتباطي را باقي نگذاشته است.
گام ديگري به عقب، از تحليل همين اتفاقات اخير، ما را به «عدم تفاهم ارتباطي» در جامعه امروز ايران ميرساند.
٭ دوم: باز برويم سر اصل مطلب. «نگاه هابرماسي» در ارتباطات و افزون بر آن، نگاه ارتباطي فيلسوفان شرقي- و در صدر آن خواجه نصير طوسي -به ما ميآموزد كه «فقدان گفتوگو» جامعه را رسانده است به اين نقطه. نقطهاي كه كمترين اعتماد در «راس هرم» ميان «كنشگران حكومت»، در «ميانه هرم» ميان «احزاب مختلف سياسي» و در «پايين هرم» ميان «اقشار مختلف جامعه» وجود ندارد.
واقعيت تلخ است؛ ولي جز اين نيست.
اساسا جامعه ارتباطي مخدوش، به جامعهاي گفته ميشود كه نشانههاي «پويش فهم ارتباطي» و سپس، «پويش كنش ارتباطي» در آن، موجود نيست يا در حداقل ممكن وجود دارد.
٭ سوم: باز برويم سر اصل مطلب ديگر. گفتوگو اما شرايط دارد، كمترين شرط آن، «ترك مونولوگ» و قائل شدن حق گفتوگو براي طرف مقابل است.
گفتوگو، نگاه از بالا به پايين، بر نميدارد، جز ساحت نخبگي.
نخبگان البته، حق دارند كه پس از سالها تحقيق و آزمون، «نظريه» خود را عرضه كنند و البته ديگر نخبگان، آن نظريه را- جز عموم مردم- نقد كرده و به سنجش ميآورند.بنابراين، چارهاي نيست جز آنكه از «خشونت»- در هر قالبي و شكلي- پرهيز كنيم و به گفتوگوها و سخن نخبگان روي بياوريم. آنچه در اين يك دهه اخير، رخ داده است و به ويژه با اتفاقات پي در پي اين روزها، چارهاي جز رفتن به سمت يك «جامعه ارتباطي كنشگر»- مبتني بر «فهم» و متكي بر «گفتوگو»- باقي نمانده است، ترديد نبايد كرد كه ادامه اين مسير تنها بنبست بيشتر است و بس.