جهاني در مجموع رو به جلو
از نظر ارنست بلوخ انسان هنوز به آگاهي كامل نرسيده، تاريخ هنوز تحقق كامل نيافته و جهان هنوز پديدار نشده است. از اينرو ما در اين جهانِ «نه هنوز» زندگي ميكنيم؛ جهاني انباشته از نهفتگيها كه ميتواند تحقق يابد و اميد دقيقا همين بالقوگيها و نهفتگيهاست. اميد، انگار در ذات هستي است و بيانكننده سازوكاري است كه هر عمل در جهان روي آن استوار است. گويي جهان دوست دارد بالقوگيها يا نهفتگيهاي درون هستياش را شكوفا سازد. اميد، تركيب منحصربهفردي از امور ذهني و عيني است. از يك سو بستگي دارد به چيزهايي كه در باور ما و در نيازها و آرزوهاي ما ريشه دارد و از سوي ديگر پيوند دارد با اقدام و عمل. زماني كه اميدوار هستيم، نگاهمان به آيندهاي است كه خواستار رسيدن به آن هستيم و حتي رخ دادن آن را پيشبيني ميكنيم. ما با در نظر گرفتن اين احتمال، براي مهيا كردن شرايط تحقق آن آينده خواستني، اقدام ميكنيم. به عبارت ديگر، اميد نه امري تماما ذهني و نه فقط جرياني از اقدامات و وقايع است. اميد، تركيبي از آرزوها و اقدامات است، تركيبي از احتمالات و نيروهاي پيشبرنده. در واقع ارزش اصلي اميد، به خاطر ظرفيتي است كه براي اقدام و عمل ايجاد ميكند. اميد آن نقطه شروع ضروري براي فراهم آوردن زمينههاي اقدام و عمل و كسب آمادگي براي تحقق دستاوردهاي خوشايند در آينده است. اميد جنبش و حركتي از سر اشتياق براي دستيابي به دستاوردي خوشايند، دشوار و ممكن در آينده است؛ بله بسيار دشوار اما ممكن. جهان سيال است، جلو و عقب ميرود، پيشرفت و پسرفت به تناوب رخ ميدهد و آنگونه كه هگل ميگويد عرصه ستيز است. گاهي فكر ميكنيم بايد با اميدواري بسيار زياد به اين رفت و آمدها و جدالها نگاه كنيم. جهان را در مجموع خلاق و باز ببينيم و باور داشته باشيم كه در نهايت، نيازها و آرزوها به انضمام اقدامات و كنشها، آيندهاي اميدوارانه خواهند ساخت.
جرج فردريك واتس، نقاش انگليسي اواخر قرن نوزدهم ميلادي، در تابلويي با نام «اميد» دختري را با چشمهايي بسته با پارچه كشيده، سازِ چنگ در دست كه روي يك كره در فضايي نسبتا تيره و رنجآلود نشسته. تارهاي ساز او پاره است و تنها يك تار سالم باقي مانده. دختر كه چشمهايش را با چشمبند بستهاند، گوشش را به چنگ نزديك كرده. انگار تمام اميدش به همان يك تار است و هنوز اميدش را در بدترين شرايط از دست نداده است.