• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5329 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۸ مهر

نامه رهايي، چه اسم با مسمايي

بامداد لاجوردي

هر روز مدت باقيمانده از خدمتم را در ذهنم ضرب و تقسيم مي‌كردم تا بفهمم چقدر مانده به رهايي. به هزاران شكل محاسبه مي‌كردم كه چند ساعت مانده تا نامه رهايي را بگيرم. كار هر روز من شده بود همين حساب و كتاب‌ها؛ يكجور خيال‌پردازي براي گذراندن زمان.
برخي ديگر هم گوشه‌اي از تختخواب‌شان تاريخ اعزام و رهايي را مي‌نوشتند. زير و روي تخت پر بود از سربازهايي كه ديگر رها شده بودند كه ديگر سرباز نبودند و احتمالا رفته بودند سراغ زندگي واقعي خودشان. فقط تختخواب‌ها نبود، سرويس بهداشتي و ديوارهاي پادگان از سربازهايي كه براي رهايي‌شان در امان نبودند. همه جا تاريخ اعزام و ترخيص سربازها را مي‌شد ديد.
فقط من نبودم كه براي پايان خدمت لحظه‌شماري مي‌كردم. در آسايشگاه هرشب نبود مي‌كشيدند. مثلا كسي با صداي بلند مي‌گفت: نبود ۲۰ روز! منظورشان اين بود كسي هست كه كمتر از۲۰ روز به پايان خدمتش مانده باشد؟!
البته سربازها گاهي اوقات براي عصبي كردن تازه‌واردها، نبود مي‌كشيدند‌ و رجز مي‌خواندند كه به زودي از اين آسايشگاه رها مي‌شوند ولي آنها حالا حالا بايد در پادگان عمر خود را بگذرانند. گاهي اوقات اين كار ديگران را خيلي عصبي مي‌كرد و كار به پرخاشگري مي‌كشيد. اما اين كري‌خواني‌ها هميشه بود و سربازهاي تازه وارد به صورت‌هاي مختلف تحقير مي‌شدند.
نامه رهايي، نامه‌اي است كه بعد از تمامي مراحل ترخيص سرباز و پايان خدمت به او مي‌دهند. عجب اسم با مسمايي داشت، اين اسم عجيب را خود نظامي‌ها روي آن گذاشته‌ بودند. نامه‌اي بود كه هركس مي‌گرفت يعني از سربازي وظيفه رها شده بود. آنها خودشان با اين نامگذاري مشكلي نداشتند همه‌چيز به نظرشان عادي مي‌آمد. 
بعضي سربازها دور كلاه‌شان علامت مي‌گذاشتند. مثلا هر ماه كه از خدمت‌شان مي‌گذشت داخل كلاه يك دايره ريز نقاشي مي‌كردند. سربازان ليسانس و فوق خيلي اهل اينجور كارها نبودند. يكجور بي‌كلاسي مي‌دانستند كه داخل كلاه و لباس‌شان نقاشي كنند. اما اينجور كارها بين سربازهاي كمتر درس‌خوانده رواج داشت. 
عجله من براي پايان يافتن سربازي بي‌دليل نبود. سرباز كه شدم اوضاع مالي‌مان به هم ريخت. شغل تمام وقتم را از دست دادم. حقوق سربازي هم كه به جايي نمي‌رسيد.  مشتاق بودم زودتر سربازي تمام شود تا بتوانم به شغلم برگردم. تازه نمي‌دانستم كه عكس‌العمل آن سازمان چه خواهد بود اما باز با پايان پذيرفتن سربازي آزادي عملم بيشتر مي‌شد. در ايام سربازي چندرغاز از كارهاي پراكنده دستم را مي‌گرفت كه به هيچ چيز مهم زندگي نمي‌رسيد. 
گاهي اوقات درباره اين شرايط با سربازهاي متاهل حرف مي‌زدم. اغلب‌شان در دوره سربازي دست‌شان توي جيب پدرشان رفته بود. براي‌شان گران بود. احساس مي‌كردند اين كار فشار رواني به خودشان و همسرشان وارد مي‌كند اما مي‌دانستند محكوم هستند تا صبر كنند و به رهايي برسند.
الان از خيلي‌هاشان بي‌خبرم. نمي‌دانم توانستند با وقفه‌اي كه خدمت به زندگي‌شان انداخت، به شرايط عادي برگشتند يا نه!؟ شايد برخي‌شان لطمه‌هاي جدي ديده باشند يا شايد الان همه آن روزهاي سخت را فراموش كرده باشند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون