كاروان وصل
من ندانستم كه عشق اين رنگ داشت وز جهان با جان من آهنگ داشت
دسته گل بود كز دورم نمود چون بديدم آتش اندر چنگ داشت
عافيترا خانه همچون سيم رفت زآنكه دست عقل زير سنگ داشت
صبر بيرون تاخت از ميدان عشق در سر آمد زآنكه ميدان تنگ داشت
از جفا تا او چهار انگشت بود از وفا تا عهد صد فرسنگ داشت
دل بماند از كاروان وصل او زآنكه منزل دور و مركب لنگ داشتخاقاني