• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۶ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5329 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۸ مهر

درس بزرگ تولستوي

مرتضي ميرحسيني

آن زمان رومان رولان تازه تحصيلات دانشگاهي‌اش را تمام كرده بود و سنش هنوز به 22 سال نمي‌رسيد. به شعر و موسيقي دلبستگي داشت و براي هنر تقدسي زيادي قايل بود. اما رساله‌اي از لئو تولستوي - كه مدت كوتاهي از انتشارش مي‌گذاشت - جهانش را زيرورو كرد. رساله، «چه بايد كرد؟» نام داشت و تولستوي در آن به هنر مي‌تاخت. تولستوي نوشته بود هنر جز گمراهي و بي‌عاري نيست و نام‌هاي به ‌ظاهر بزرگي مثل بتهوون و شكسپير نيز لايق هيچ احترام و اعتباري نيستند كه يكي با آهنگ‌هايش انسان‌ها را فريب مي‌داد و ديگري نمايشنامه‌نويسي درجه‌ چندم و بازاري بود. هضم آنچه تولستوي نوشته بود براي رولان -آن زمان كم‌تجربه و رمانتيك - دشوار بود، زيرا هم به عظمت تولستوي و تعهد او به راستي و درستي باور داشت و هم به هنر و هنرمنداني مثل بتهوون و شكسپير عشق مي‌ورزيد. رساله را دوباره از ابتدا تا انتها خواند و درباره تك‌تك جملاتش فكر كرد. چند روز با خودش كلنجار رفت. سپس در اتاقش پشت ميز نشست و نامه‌اي بلند براي تولستوي نوشت. نوشت شما را راهنماي خودم مي‌دانم و در اين عصر بي‌ايماني و آشوب، به شرافت و حقانيت‌تان مطمئن هستم، اما روحم از ميراث بتهوون و موتسارت و شكسپير تغذيه مي‌كند و هنر برايم نه سرگرمي مبتذل يا تفريح نامشروع كه همه ‌چيز است. رولان هر چه را كه در دل داشت براي تولستوي بازگو كرد و در انتها پرسيد لطفا به من بگوييد تكليفم چيست و چه بايد بكنم؟ اشتفان تسوايك در زندگينامه رومان رولان مي‌نويسد: «حال روز رولان درست مثل آدم مفلوك و بينوايي بود كه در تلخ‌ترين لحظه‌ها دست به دعا برمي‌دارد و از خداوند مي‌خواهد كه به كمك او بشتابد و با معجزه‌اي او را از گرداب بدبختي و درماندگي بيرون بياورد. اين دانشجوي جوان حتي مطمئن نبود كه نويسنده و شخصيت بزرگي مثل تولستوي، نامه جوان گمنامي مانند او را بخواند. با اين وصف به نهايت نااميدي رسيده بود و كاري جز اين از دستش برنمي‌آمد.» نامه را فرستاد. نمي‌دانست بعدش چه اتفاقي مي‌افتد و از اين‌رو سعي كرد ديگر به آن فكر نكند. چند هفته گذشت تا اينكه اكتبر 1887 در چنين روزي، در بازگشت به اتاق كوچكش در زيرشيرواني آن خانه اجاره‌اي با بسته‌اي ارسال‌ شده از روسيه مواجه شد. معلوم شد نامه به تولستوي رسيده و او آن را كامل خوانده است. اين بسته، پاسخ مفصل (30 صفحه‌اي) تولستوي به پرسش‌هاي رولان بود. نوشته بود: نامه شما متاثرم كرد و آن را با چشم‌هاي خيس خواندم؛ من دشمن هنر نيستم، اما از هر چيزي هم كه نام هنر روي آن گذشته شود، دفاع نمي‌كنم. «به نظر من تنها هنري ارزش دارد كه باعث وحدت و يگانگي انسان‌ها شود و انسان‌ها را به سوي خير و خوبي هدايت كند. وانگهي هنر و عشق و علاقه ما به هنر نبايد تنها مساله ما باشد، بلكه مسائل مهم‌تري مثل عشق و علاقه به انسانيت و جامعه نيز وجود دارند. عشق به انسان‌ها تنها چيزي است كه مي‌تواند به هنر ارزش و اعتبار ببخشد.» رولان نه فقط با ديدن نامه تولستوي كه حتي پس از خواندن آن تا مدتي مبهوت بود. بزرگ‌ترين نويسنده آن روزگار، نامه دانشجويي جوان و گمنام را چنين به تفصيل پاسخ داده بود و از متن نامه هم معلوم بود كه ساعت‌ها براي نوشتن آن وقت صرف كرده است. رولان به پاسخي كه دنبالش بود رسيد، اما از آن مهم‌تر درسي بود كه آن روز از تولستوي آموخت؛ اينكه همه انسان‌ها، چه مشهور و چه گمنام - نه در حرف كه در عمل - محترمند و لايق اينكه صداي‌شان شنيده و به پرسش‌هاي آنان پاسخ داده شود. زندگينامه‌نويس مي‌گويد: «رولان از آن پس هيچ‌ كس را حقير و ناچيز نشمرد و در هر حال به ياري ديگران مي‌شتافت و نامه هيچ‌ كس را بي‌جواب نمي‌گذاشت.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون