• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5337 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۸ آبان

روزنامه‌نگاري سخت‌تر از معدن‌كاري

محسن آزموده

سال 79 وقتي به عنوان دانشجوي رشته معدن پذيرفته شدم، تصورم از معدن تونل‌هاي تنگ و تاريك و سياه زغال‌سنگ بود كه در آن معدن‌كاران با تيشه و چكش در حال حفاري و لايه‌برداري از ديواره‌ها و پر كردن سطل‌ها از زغال‌سنگ‌ها هستند، شايد چون تازگي و در روزهاي كنكور فيلم «دره من چه سر سبز بود» (1941) شاهكار جان فورد را از سينما چهار ديده بودم. همه مي‌گفتند معدن از مشاغل سخت است و همين نگرانم مي‌كرد. سال‌هاي اول اصلاحات بود و من مثل همه، شيفته روزنامه‌ها و مطبوعات بودم. به مخيله‌ام هم خطور نمي‌كرد كه روزي روزنامه‌نگار شوم. از خودم پنهان نيست، از شما چه پنهان هنوز هم خودم را به معناي دقيق كلمه «روزنامه‌نگار» نمي‌دانم. با اين همه سال‌هاست در مطبوعات قلم مي‌زنم و از اين راه ارتزاق مي‌كنم، در روزنامه‌ها و مطبوعات غيردولتي و مستقل. تجربه اين سال‌ها، انصافا به من ثابت كرده كه روزنامه‌نگاري در ايران از كار معدن سخت‌تر است. مثل بندبازي بر فراز دره‌اي عميق و بي‌انتهاست.  در ايران آدم اگر بخواهد به صورت حرفه‌اي فقط روزنامه‌نگار باشد، از همه طرف مي‌خورد. شرايط اقتصادي روزنامه‌هاي مستقل و غيردولتي با دولتي‌ها و رسانه‌هاي وابسته به ارگان‌هاي خاص به هيچ عنوان قابل مقايسه نيست. روزنامه‌نگاران در اين روزنامه‌ها ماه به ماه منتظر حقوق كارگري‌شان هستند و اگر نخواهند جايي به عنوان روابط عمومي كار كنند يا در يكي از استارت‌آپ‌ها مشغول شوند، ناگزيرند براي تامين معاش روزمره، براي چندين و چند مجله و سايت داخلي و پايگاه خبري در كشور و... مطلب بنويسند و گزارش تهيه كنند و گفت‌وگو بگيرند و ترجمه كنند و مطالب ديگران را ويرايش كنند و چپ‌چيني كنند. با همه اينها باز هميشه هشت‌شان گرو نه‌شان است و مجبورند با سيلي صورت خود را سرخ كنند.  از نظر اجتماعي هم كه شأن و جايگاه خاصي ندارند. تا به كسي بگوييد «روزنامه‌نگارم»، اولين سوالش اين است كه «مگر روزنامه‌ها هنوز چاپ ميشه؟» و پشت بندش «كي مي‌خونه اصلا؟» تازه اگر به طعنه نگويند «شما روزماله نگاريد!»، يا متلك نندازند كه «شما كه نمي‌تونيد درد مردم را بنويسيد، چي مي‌نويسيد؟!» درنهايت هم به تحقير مي‌پرسند: «حالا چقدر مي‌گيري؟!» نگاه سياسي به روزنامه‌نگاري و روزنامه‌نگاران هم كه اظهر من الشمس است. چهل و چند روز از درگذشت مهسا اميني گذشته، جمعه مهم‌ترين نهادهاي امنيتي كشور بيانيه‌اي 8 هزار كلمه‌اي منتشر كردند كه در آن به‌ طور مشخص تنها نام دو روزنامه‌نگار به عنوان متهم ذكر شده بود: «ن.ح» (نيلوفر حامدي) و «ا. م» (الهه محمدي)، دو روزنامه‌نگار از رسانه‌هاي رسمي داخلي كشور، شرق و هم‌ميهن، يكي اولين روزنامه‌نگاري است كه پس از مرگ مهسا به بيمارستان رفته و گزارش تهيه كرده و دومي اولين روزنامه‌نگاري كه براي تهيه گزارش از مراسم هفتم دختر به سقز سفر كرده. هر دو روزنامه‌نگاراني حرفه‌اي و شناخته شده كه سال‌هاست مطالب و نوشته‌هاي‌شان در مطبوعات و رسانه‌هاي داخلي منتشر شده است و حالا هر دو بازداشت هستند. خب اين دو روزنامه‌نگار بايد چه كار مي‌كردند؟ آيا كارشان شبيه باب وودوارد و كارل برنستين، روزنامه‌نگاران واشنگتن‌پست در ماجراي «رسوايي واترگيت» نبود؟ اگر مثل اكثريت روزنامه‌نگاران ديگر، راحت و آسوده پشت ميزشان مي‌نشستند و اخبار و مطالب را از سايت‌ها «كپي-پيست» مي‌كردند، مشكلي نبود؟ امروزه معدن‌كاري به ويژه در سرزمين‌هاي توسعه‌يافته، ديگر با تيشه و چكش و سطل صورت نمي‌گيرد، ابزارها و وسايل بسيار پيشرفت كرده‌اند. با اين همه همچنان در جوامعي چون كشور ما در انتهاي تونل‌هاي معدن، كارگراني هستند كه با پرفراتور در حال سوراخكاري و استخراج زغال‌سنگ هستند. هر از گاهي هم روزنامه‌نگاراني شريف و حرفه‌اي، به ديدار آنها مي‌روند از كار و بار آنها گزارش تهيه مي‌كنند و مخاطرات و سختي‌هاي‌شان را گزارش مي‌دهند. معدن‌كاري شغل سختي است، از سخت‌ترين مشاغل است، اما از معدن‌كاران لااقل در گفتارها و نوشتارهاي فرمايشي، به نيكي ياد مي‌شود. روزنامه‌نگاران هستند كه مظنونين هميشگي هستند، به‌خصوص آنها كه با شرافت و جسارت، كار خودشان را دوست دارند و به درستي انجام مي‌دهند. آخرين باري كه الهه محمدي را ديدم، قبل از اتفاقات اخير، در تراس روزنامه هم‌ميهن بود. مثل هميشه خندان و بسيار پرانرژي و مهربان. از روزنامه‌شان تعريف كردم، گفت از صفحه اجتماعي تعريف كنيد! گفتم اون كه خيلي عاليه، واقعا دمتون گرمه! اسمش را با اسم خواهر دو قلويش اشتباه گرفتم! خنديد و گفت همه همين اشتباه را مي‌كنند! خيلي شرمنده شدم. بعيد است يادش باشد. چند هفته بعد كه باز به آنجا رفتم، نبود، روي دري عكس او را زده بودند و همه برايش كوتاه نوشته بودند. من هم نوشتم: «اين روزها هم مي‌گذرد»!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون