براي الناز
فاطمه باباخاني
روزهاي سختي است، به اين نكته همه اذعان داريم. اينكه روزها با مرور مداوم خبرهايي ميگذرد كه اغلب آنها تنها بر حجم اندوهي كه ما را فرا گرفته ميافزايد. در اين زمانه كار روزنامهنگاران شايد سختتر باشد. اگر افراد بتوانند خود را براي ساعت يا ساعتهايي از چنبره اخبار بيرون بكشند، روزنامهنگاران واجب و لازم است كه خبرها را مدام رصد كنند مبادا خبري از دستشان در برود يا موضوعي در جامعه پيش آمده باشد كه لازم است به آن بيشتر بپردازند. فرق نميكند ورزش باشد، محيطزيست باشد يا سياست و ...
فرض كنيد روزنامهنگاري هستيد كه هفتههاست خواهرتان در بازداشت است، فرض كنيد بيانيهاي از سوي نهادهاي امنيتي صادر شده و نام خواهر شما هم در اين بيانيه است، فرض كنيد هر روز وارد تحريريهاي ميشويد كه تا همين چندي پيش خواهرتان در صندلي كنار شما بوده، فرض كنيد در اين شرايط، آتشسوزي در اوين اتفاق افتاده در حالي كه خواهر شما هم همانجا بازداشت است. در اين شرايط چه حالي داريد و چه ميكنيد؟ خودم را كه جاي «الناز محمدي» دبير صفحه اجتماعي روزنامه «همميهن» ميگذارم، فكر ميكنم من اگر جاي او بودم آيا ميتوانستم اين غم و اندوه بزرگ را به كاري بزرگ تبديل كنم؟
الناز محمدي در اين بازه زماني در صفحه اجتماعي همميهن به همراه همكارانش به موضوعات مهمي پرداخته است، او گزارشي ميداني درباره شب اوين نوشت، با خانواده بازداشتشدهها پشت در زندانها صحبت كرد، به موضوع مدرسه شاهد اردبيل توجه كرد و كارهاي ارزشمند ديگر. هر كدام از اين گزارشها نشان ميدهد او توانسته است در كنار خارخاري كه در گلو از دوري «الهه محمدي» دارد و آن را گاه در نوشتههاي كوتاهش در شبكههاي اجتماعي ميبينيم، اما رسالت حرفهاي خود را به بهترين شكل انجام دهد. هر چند همه ميدانيم اگر الهه اين روزها در تحريريه همميهن بود قطعا ميشد گزارشهاي بيشتري در اين روزنامه درباره وقايع اخير خواند. اين روزها براي من الناز روزنامهنگاري است كه ميشود از او آموخت و ياد گرفت. به او و همكارانش در صفحه اجتماعي همميهن خسته نباشيد ميگويم و اميدوارم با آزادي الهه و نيلوفر و بقيه روزنامهنگاران حال آنها بهتر شود.