غم دل
اگر نه باده غمِ دل ز يادِ ما بِبرد نهيبِ حادثه بنيادِ ما ز جا بِبرد
اگر نه عقل به مستي فروكشد لنگر چگونه كشتي از اين ورطِه بلا ببرد
فغان كه با همه كس غايبانه باخت فلك كه كس نبود كه دستي از اين دغا ببرد
گذار بر ظلمات است، خِضْرِ راهي كو؟ مباد كآتش محرومي آبِ ما ببرد
دل ضعيفم از آن ميكشد به طرْفِ چمن كه جان ز مرگ به بيماري صبا ببرد
حافظ