خواب بيداران
اي كه بر ماه از خط مشكين نقاب انداختي لطف كردي سايهاي بر آفتاب انداختي
تا چه خواهد كرد با ما آب و رنگ عارضت حاليا نيرنگ نقشي خوش بر آب انداختي
گوي خوبي بردي از خوبان خلخ شاد باش جام كيخسرو طلب كافراسياب انداختي
هر كسي با شمع رخسارت به وجهي عشق باخت زان ميان پروانه را در اضطراب انداختي
گنج عشق خود نهادي در دل ويران ما سايه دولت بر اين كنج خراب انداختي
زينهار از آب آن عارض كه شيران را از آنتشنه لب كردي و گردان را در آب انداختي
خواب بيداران ببستي وانگه از نقش خيال تهمتي بر شب روان خيل خواب انداختي
پرده از رخ برفكندي يك نظر در جلوهگاه و از حيا حور و پري را در حجاب انداختي
حافظ