ترس دوستی نمیآورد
حسن لطفي
حكايت دوستي خاله خرسه حكايت آشناي ديروز و امروز است. حكايت رفقاي ناداني است كه به جاي مرهم، نيشتر بر زخم فرو ميكنند. قصدشان رهايي دوستشان است، اما نادانسته سببساز هلاكت او ميشوند (رفيق اهل دلي دارم كه جملهاي طلايي را مدام تكرار ميكند، ميگويد گاهي وقتها با نيت بهشت راه جهنم را هموار ميكنيم!) شايد به خاطر همين است كه آدم عاقل تن به دوستي با رفاقت نادان نميدهد، اگر هم بدهد بايد منتظر روزي باشد كه دوست نادان براي پراندن مگسي، سنگ بر سرش بكوبد. پس هر جا رفيقي، مريدي، شاگردي، هواداري، اقدام به حركتي كرد كه شرف، حيثيت، جايگاه، موقعيت و... رفيق، استاد، تيم و... مورد علاقهاش را خدشهدار كرد بايد به ناداني او (در خوشبينانهترين حالت) ايمان آورد. اگر هواداري با چارواداري و فحش و ناسزا و قلدري به هواخواهي رفيقش بلند شود بايد به اين هواداري شك كرد. خصوصا وقتي رفيقش، تيمش، حزبش، محبوبش و... حداقل در حرف دم از ادب و رفتار عادلانه و... ميزند. واضحتر بگويم. بروم سراغ اكباتان، خيابان و مكانهايي كه عدهاي اسلحه بر دوش يا باتوم بر دست نعره زدند و عربده كشيدند و حريف طلبيدند. شعارهايي دادند كه نشان از دفاع بد از يك عقيده بود. (در خوشبينانهترين حالتش به تعبير ابراهيم حاتميكيا در فيلمهايش موتوري بودند نه خيبري!). نميدانم كساني كه اين افراد به طرفداريشان به ميدان آمدهاند تصاوير آنها را ديدهاند، اگر ديدهاند چه عكسالعملي نشان دادهاند. اگر نشان ندادهاند، چرا؟ قصدم محاكمه اين افراد نيست.
از باطن وقایع رخ داده چندان خبر ندارم . اما می توانم حس شخصی خودم را وقت دیدن اینها بگویم.خشونت، خشونت می آورد . ترساندن ،شاید در لحظه جواب بدهد، اما در بلند مدت نفرتی عمیق ایجاد می کند. نفرتی که نتیجه اش هر چه باشد دوستی ، وفاداری و نزدیکی نیست.