• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5307 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۲۸ شهريور

ايستگاه بعدي

ابراهيم عمران

وقتي نوشتن دغدغه مي‌شود و نتواني بر اين آزگار ماندگار غلبه كني؛ انگار دنيايي بر سرت آوار خواهد شد. گاهي مناسبات روزنامه مانع نوشتن مي‌شود. زماني سانسور دستوري و گاهي خودسانسوري و برهه‌اي هم نوميدي كه به باورم اين آخري از همه ويرانگرتر است. آسيب به ذهن مي‌زند. آنچه باور به اصلاحش نداري و زمان هم به نفعت نيست. روزگار مي‌گذرد. آدميان مي‌روند و مي‌آيند. گاهي آمدن‌ها چنان شادمانه است كه نمي‌تواني وصف‌شان كني. آمدن‌ها هميشه مترادف با تولد جسماني نيست. چه كه تا به دنيا نيايي، آمدني معنا نمي‌يابد. برخي رفتن‌ها هم چنين است. گويي در سرنوشت آدمي آمده است و ياراي مقابله با آن نيست. قضا و قدر هم جايگاه عرفي و اعتقادي خود دارد. در آمدن و رفتن‌ها، انسان‌هاي پيرامون مي‌توانند نظاره‌گر باشند. گاهي خشنود و گاهي هم ماتم‌زده و حتي بهت‌زده و ناباور به اطراف مي‌نگرند. از قديم گفته‌اند اون كه رفته، راهي را گرفته و برگشتي نيست. فكرمان به بازماندگانش باشد. حالت كلي رفتن‌ها چنين است. اما برخي رفتن‌ها چنان است كه نمي‌تواني باورش كني. نمي‌دانم شايد قبول مرگ براي همه يكسان نباشد. اين همه آسمان و ريسمان بافتم كه چه بگويم؟ شايد بايد برگردم به خطوط آغازين اين نوشته كه از سر ذوق نوشته نمي‌شود. به حتم خواننده احتمالي و هوشيار اين چند كلمه دريافته است مرگ دخترك ايراني بدين شكل كمي هضمش سخت است. اينكه ما بعد آن، به كار يوميه‌مان بپردازيم هم سخت است. اينكه ما امور روزانه‌مان را انجام مي‌دهيم؛ همان اموري كه او هم مي‌توانست انجام دهد. ديدن رفت و آمد آدم‌هايي كه مهسا هم بسان آنها تا چند روز قبل چنين بود. هر چه زمان مي‌گذرد شدت و حدت برخي تصميم‌ها عيان مي‌شود. گرفتن جان انسان‌ها حتي يك تن هم، اگر مسبب ثانويه‌اش ما باشيم با وجدان بيدار و آگاه جور در نمي‌آيد. انتظاري نيست بغض فرو رفته همه دل‌هاي آزرده، جوابي يابد. سردي خاك و امور روزمره به حتم مهسا را هم از يادها مي‌برد در كوتاه‌مدت. پند و اندرز هم كارساز نيست. انگار هيچ ‌وجهي نمي‌توان بر اين غم فائق آمد.اگرها و شايد‌ها زياد است. پس‌زمينه‌ها هم بسيار كه اگر زندگي با اين اگرها ادامه مي‌يافت شايد حاليه مهسا عكس‌هاي پل طبيعتش را به اشتراك مي‌گذاشت. عاقلان دانند چيست در پس اين رفتن‌هاي نابجا. مرگ مفاجا. مرگ شايد ناهنگام. راستي زماني كه مهسا از مترو بيرون آمد شنيد نام ايستگاه بعدي را...

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون