نامه به مالك اشتر را خواندهاي؟
مهرداد احمديشيخاني
از يكي، دو سال پيش از انقلاب تا زمان شروع جنگ تحميلي به حسينيهاي در خرمشهر ميرفتم به نام «حسينيه اصفهانيها». تعدادي جوان و نوجوان بوديم كه اين حسينيه پاتوقمان بود و كلاسهايي هم آنجا تشكيل ميشد و معلماني داشتيم كه دروسي مثل «شناخت» و «تاريخ اسلام» و «تاريخ معاصر» را به ما آموزش ميدادند. جنگ كه آغاز شد، اين حسينيه، يكي از مقرهاي اصلي مقاومت شهر بود و بسياري از جواناني كه به آنجا رفت و آمد داشتند، در مقاومت 35 روزه شهر و بعد از آن تا پايان جنگ به شهادت رسيدند و تعداد اندكي كه باقي ماندند، آسيبهاي جسمي دوران جنگ به مرور از پايشان انداخت و امروز از آن جمع، يكي، دو تن بيشتر باقي نماندهايم. يادم هست در آن ايام، بيشترين تعارض ما با ماركسيستها بود و از همان يكي، دو سال پيش از انقلاب تا شروع جنگ، تقريبا همه آخر هفتهها و حتي از چند ماه قبل از پيروزي انقلاب تا روز شروع جنگ، تقريبا هر روز، بازار بحث و جدل و مناظرههاي خياباني، بين مذهبيون و طرفداران انديشههاي ماركسيستي و البته گروههاي ديگر مسلمان ولي با گرايشهاي نزديك به انديشههاي ماركسيسم، هر بعدازظهر تا پاسي بعد از نيمهشب داغ بود و تقريبا با هر اتفاقي در سطح جامعه، اين بحثها داغتر و داغتر هم ميشد. يادم هست در اين بحثها، يكي از مواردي كه مذهبيون بسيار بر آن پاي ميفشردند، دليل مبارزه بود. ما ميگفتيم اگر يك مبارز به آخرت معتقد نباشد، چرا بايد مبارزه كند؟ چرا بايد كشته شود؟ وقتي بعد از مرگ، چيزي نباشد، چرا يك نفر بايد براي ديگري و سعادت ديگري از جانش بگذرد؟ و بر اين پاي ميفشرديم كه اگر حيات پس از مرگ نباشد، مبارزهاي كه ممكن است به مرگ مبارز بينجامد بيمعني است، چراكه جان، ارزشمندترين دارايي انسان است و از دست دادن آن، بدون اينكه به خود فرد كشته شده چيزي برسد، كمال بيعقلي است و حتي اگر اين مرگ، در نهايت به زندگي سعادتآميز براي ديگران بينجامد، براي خود فرد كشته شده كه هيچ چيزي ندارد. در مقابل، معتقدان به ماركسيسم هم به ما ميگفتند، شما از عقيدهاي دفاع ميكنيد كه هيچ ايده روشن و برنامهاي براي اداره جامعه ندارد و اصلا معلوم نيست كه قرار است چگونه جامعه را اداره كنيد و براي هيچ كدام از نيازهاي انسان و جامعه جوابي نداريد. ما هم در مقابل اين سخنان به حكومت 4 ساله اميرالمومنين استناد ميكرديم و ميگفتيم اتفاقا ما يك الگوي موفق براي حكمراني داريم كه دقيقا معلوم ميكند كه جايگاه انسان و جامعه در چنين حكومتي چيست و مثال ميزديم كه موضعگيري حضرت امير در قبال درآوردن خلخال از پاي زن يهودي توسط سرباز مسلمان و نامه آن حضرت به مالك اشتر، ترسيمكننده جايگاه فرد و جامعه در حكومتي مبتني بر اسلام است و وقتي اسلام به عنوان تئوري حكومت استقرار يابد، دقيقا همين خطمشي حضرت امير در كشور جاري خواهد شد و سر سوزني از آن تخطي نخواهد شد و قطعا اگر يكي از كارگزاران حكومت، از پايينترين رده تا بالاترين رده آن، اين خطمشي را رعايت نكند، همان برخوردي كه حضرت علي با برادر خود انجام داد و ميله گداخته بر كف دست او نهاد، كارگزار حاكميت هم با چنين برخوردي روبهرو خواهد شد. در مقابل، آن هواداران ماركسيسم ميگفتند، اينها خيلي هم خوب است ولي حكومت كردن فقط اينها نيست. با موضوع بانك چه ميكنيد، با مساله بيمه، آموزش، زنان و خيلي چيزهاي ديگر، كه ما قاطعانه ميگفتيم كه اسلام براي همه اينها برنامه دارد و واقعا بر اين عقيده بوديم كه از خشك و تر، هيچ چيز در جهان نيست كه اسلام آن را پيشبيني نكرده باشد و با يك برنامه دقيق و مشخص و كاملا عملياتي و اجرايي با آن برخورد نكند و وارد آن موضوع نشود.
انقلاب كه پيروز شد، اين بحثها و ديگر بحثهاي خياباني پيرامون وقايع روز، با شدتي بيشتر از پيش از انقلاب ادامه داشت تا اينكه بعد از وقايع 30 خرداد 60، به ناگهان بساط اين گفتوگوها جمع شد. آن موضوعهاي بانك و بيمه و زنان و آموزش و خيلي موضوعات ديگر كه به جاي خود كه هنوز معلوم نيست دقيقا آنچه قرار است از طرف حاكميت و بر اساس الگوي حكومت حضرت امير در كشور جاري شود كدام است، همين دو مورد بسيار صريح در سخنان اميرالمومنين در مورد ماجراي برخورد با آن زن يهودي و نامه به مالك اشتر هم كه خيلي دقيق و روشن از آن حضرت به جاي مانده، هر از گاهي، از طرف بسياري افراد به حاكميت در مورد رعايت حقوق فرد و جامعه گوشزد ميشود كه بايد مطابق اين گفته حضرت امير رفتار كنيد و هر چند وقت يكبار و حتي به فاصلههاي كوتاه و از هر طرف، متن نامه علي(ع) به مالك اشتر، اينجا و آنجا منتشر ميشود، انگار صاحبان قدرت از مفاد اين نامه بياطلاعند و فقط تذكردهندگان هستند كه اين نامه را خواندهاند.