• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5347 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۹ آبان

ديوارنوشت‌هاي سياه دايره مينا

محسن آزموده

روزها در مسير سر كار، پياده از كنار نرده‌هاي بيمارستان امام خميني رد مي‌شوم، بيمارستاني كه در سال 1315، به فرمان رضاشاه و توسط مهندسان آلماني ساخته شد. از كنار رديف سراسري چادرها و ماشين‌هاي خانواده‌ها و همراهان بيماران كه از شهرها و روستاهاي دوردست مريض به اينجا آورده‌اند و اكثرا در ساعات اوليه روز، مشغول صبحانه خوردن هستند. مردماني رنج‌ديده و درمانده در اين روز و شب‌هاي سرد آبان ماه كه تنها سرپناه‌شان سقف ماشين يا چادرهاي نايلوني است. روبه روي چادرها، روي ديوارهاي نرده‌اي بيمارستان، جابه‌جا اطلاعيه‌ها و اعلاميه‌هاي دست‌نويس و چاپي زيادي به چشم مي‌خورد، با محتوايي متفاوت از ديوارنوشت‌هاي مرسوم اين روزها كه در هر كوي و برزني به چشم مي‌خورد، نوشته مي‌شود و پاك مي‌شود. اينها را كسي پاك نمي‌كند. روي اين كاغذهاي كوچك، متن‌هايي كوتاه و دهشتناك نوشته كه فهم هر يك قلب آدم را دم صبح مچاله مي‌كند: « B+، كليه- كبد فوري فروشي مال خودمه» «كليه گروه O منفي آزمايش ژنتيك (HLA) انجام شده»، «مغز استخوان A+» و... روي هر كدام از اين اعلان‌ها هم يك شماره موبايل نوشته شده. برخي از اين نوشته‌ها، روي تابلوهايي با پيام‌ها و آيات مذهبي و با خودكار و ماژيك نوشته شده. مثلا در كنار آيه‌اي مباركه با اين مضمون كه «آيا مردم را به نيكي فرمان مي‌دهيد درحالي كه خود عمل به آن را فراموش مي‌كنيد؟» (بقره 44)  در همين «لوكيشن» قريب به پنجاه سال پيش، داريوش مهرجويي، كارگردان نام آشناي ايراني فيلم «دايره مينا» (1353) را براساس داستان «آشغالدوني» نوشته غلامحسين ساعدي ساخت، با موضوعي مشابه يعني خريد و فروش قاچاقي خون در كنار بيمارستان. فيلم همان زمان توقيف شد و سه سال بعد، در سال 1356 به نمايش در آمد. برخي مدعي‌اند اين فيلم در تاسيس سازمان انتقال خون ايران (1353) بي‌تاثير نبوده. خدا عالم است. الان و با گذشت نيم قرن، براي كبدفروشي و كليه‌فروشي و مغزاستخوان فروشي چه مي‌شود كرد؟ بخش جنوبي اين مجتمع بيمارستاني، مركز طبي كودكان واقع شده و مشخص است كه بسياري از خانواده‌ها، بچه‌هاي خود را براي درمان به اينجا آورده‌اند. هميشه تعداد زيادي كودك و نوجوان، در كنار دستفروش‌ها و مسافركش‌ها و چاي‌فروش‌ها و متكدي‌هاي هميشگي، در حال وول خوردن هستند و با هر بار رد شدن و ديدن آنها و اعلاميه‌هاي مذكور، از خودم مي‌پرسم آيا اين بچه‌ها سواد دارند؟ آيا اين اعلاميه‌ها را مي‌خوانند؟ آيا در ذهن‌شان سوالي پيش نمي‌آيد كه «كبد فروشي» يعني چه يا «مغز استخوان» را چطور مي‌توان خريد و فروش كرد؟! آرزو مي‌كنم اين بچه‌ها هنوز به مدرسه نرفته باشند، يا اين نوشته‌ها را نخوانند، وگرنه پدر و مادرشان چه جوابي به آنها بدهند؟! خدا عالم است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون